واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تاسوعای 61 در کربلا جه گذشت؟
1. آب آوردن یاران امام از شریعه فرات روز نهم که تشنگی اصحاب کاروان امام حسین(صلوات الله علیه) جدی شد امام یک سپاه پنجاه نفری را با بیست ظرف آب به فرماندهی عباس بن علی برادرش و نیز نافع بن هلال فرستاد تا لشکر عمرو بن حجاج را کنار زده قدری آب بیاورند. (به گزارش ابن اعثم، عمربن سعد از روز هفتم محرم عمروبن حجاج را که خود از کسانی بود که به امام نامه نوشته بود همراه پانصد نفر در کنار شریعه فرات مستقر کرده بود.) زمانی که این گروه به شریعه قرار رسیدند عمرو جلوی آنان ایستاد. نافع جلو رفت؛ عمرو پرسید: برای چه آمده اید؟ گفت: از آب استفاده کنیم. عمرو پاسخ داد: تو می توانی. نافع گفت: أفأشرب و الحسین عطشان؟ آیا آب بنوشم در حالیکه حسین علیه السلام تشنه است؟ پس از آن افراد وارد شریعه شدند و وقتی عمرو با سپاهیانش جلو آمد با آنان درگیر شدند و به هر روی توانستند ظرف های خود را از آب پر کنند.» 1 2 . ورود لشگر شمر به کربلادر همین روز لشگر مجهزی به دستور ابن زیاد و به فرماندهی شمر ملعون پا به سرزمین کربلا نهاد. در تاریخ آمده است که: شمر عصر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و آخرین پیام ابن زیاد را به عمربن سعد داد. عمر شمر را به خاطر این اقدامش که رأی ابن زیاد را زده سرزنش کرد (عمر در نامه ای به ابن زیاد پیشنهادهایی کرده بود تا ابن زیاد از جنگ با حسین منصرف کند. ابن زیاد در حال پذیرفتن آن بود که شمر رأی او را زد و گفت: اگر حسین بن علی از اینجا برود به دست آوردن او دشوار است. ابن زیاد سخن او را پذیرفت و شمر بن ذی الجوشن ضبابی را نزد عمربن سعد فرستاد تا به حسین بن علی علیه السلام بگوید: تنها راه، پذیرفتن حکم و فرمان ابن زیاد است. متن نامه این بود: تو را نفرستادم تا در جنگ با حسین تعلل ورزی و عافیت جو باشی و شفاعت او نزد من. اگر حسین و یارانش حکم را می پذیرند آنان را تسلیم شده نزد من بیاور وگرنه با آنان بجنگ تا ایشان را بکشی که مستحق کشتن هستند. وقتی حسین را کشتی اسبان را بر جسد او بران. اگر مایل نیستی بگذار شمر فرماندهی سپاه را بکند.) عمرسعد به شمر گفت: لا یستلسم والله الحسین، به خدا حسین تسلیم نخواهد شد و حتما جنگ صورت خواهد گرفت. بعد گفت: نه خیر! من فرماندهی می کنم تو فرمانده نیروهای پیاده باش.» 2 3 . آوردن امان نامه برای فرزندان ام البنین«شمر از طایفه بنی کلاب بود. دوست او عبدالله بن ابی محل فرزند برادر ام البنین همسر امیر المؤمنین علیه السلام بود اینان در وقت حرکت به سوی کربلا امان نامه ای برای عباس و برادرانش عبدالله جعفر و عثمان گرفتند. این امان نامه را یکی از موالی وی به نام کزمان به کربلا برد در نقلی دیگر آمده که خود شمر امان نامه را به کربلا آورد.» 3«شمر با صدای بلند فریاد کشید: کجایند فرزندان خواهرم؟ عباس و برادانش کجایند؟ عباس و برادرانش به او اعتنا نکردند. امام علیه السلام فرمود: أجیبوه و لو کان فاسقا، اگر چه فاسق است اما جوابش را بدهید. حضرت عباس و برادرانش گفتند: جه می گویی؟ شمر گفت: ای فرزندان خواهر من! شما در امانید خودتان را با حسین به کشتن ندهید و از امیرالمؤمنین یزید اطاعت کنید. حضرت عباس فرمود: خدا تو و امانت را لعنت کند چگونه ما در امان باشیم ولی فرزند رسول خدا امان نداشته باشد؟ و چگونه امر می کنی ما فرمانبران ملعونین و اولاد ملعونین باشیم؟» 4در لحظه ای که عمر بن سعد دستور جنگ صادر کرد ابی عبدالله علیه السلام جلوی خیمه خود نشسته بود و شمشیرش را برای فردا تمییز و اصلاح می کرد در همین بین چرتی عارضش شد پیغمبر را در عالم رؤیا دید که به او می فرمود: حسین جان تو به زودی بر ما وارد خواهی شد4 . دستور حمله از طرف عمرسعد« ابن زیاد مرتب افرادی را به کربلا می فرستاد تا عمربن سعد را وادار به شروع جنگ کنند. ابن سعد که فشار و تهدید ابن زیاد را جدی دید عصر تاسوعا دستور حمله داد.» 5 5 . مهلت خواستن امام حسین علیه السلام
«در لحظه ای که عمر بن سعد دستور جنگ صادر کرد ابی عبدالله علیه السلام جلوی خیمه خود نشسته بود و شمشیرش را برای فردا تمییز و اصلاح می کرد در همین بین چرتی عارضش شد پیغمبر را در عالم رؤیا دید که به او می فرمود: حسین جان تو به زودی بر ما وارد خواهی شد. زینب کبری علیهاالسلام همهمه و هلهله لشکرپسر سعد را شنید و به برادر گفت: دشمن به ما نزدیک شده است. ابی عبدالله علیه السلام به برادرش عباس فرمود: فدایت گردم برادر جان سوار شو و از اینها سؤال کن هدفشان از این پیشروی چیست؟ و چه می خواهند؟ " إرکبی بنفسی أنتَ یا أخی " حضرت ابوالفضل سوار بر اسب شد و بیست نفر دیگر از آن جمله زهیر و حبیب در خدمتش سوار شدند و جلو لشکر ابن سعد آمدند هدفشان را سؤال کردند در جواب گفتند: امیر دستور داده یا تسلیم فرمان او باشید و گرنه از هم اکنون با شما بجنگیم. حضرت ابوالفضل علیه السلام برگشت تا جریان را به اطلاع ابی عبدالله برساند همراهیان در همانجا توقف کرده مشغول موعظه و نصیحت لشکریان ابن سعدشدند. حبیب بن منظاهر به آنها گفت : بدانید به خدا قسم بد مردمی خواهند بود روز قیامت در محضر خدا آنهایی که اولاد پیغمبر خاندان و اهل بیت او را کشتند... حضرت عباس علیه السلام پیام لشکر ابن سعد را به برادرش ابی عبدالله علیه السلام رساند امام فرمود: برادر! برگرد و امشب را از آنها مهلت بگیر تا بتوانیم به نماز و دعا و استغفار بپردازیم خدا می داند من نماز او را و تلاوت قرآن او را و دعا و استغفار را بسیار می دارم. حضرت عباس برگشت آن شب را از آنها مهلت خواست. عمرسعد جواب نداد بلکه از همراهیان پرسید. عمروبن حجاج گفت: سبحان الله شگفتا اگر اینها اولاد پیغمبر نبودند و از ترک و دیلم می بودند و از تو چنین در خواستی می کردند می بایست اجابت می کردی چگونه رد می کنی؟ قیس بن اشعث هم گفت: با در خواستشان موافقت کن... بعد از آن پیام فرستاد به ابی عبدالله علیه السلام که: ما فقط امشب را به شما مهلت می دهیم. اگر تا فردا تسلیم شدید شما را سالم نزد امیر ابن زیاد می فرستیم و اگر تسلیم نشوید دست از شما بر نمی داریم.» 6 نوشته سید روح الله علوی - گروه دین و اندیشه تبیان1 . تأمّلی بر نهضت عاشورا ص 992. همان ص1013. همان ص 1024 . ترجمه مقتل مقرم ص 335 5. تأمّلی بر نهضت عاشورا ص 102 6 . ترجمه مقتل مقرم ص 337 و 338
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 444]