تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
بهترین سایتهای خرید تیک آبی رسمی اینستاگرام در ایران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1815424721
برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم!
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم!میهمانان دویست و پنجمین برنامه شب خاطره برادر بسیجی محمودیان و سرتیپ نجف پور هستند.خبر به روشنی روز در فضا پیچیدخبر دهید کسی دستگیر می آیدمگر ندیده ای آن اتفاق روشن رابه این محله خبرها چه دیر می آیدعلی(ع) همیشه بزرگ است در همه فصولامیر عشق همیشه امیر می آیدبیا که منکر مولا اگر که آزاد استبه عرصه گاه قیامت اسیر می آیدبیا که منکر مولا اگر که پخته، ولیهنوز از دهنش بوی شیر می آیدراوی اول آقای محمودزاده است. وی رزمنده داوطلبی است که از ابتدای روزهای جنگ در جبهه حضور یافته است. وی در عملیات های مختلف شرکت کرده و تا پایان پذیرش قطعنامه، در جبهه حضور داشته است. پس از آن اسلحه را زمین گذاشته و قلم به دست گرفته و به ثبت خاطرات رزمندگان پرداخته . خاطرات ایشان را با هم می خوانیم:سوسنگرد که اخیراً سالگرد آزادسازی آن بود، در واقع 2بار در محاصره عراق قرارگرفت. دشمن همان 40 روزی که درصدد بود تا خرمشهر را اشغال کند، روی اشغال سوسنگرد هم کار می کرد.
من برمی گردم به دورانی که وقتی جنگ شروع شد ما خودمان را به هر طریقی بود وارد خوزستان کردیم و حدود 15 روز به این در و آن در زدن ما را به جبهه راه دادند ولی متأسفانه هیچ سازمانی وجود نداشت که ما را سازماندهی کند. ما در محاصره اول سوسنگرد وارد جبهه شدیم. وقتی وارد منطقه شدیم، تعدادی تانک عراقی از سمت روستای «گلبهار» به نزدیکی سوسنگر در حال پیشروی بودند. ما هم که اسلحه ای نداشتیم مانده بودیم که چه بکنیم. کنار جاده آمدیم و چاله ای را کندیم و در آنجا مستقر شدیم. حالا مانده بودیم که از کجا اسلحه تهیه کنیم تا بتوانیم جلوی عراقی ها بایستیم. نزدیکی های صبح بود که دیدیم عراقی ها با چهار-پنج تانک و نفربر و دو کامیون مهمات عراقی به ما نزدیک می شوند. ما 15 نفر بودیم که به صورت داوطلب و خودجوش خود را به جبهه رسانده بودیم و فقط دوسه نفری اسلحه ژ-سه داشتند. وقتی عراقی ها به 200 متری ما رسیدند، دوسه نفری که زرنگ تر بودند از یک خشاب 12-10 گلوله زدند که اسلحه شان گیر کرد و من هم چون سربازی رفته بودم گفتم من بلدم. کمی ژ-سه را این و آن ور کردم، تصور کنید تانکهای عراقی به نزدیکی های ما رسیده بودند و ما داشتیم با یک اسلحه ژ-سه زواردر رفته ورمی رفتیم. من دیگر ناامید شدم. دیدم از پشت سر ما، گردان 16 قزوین مستقر بودند یک تانک به سمت ما می آمد. یک ستوان جوانی که خودش متوجه شده بود که ما جلوتر هستیم به کمک ما آمد. ما که ایشان را دیدیم خیلی خوشحال شدیم. او از تانک پیاده شد و گفت موضوع چیه؟ به او گفتم من می دانم تانکها کجا هستند اگرشما با ما بیایید من مکان آنها را به شما نشان می دهم. به او گفتم شما وقتی می خواهی شلیک کنی 50 متر آن طرف تر شلیک کن. بگذار دشمن خیال کند که تعداد ما زیاد است. حالا تانکهای عراقی 10-8-7 تایی بودند که جلو می آمدند به 150متری ما که رسیدند. آنها به سمت ما شلیک کردند و خوشبختانه ستوان جوان تانک را به جاده اسفالتی هدایت کرده و با دقت زد. یکی از کامیون ها که کامیون مهمات بود آتش گرفت. به او گفتم حالا کامیون بعدی را بزن، او زد و کامیون بعدی هم منفجرشد. دیگر تانکها وحشت کردند. با این انفجار نظام تانکهای عراقی از هم پاشید. عراقی ها هم که وحشت کرده بودند شروع کردند به عقب نشینی. و بعضی از آنها هم خودشان را تسلیم کردند و ما هم شروع کردیم به جمع آوری غنایم. فقط دنبال این بودیم که اسلحه و مهمات جمع آوری کنیم و بتوانیم ادامه دهیم. بعد یکی از خاکریزهای عراقی را زدیم و در آنجا مستقر شدیم. یکی دیگر از دلایلی که سوسنگرد سقوط کرد این بود که کاری که ما انجام دادیم عراق یک موشکی داشت به نام موشک «دراگون» که ازطریق هدایت شونده هدایت می شد. ما دیدیم این موشک مدام در حال اذیت کردن تانکهای ماست. یک روز که من برای شناسایی رفته بودیم، درمنطقه ای بین ایران و عراق، در آنجا چاله ای بود که ما آنجا را برای استقرار و شناسایی انتخاب کرده بودیم. دیدم وقتی موشک می خواهد تانک ما را بزند، یک سیم از بالای سر ما عبور می کند. فردای آن روز با چوبی که آنجا بود، در داخل چاله منتظر ماندم تا ساعت حدود 2 نیمه شب بود که آنها شروع کردن به زدن تانکهای ما. همین که زدند من با شاخک چوبی، سیم را پاره کردم و موشک کمی این طرف و آن طرف رفت، عراقی ها تا سه روز هر وقت می خواستند تانکهای ما را بزنند، من سیم را با شاخک چوبی پاره می کردم. تا اینکه روزسوم متوجه شدند. آنقدر چاله را زدند که مجبور شدیم آن چاله را ترک کنیم.یکی دیگر از کارهایی که می شد درباره سوسنگرد مطرح کرد این بود که دفعه دوم که ما سوسنگرد را از دست عراقی ها گرفتیم تعدادی از بچه های تبریز، تهران، مسجدسلیمان بودند که گفتند این دفعه که عراق اینجا را محاصره کرد، مقاومت کنیم یا نه؟یکی دیگر از دلایلی که سوسنگرد سقوط کرد این بود که کاری که ما انجام دادیم عراق یک موشکی داشت به نام موشک «دراگون» که ازطریق هدایت شونده هدایت می شد. ما دیدیم این موشک مدام در حال اذیت کردن تانکهای ماست. یک روز که من برای شناسایی رفته بودیم، درمنطقه ای بین ایران و عراق، در آنجا چاله ای بود که ما آنجا را برای واقعیت این بود که اگر عراق وارد شهر می شد ما به سمت شرقی سوسنگرد عقب نشینی می کردیم و کم کم ازشهر خارج می شدیم. یکی از بچه های تبریز بود که هنوز سن او به 20 نرسیده بود و بسیار زیرک و باهوش بود. همه به اتفاق گفتند که ما از قسمت شرقی شهر خارج می شویم و عقب نشینی می کنیم. او گفت ما باید در شهر بمانیم و مقاومت کنیم. او گفت من استدلالی دارم شما گوش کنید، می توانید قبول نکنید. گفت ببینید ما نمی خواهیم سوسنگرد به دست عراقی هابیفتد. اگر عراق خواست مقاومت کند و سوسنگرد را بگیرد، ما در شهر بمانیم و یک جوری هم امام را متوجه کنیم که ما در شهر درحال مقاومت هستیم و چون امام ما را دوست دارد به نیروها فشار می آورد که بیایند ما را نجات دهند و این باعث می شود که سوسنگرد دوباره آزاد شود. این بود رابطه یک جوان 19-18 ساله با رهبری.استدلال آنقدر صادقانه بود که همه پذیرفتیم. و این شد که 24 آبان عراق حمله کرد و دوباره شهر راگرفت. آن چیزی که باعث شد حضرت امام خودشان وارد این بحث شوند- اختلافات بنی صدر و رهبری- بود که حضرت امام به نماینده شان (مقام معظم رهبری) دستور داد که سوسنگرد فردا باید آزاد شود. در شهر استادیومی بود که شبها به آنجا می رفتیم و در آنجا استراحت می کردیم. وضعیت بسیار آشفته ای بود و شهر در خاموشی مطلق بود. نزدیکی های صبح بود که ما دیدیم از اطراف حمیدیه و روستای الله اکبر سروصدایی شنیده می شود که آن سروصدا باعث شد که ما مقاومتمان را به آن سمت ببریم و مقاومت کنیم. در ساعت 8 صبح بود که ما جنازه های عراقی ها را از شهر پاکسازی می کردیم. وقتی من خودم به آن جوان بسیجی را دیدم و رسیدم به او گفت دیدی امام ما رادوست داشت و ما نجات پیدا کردیم. اما این برادر چند وقت بعد به شهادت رسید.سرتیپ نجف پور از جانباز و آزادگان دوران 8 سال دفاع مقدس آخرین راوی این برنامه است.وی که در بیشتر عملیات های برون مرزی شرکت داشته خاطرات بسیار شنیدنی دارد که برایمان بازگو می کند. من در اغلب عملیاتهای برون مرزی شرکت می کردم و نفراتی را که با خود همراه می بردم معمولا روی بدنسازی و آماده جسمانی، استفاده از قطب نما، استفاده از سلاح، نقشه خوانی و... روی آنها کار می کردم.یک روز فرمانده عملیات من را احضار کردند و دستور عملیاتی به من دادند که این مأموریت با شماست و آماده شوید.من از میان نیروهای، دو نیروی زبده و کاربلد را که برای این دوران تربیت شده بودند، را انتخاب کردم. گشتی ما گشتی بردبلند بود. گشتی بردبلند گشتی ای است که به چندصد کیلومتر منتهی می شود و اگر نیاز باشد بازهم کار ادامه پیدا می کند. مدتهای مدیدی بود که توپخانه های ما از موشکهای عراقی به شدت آسیب می دیدند و هنوز هواپیماهای ما برای شناسایی این منطقه و این سایت های موشکی موفق به جمع آوری اطلاعات نشده بودند. وظیفه ما این بود که در محل تجمع نیروهای عراقی حضور پیدا می کردیم. پس باید ترفندی می زدیم. در نتیجه من شدم به عنوان یک مجنون، که موج انفجار مرا مجنون و دیوانه کرده، سرم را کاملاً تراشیده بودم، دشداشه بسیار کثیف و چرک و مشمئزکننده ای پوشیده بودم که الان که یادم می آید، حس بسیار بدی به من دست می دهد. یک قیافه کاملاً عقب مانده با دست و پای کج و کوله که یکی از پاهایم را روی زمین می کشیدم و معمولاً سعی می کردم به عراقی ها طعنه بزنم تا گمان کنند من تعادل جسمی و روحی ندارم. و آن دونفری هم که با من بودند می گفتند: بله این برادر ما در بمباران مجنون شده و دعا کنید که خدا ایشان را شفا بدهد. ما خوشحالیم که شما دلاورمردان هستید که با موشک باران شهرهای ایران، دل ما را خنک می کنید! دو همراه من از عراقی ها می پرسیدند کجا مستقر هستید؟ در چه سپاهی خدمت می کنید و اطلاعات کم کم جمع آوری شد و نزدیک به 4 هفته ما در خاک عراق بودیم تا اطلاعات ما کامل شد. بعد اطلاعات پخته شده را ارائه دادیم و بهترین راهکارها را انتخاب می کردیم. اطلاعات را کنار هم گذاشتیم و آن چیزی را که به واقعیت نزدیک بود استخراج کردیم و آماده شدیم برای عملیات. ما در جنگل های «ام قر» در منتهی الیه چزابه و فکه در داخل جنگل یک بی سیمی را مخفی کرده بودیم که خبر سلامتی خود را بدهیم. بعد از اینکه اطلاعات کامل می شد خبر دادیم که حالمان خوب است آماده باشید برای یک هفته دیگر که عملیات را انجام بدهیم.که الحمدالله عملیات بسیار خوبی بود و شاید این شاید یکی از عملیات هایی بود که در هیچ کجا گفته نشده و از زبان کسی شنیده نشده است. نویسنده : عنبر اسلامیتنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 268]
صفحات پیشنهادی
برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم!
برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم!میهمانان دویست و پنجمین برنامه شب خاطره برادر بسیجی محمودیان و سرتیپ نجف پور هستند.خبر به روشنی روز در فضا پیچیدخبر ...
برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم!میهمانان دویست و پنجمین برنامه شب خاطره برادر بسیجی محمودیان و سرتیپ نجف پور هستند.خبر به روشنی روز در فضا پیچیدخبر ...
باید به طرف شهر خودمان شلیک می کردیم
برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم! خبر به روشنی روز در فضا پیچیدخبر دهید کسی دستگیر می آیدمگر ندیده ای آن اتفاق روشن رابه این ... من برمی گردم به دورانی که ...
برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم! خبر به روشنی روز در فضا پیچیدخبر دهید کسی دستگیر می آیدمگر ندیده ای آن اتفاق روشن رابه این ... من برمی گردم به دورانی که ...
ماه، کپک زده است!
برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم! پیش نیاز های خوب بودن · جورج کلونی فضانورد میشود! سرگذشت نارنیا شاید تلخ شود · روز عرس، وصال جاودانه مولوی با معشوق ...
برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم! پیش نیاز های خوب بودن · جورج کلونی فضانورد میشود! سرگذشت نارنیا شاید تلخ شود · روز عرس، وصال جاودانه مولوی با معشوق ...
برلوسکونی می ماند!
... اعتراضات مطلبی نخوانیم. مدتی است در همه خبرگزاری ها صحبت از ایتالیا و تعیین صلاحیت «سلویو برل. ... برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم! دوستی به دور از چشم ...
... اعتراضات مطلبی نخوانیم. مدتی است در همه خبرگزاری ها صحبت از ایتالیا و تعیین صلاحیت «سلویو برل. ... برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم! دوستی به دور از چشم ...
روز عرس، وصال جاودانه مولوی با معشوق
وی اظهار داشت: در شهر حلب علم فقه را از کمال الدین عدیم فرا گرفت و پس از مدتی که به شهر دمشق رفت از دیدار با محی الدین عربی، ... برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم!
وی اظهار داشت: در شهر حلب علم فقه را از کمال الدین عدیم فرا گرفت و پس از مدتی که به شهر دمشق رفت از دیدار با محی الدین عربی، ... برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم!
تك دشمن به جزيره مجنون
تك دشمن به جزيره مجنون اوايل تابستان سال 65 نيروهاي خودي جزيره مجنون را در اختيار داشتند و دشمن تلاش مي كرد كه اين نقطه استراتژيك را به دست آورد. ... حدود سه كيلومتر همراه باران بودم كاملا سرحال شدم، به پشت سرم نگاه كردم، ديگر نه از باران اثري بود ... با همه تلاشي كه داشتم زمان ورود به جزيره، مدتي از خاموش شدن توپ هاي خودي مي گذشت و ...
تك دشمن به جزيره مجنون اوايل تابستان سال 65 نيروهاي خودي جزيره مجنون را در اختيار داشتند و دشمن تلاش مي كرد كه اين نقطه استراتژيك را به دست آورد. ... حدود سه كيلومتر همراه باران بودم كاملا سرحال شدم، به پشت سرم نگاه كردم، ديگر نه از باران اثري بود ... با همه تلاشي كه داشتم زمان ورود به جزيره، مدتي از خاموش شدن توپ هاي خودي مي گذشت و ...
ریاضیات روی گنبد کبود
جیب هایتان پر پول · بیماری روزئولا در نوزادان و کودکان · کلید سعادت و خوشبختی · ماه، کپک زده است! دوستی به دور از چشم خانواده! برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم!
جیب هایتان پر پول · بیماری روزئولا در نوزادان و کودکان · کلید سعادت و خوشبختی · ماه، کپک زده است! دوستی به دور از چشم خانواده! برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم!
ما هفت برادر در خط مقدم
زمانی كه دشمن بعثی جنگی نابرابر را به ایران اسلامی تحمیل كرد، مشت های این هفت برادر نیز همانند ... بعد از مدتی به منطقه پاوه اعزام و در گروه شناسایی منافقین فعالیت می كردم.سال 59 كه جنگ شروع شد به گردان علی ابن ابی طالب اعزام شدم، مسئول پشتیبانی نیروها بودم. ... سال 63 به همراه لشكر علی ابن ابی طالب به جزیره مجنون اعزام شدیم.
زمانی كه دشمن بعثی جنگی نابرابر را به ایران اسلامی تحمیل كرد، مشت های این هفت برادر نیز همانند ... بعد از مدتی به منطقه پاوه اعزام و در گروه شناسایی منافقین فعالیت می كردم.سال 59 كه جنگ شروع شد به گردان علی ابن ابی طالب اعزام شدم، مسئول پشتیبانی نیروها بودم. ... سال 63 به همراه لشكر علی ابن ابی طالب به جزیره مجنون اعزام شدیم.
خيبر به روايت خيبرشكنان
... ما نشسته بودند كه حتي گروههاي گشت و شناسايي هم به هيچوجه متوجه حضور آنها نشده بودند. ... روز هفدهم اسفند 62 در اوج درگيري ما با دشمن در جزيره مجنون، حوالي بعدازظهر بود كه ديدم ... مدتي بعد، از نو تماس گرفتم و سراغش را گرفتم. ... آمدم كمي عقبتر و با يك جيپ 106 كه عازم عقب بود، راهي شدم به سمت سنگري كه محل قرارم با حاجهمت بود.
... ما نشسته بودند كه حتي گروههاي گشت و شناسايي هم به هيچوجه متوجه حضور آنها نشده بودند. ... روز هفدهم اسفند 62 در اوج درگيري ما با دشمن در جزيره مجنون، حوالي بعدازظهر بود كه ديدم ... مدتي بعد، از نو تماس گرفتم و سراغش را گرفتم. ... آمدم كمي عقبتر و با يك جيپ 106 كه عازم عقب بود، راهي شدم به سمت سنگري كه محل قرارم با حاجهمت بود.
خاطرات دفاع مقدس از زبان استاد عابدینی (2)
روزهاي ابتدايي ماه رمضان بود كه دشمن حمله كرد از قرارگاه حاج بابا به طرف خط مقدم ... من نیز يك مرتبه با دوستم تا آنجا براي شناسايي رفتيم، خواستيم از آنجا ليمو ... شهيد شريعتي به همين دلیل بيماري گرفت و تا مدتي با آن دست و پنجه نرم ميكرد. ... تازه متوجه شدم که دوستان رزمنده چه كار ارزندهاي را انجام دادهاند. ..... هر دو در جزيرة مجنون بود.
روزهاي ابتدايي ماه رمضان بود كه دشمن حمله كرد از قرارگاه حاج بابا به طرف خط مقدم ... من نیز يك مرتبه با دوستم تا آنجا براي شناسايي رفتيم، خواستيم از آنجا ليمو ... شهيد شريعتي به همين دلیل بيماري گرفت و تا مدتي با آن دست و پنجه نرم ميكرد. ... تازه متوجه شدم که دوستان رزمنده چه كار ارزندهاي را انجام دادهاند. ..... هر دو در جزيرة مجنون بود.
-
گوناگون
پربازدیدترینها