تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سلام را رواج ده تا خير و بركت خانه ‏ات زياد شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804278703




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

داستان‌های خواندنی؛ پردیس (1)


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
داستان‌های خواندنی؛ پردیس (1)




تصمیم گرفته‌ایم از این به بعد با داستای های شیرین ایرانی یا خارجی از آثار نویسندگان بزرگ و مطرح در خدمتتان باشیم. در این مطلب شما را به خواندن داستان شیریم «پردیس» به قلم فرخنده آقایی دعوت می‌کنیم.








 
 
 
 
  برترین ها: تصمیم گرفته‌ایم از این به بعد با داستای های شیرین ایرانی یا خارجی از آثار نویسندگان بزرگ و مطرح در خدمتتان باشیم. در این مطلب شما را به خواندن داستان شیریم «پردیس» به قلم فرخنده آقایی دعوت می‌کنیم.

"كنار دریا بودیم. در هوای سرد آخر پاییز، در آفتاب بی رمق سر ظهر شنا می كردیم. با حركات شتابان، بدن خود را گرم می كردیم تا هر چه كم تر سرمای آب را احساس كنیم و بعد،‌ نفس نفس زنان به ساحل بر می گشتیم و با پوستی كه از سرما مورمور می شد، در حوله های بزرگ پنهان می شدیم و باز می‌نشستیم به حرف زدن.

زن ها بچه هایشان را به مدرسه می‌رساندند و غذایشان را با خود به ساحل می‌آوردند و همان جا می‌خوردند. من زبانشان را بلد نبودم و آن ها سعی می كردند با همان چند كلمه محدودی كه می‌دانستم، با من حرف بزنند. با هم روزنامه ها را می‌خواندیم و مجله ها را ورق می‌زدیم و از جنگ ها و صلح ها و از گفت و گو های سران و دیدارها و بازدیدها و قتل عام ها و تسخیر ها و بمب باران ها و ترورها و كودتا ها صحبت می‌كردیم. ما اهل هیچ كدام نبودیم. اهل حرف بودیم. كار هر روزمان بود. كنار ساحل می‌نشستیم و سرهایمان را در حوله هایمان فرو می‌كردیم و ساعت ها با هم حرف می‌زدیم. تا آن كه آسمان رو به تیرگی می‌رفت و نم نم باران شروع می‌شد. بعد زن ها ناگهان به ساعت هایشان نگاه می‌كردند و بلند می‌شدند و حوله هایشان را در ساك ها می‌گذاشتند و لباس هایشان را می‌پوشیدند و سوار موتورهای قراضه شان می‌شدند تا به مدرسه بروند. كلاه های بزرگ مضحكشان را به سر می‌گذاشتند و همان طور كه از ساحل دور می شدند برایم دست تكان می‌دادند.

آن روز كه به ساحل آمدم، نه حوله داشتم و نه شنا بلد بودم. آفتاب درخشانی بود. ظهر بود و آدم ها در ساحل مدیترانه در چند ردیف كنار هم دراز كشیده بودند و حمام آفتاب می گرفتند.

سگ قهوه ای پشمالو و خیلی بزرگی، كنار دریا با بچه ها بازی می كرد. انگار ولگرد بود. وقتی بچه ها می رفتند شنا كنند، با توپ پلاستیكی قرمز كم بادی بازی

می كرد. توپ را به میان موج ها می انداخت و بعد می دوید و آن را می آورد و توی شن ها چال می كرد. بعد آن را با سر و صدا از لای شن ها بیرون می‌آورد ومثل توله ای به دندان می گرفت و واق واق كنان به میان موج ها می انداخت. چند دختر و پسر نوجوان هم توپ هایشان را با سر و صدا به میان موج ها پرتاب

می كردند و بعد شنا كنان می رفتند و آنها را می آوردند.

روزهای اول كه در ساحل قدم می زدم، از زنان برهنه می پرسیدم جواب خدای خود را چه خواهند داد. آنها كه زبان مرا

نمی فهمیدند،‌ انگار شعر یا آوازی برایشان خوانده باشم، می خندیدند و برایم دست تكان می دادند.

حالا دیگر هوا سرد شده است و با حوله نویی كه به خود پیچیده ام ، همه می دانند كه تازه واردم و تمام تابستان آن جا نبوده ام. وقتی شنا كردن یاد گرفتم، حوله ام را از حراجی خریدم. صورتی است با حاشیه قلاب دوزی.

در هوای سرد پاییز، حوله پوشیده كنار زن ها می نشینم و با هم روزنامه می خوانیم و حرف می زنیم بی‌آن كه زبانشان را بدانم و آن ها تك تك كلمه ها را برای هم دیگر تفسیر می كنند. برج های دوقلوی نیویورك را ناشیانه روی ساحل رسم می كنند و در روزنامه، ‌عكس مردان عرب را نشانم می دهند كه آرزو دارند بعد از عملیات انتحاری به پردیس بروند. با تعجب

می پرسند: " پردیس ؟" و من جواب می‌دهم: "بله، بله، پردیس." می خواهند بدانند پردیس چگونه جایی است.

برایشان می گویم و بعد باز بحث های بی پایان شروع می شود. حالا دیگر همه می دانند من از سرزمینی آمده ام كه هیچ كدام آن را نمی شناسند. طولی نمی كشد كه آدم هایی ناآشنا از فاصله های دور می آیند تا با زبانی كه بلد نیستم، برایشان از پردیس بگویم. می خواهند بدانند آیا آن مردان عرب به پردیس خواهند رفت. و آن دیگران چه، آن ها كه در برج ها بوده اند؟ دیگر فهمیده ام كه نباید با بله یا نه جواب بدهم. باید كمی تامل كنم و با تردید پاسخ بدهم. باید نشان بدهم كه با خودم در جدالم و به آن ها فرصت بدهم صحبت كنند. می خواهند نظر خود را بگویند و بعد نظر مرا بدانند و باز آنچه را كه خود می دانند،‌ تكرار كنند. با دقت و خونسردی گوش می دهم. جواب های صریح و كوتاه را دوست ندارند. آن ها را می رماند و از من رنجیده خاطر می‌شوند. دوست دارند درباره همه چیز با همه جزییات صحبت كنند. كلمات جاری می شود و تداوم می‌یابد و بعد باز در هوای سرد آخر پاییز به دریا می زنیم. با حركات تند و شتاب آلود، ناشیانه بدن های خود را در آب سرد، گرم می كنیم تا سرمای آب را هر چه كم تر احساس كنیم و بعد نفس نفس زنان، حوله پوشیده كنار ساحل مشغول بحث می شویم.

عصرها میكله با حوله بزرگی بر دوش به ساحل می آید. سگ بزرگش با رخوت دنبالش راه می رود و در گوشه ای از ساحل ولو می‌شود. پرنده ها از دور به استقبال پیرمرد می آیند. روی شانه هایش می‌نشینند و دور و برش پرواز می كنند. پیرمرد خندان به ساحل قدم می گذارد و حوله را پهن می كند و از كیسه ای پارچه ای، ‌مشت مشت گندم روی حوله می ریزد. پرنده ها می پرند و دانه ها را از هم می‌قاپند و بعد چون حیوانات دست آموز به دنبال او جست و خیز می كنند و به سر و صورتش نوك می زنند و پیرمرد غش غش می خندد....."


پردیس (بخش اول)



نویسنده: فرخنده آقایی

ادامه دارد ...








تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۶:۴۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 48]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن