واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حالا عبرت کجاست؟
بخش سیاسی- دورهى سوم، دورهى بعد از شهادت امیرالمؤمنین است؛ یعنى دورهى غربت اهل بیت. امام حسن و امام حسین علیهماالسّلام باز در مدینهاند. امام حسین، بیست سال بعد از این مدت، به صورت امام معنوى همهى مسلمان، مفتى بزرگ همهى مسلمانان، مورد احترام همهى مسلمانان، محل ورود و تحصیل علم همه، محل تمسّک و توسّل همهى کسانى که مىخواهند به اهل بیت اظهار ارادتى بکنند، در مدینه زندگى کرده است. شخصیت محبوب، بزرگ، شریف، نجیب، اصیل و عالم. او به معاویه نامه مىنویسد؛ نامهاى که اگر هر کسى به هر حاکمى بنویسد، جزایش کشته شدن است. معاویه باعظمتِ تمام این نامه را مىگیرد، مىخواند، تحمّل مىکند و چیزى نمىگوید. اگر در همان اوقات هم کسى مىگفت که در آیندهى نزدیکى، این مرد محترم شریفِ عزیزِ نجیب - که مجسّمکنندهى اسلام و قرآن در نظر هر بیننده است - ممکن است به دست همین امّت قرآن و اسلام کشته شود - آن هم با آن وضع - هیچکس تصوّر هم نمىکرد؛ اما همین حادثهى باورنکردنى، همین حادثهى عجیب و حیرتانگیز، اتّفاق افتاد. چه کسانى کردند؟ همانهایى که به خدمتش مىآمدند و سلام و عرض اخلاص هم مىکردند. این یعنى چه؟ معنایش این است که جامعهى اسلامى در طول این پنجاه سال، از معنویت و حقیقت اسلام تهى شده است. ظاهرش اسلامى است؛ اما باطنش پوک شده است. خطر اینجاست. نمازها برقرار است، نماز جماعت برقرار است، مردم هم اسمشان مسلمان است و عدّهاى هم طرفدار اهلبیتند!اوّل، معرفت شفّاف و بىابهام؛ معرفت نسبت به دین، معرفت نسبت به احکام، معرفت نسبت به جامعه، معرفت نسبت به تکلیف، معرفت نسبت به خدا، معرفت نسبت به پیامبر، معرفت نسبت به طبیعتاهلبیت محترمند؛ آن روز هم در نهایت احترام بودند؛ اما درعینحال وقتى جامعه تهى و پوک شد، این اتّفاق مىافتد. حالا عبرت کجاست؟ عبرت اینجاست که چه کار کنیم جامعه آنگونه نشود. ما باید بفهمیم که آنجا چه شد که جامعه به اینجا رسید. این، آن بحث مشروح و مفصّلى است که من مختصرش را مىخواهم عرض کنم.اوّل به عنوان مقدّمه عرض کنم: پیامبر اکرم نظامى را به وجود آورد که خطوط اصلى آن چند چیز بود. من درمیان این خطوط اصلى، چهار چیز را عمده یافتم: اوّل، معرفت شفّاف و بىابهام؛ معرفت نسبت به دین، معرفت نسبت به احکام، معرفت نسبت به جامعه، معرفت نسبت به تکلیف، معرفت نسبت به خدا، معرفت نسبت به پیامبر، معرفت نسبت به طبیعت. همین معرفت بود که به علم و علم اندوزى منتهى شد و جامعهى اسلامى را در قرن چهارم هجرى به اوج تمدّن علمى رساند. پیامبر نمىگذاشت ابهام باشد. در این زمینه، آیات عجیبى از قرآن هست که مجال نیست الان عرض کنم. در هر جایى که ابهامى به وجود مىآمد، یک آیه نازل مىشد تا ابهام را برطرف کند.
خطّ اصلى دوم، عدالت مطلق و بىاغماض بود. عدالت در قضاوت، عدالت در برخورداریهاى عمومى و نه خصوصى - امکاناتى که متعلّق به همهى مردم است و باید بین آنها با عدالت تقسیم شود - عدالت در اجراى حدود الهى، عدالت در مناصب و مسوؤلیتدهى و مسؤولیت پذیرى. البته عدالت، غیر از مساوات است؛ اشتباه نشود. گاهى مساوات، ظلم است. عدالت، یعنى هر چیزى را به جاى خود گذاشتن و به هر کسى حقّ او را دادن. آن عدل مطلق و بىاغماض بود. در زمان پیامبر، هیچ کس در جامعهى اسلامى از چارچوب عدالت خارج نبود.سوم، عبودیت کامل و بىشریک در مقابل پروردگار؛ یعنى عبودیت خدا در کار و عمل فردى، عبودیت در نماز که باید قصد قربت داشته باشد، تا عبودیت در ساخت جامعه، در نظام حکومت، نظام زندگى مردم و مناسبات اجتماعى میان مردم بر مبناى عبودیت خدا که این هم تفصیل و شرح فراوانى دارد.چهارم، عشق و عاطفهى جوشان. این هم از خصوصیات اصلى جامعهى اسلامى است؛ عشق به خدا، عشق خدا به مردم؛ «یحبّهم و یحبّونه»، «ان اللَّه یحبّ التّوابین و یحبّ المتطهّرین»، «قل ان کنتم تحبّون اللَّه فاتّبعونى یحببکم اللَّه». محبت، عشق، محبت به همسر، محبّت به فرزند، که مستحبّ است فرزند را ببوسى؛ مستحّب است که به فرزند محبّت کنى؛ مستحبّ است که به همسرت عشق بورزى و محبّت کنى؛ مستحبّ است که به برادران مسلمان محبّت کنى و محبّت داشته باشى؛ محبّت به پیامبر، محبّت به اهل بیت؛ «الاّ المودّة فى القربى».
پیامبر این خطوط را ترسیم کرد و جامعه را بر اساس این خطوط بنا نمود. پیامبر حکومت را ده سال همینطور کشاند. البته پیداست که تربیت انسانها کار تدریجى است؛ کار دفعى نیست. پیامبر در تمام این ده سال تلاش مىکرد که این پایهها استوار و محکم شود و ریشه بدواند؛ اما این ده سال، براى اینکه بتواند مردمى را که درست برضدّ این خصوصیات بار آمدند، متحوّل کند، زمان خیلى کمى است. جامعهى جاهلى، در همه چیزش عکس این چهار مورد بود؛ مردم معرفتى نداشتند، در حیرت و جهالت زندگى مىکردند، عبودیت هم نداشتند؛ طاغوت بود، طغیان بود، عدالتى هم وجود نداشت؛ همهاش ظلم بود، همهاش تبعیض بود - که امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه در تصویر ظلم و تبعیض دوران جاهلیت، بیانات عجیب و شیوایى دارد، که واقعاً یک تابلوِ هنرى است؛ «فى فتن داستهم باخفافها و وطئتهم باظلافها» - محبّت هم نبود، دختران خود را زیر خاک مىکردند، کسى را از فلان قبیله بدون جرم مىکشتند - «تو از قبیلهى ما یکى را کشتى، ما هم باید از قبیلهى شما یکى را بکشیم!» - حالا قاتل باشد، یا نباشد؛ بىگناه باشد، یا بىخبر باشد؛ جفاى مطلق، بىرحمى مطلق، بىمحبّتى و بىعاطفگى مطلق.مردمى را که در آن جوّ بار آمدند، مىشود در طول ده سال تربیت کرد، آنها را انسان کرد، آنها را مسلمان کرد؛ اما نمىشود این را در اعماق جان آنها نفوذ داد؛ بخصوص آنچنان نفوذ داد که بتوانند به نوبهى خود در دیگران هم همین تأثیر را بگذارند.مردم پىدرپى مسلمان مىشدند. مردمى بودند که پیامبر را ندیده بودند. مردمى بودند که آن ده سال را درک نکرده بودند. این مسألهى «وصایت»ى که شیعه به آن معتقد است، در اینجا شکل مىگیرد. وصایت، جانشینى و نصب الهى، سرمنشأش اینجاست؛ براى تداوم آن تربیت است، والّا معلوم است که این وصایت، از قبیل وصایتهایى که در دنیا معمول است، نیست، که هر کسى مىمیرد، براى پسر خودش وصیت مىکند. قضیه این است که بعد از پیامبر، برنامههاى او باید ادامه پیدا کند.
حالا نمىخواهیم وارد بحثهاى کلامى شویم. من مىخواهم تاریخ را بگویم و کمى تاریخ را تحلیل کنم، و بیشترش را شما تحلیل کنید. این بحث هم متعلّق به همه است؛ صرفاً مخصوص شیعه نیست. این بحث، متعلّق به شیعه و سنّى و همهى فِرَق اسلامى است. همه باید به این بحث توجّه کنند؛ چون این بحث براى همه مهم است.و اما ماجراهاى بعد از رحلت پیامبر. چه شد که در این پنجاه سال، جامعهى اسلامى از آن حالت به این حالت برگشت؟ این اصل قضیه است، که متن تاریخ را هم بایستى در اینجا نگاه کرد. البته بنایى که پیامبر گذاشته بود، بنایى نبود که به زودى خراب شود؛ لذا در اوایلِ بعد از رحلت پیامبر که شما نگاه مىکنید، همه چیز - غیر از همان مسألهى وصایت - سرجاى خودش است: عدالتِ خوبى هست، ذکرِ خوبى هست، عبودیت خوبى هست. اگر کسى به ترکیب کلى جامعهى اسلامى در آن سالهاى اوّل نگاه کند، مىبیند که علىالظّاهر چیزى به قهقرا نرفته است. البته گاهى چیزهایى پیش مىآمد؛ اما ظواهر، همان پایهگذارى و شالودهریزى پیامبر را نشان مىدهد. ولى این وضع باقى نمىماند. هر چه بگذرد، جامعهى اسلامى بتدریج به طرف ضعف و تهىشدن پیش مىرود.نکتهاى در سوره مبارکهى حمد هست که من مکرّر در جلسات مختلف آن را عرض کردهام. وقتى که انسان به پروردگار عالم عرض مىکند «اهدنا الصّراط المستقیم»- ما را به راه راست و صراط مستقیم هدایت کن - بعد این صراط مستقیم را معنا مىکند: «صراط الّذین انعمت علیهم»؛ راه کسانى که به آنها نعمت دادى. خدا به خیلی ا نعمت داده است؛ به بنى اسرائیل هم نعمت داده است: «یا بنىاسرائیل اذکروا نعمتى الّتى انعمت علیکم». نعمت الهى که مخصوص انبیا و صلحا و شهدا نیست: «فاولئک مع الّذین انعماللَّه علیهم من النّبیین و الصّدّیقین و الشّهداء و الصّالحین». آنها هم نعمت داده شدهاند؛ اما بنىاسرائیل هم نعمت داده شدهاند.کسانى که نعمت داده شدهاند، دوگونهاند: ....ادامه دارد ...منبع: khamenei.irتنظیم:مسلم حقیقی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 5035]