تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 7 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):پيش از آن كه زبانت تو را به زندان طولانى و هلاكت درافكند، او را زندانى كن، زيرا هيچ چ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

خرید یخچال خارجی

ویترین طلا

کاشت پای مصنوعی

مورگیج

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802398604




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

تب خرید با جیب خالی/حراج نیستیم ارزان می‌فروشیم


واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: تب خرید با جیب خالی/حراج نیستیم ارزان می‌فروشیم
ویترین شلوغ با انواع مدل‌ها و رنگ‌ها، آدم را گیج می‌کند اما بیشتر از آنکه لباس‌ها خودنمایی کنند، قیمت‌ها به چشم آدم می‌آید که با خط درشت روی مقواهای تقریباً یک اندازه نوشته شده و روی اجناس نصب شده‌اند.
به گزارش نامه نیوز، ویترین شلوغ با انواع مدل‌ها و رنگ‌ها، آدم را گیج می‌کند اما بیشتر از آنکه لباس‌ها خودنمایی کنند، قیمت‌ها به چشم آدم می‌آید که با خط درشت روی مقواهای تقریباً یک اندازه نوشته شده و روی اجناس نصب شده‌اند. گرانقیمت‌ترین جنسی که در ویترین می‌شود پیدا کرد، یک شومیز نباتی با سرشانه‌های کارشده است که 35 هزار تومان قیمت دارد. دامن طوسی چهارخانه‌ای هم قیمتش با شومیز نباتی برابری می‌کند. بجز این دو قلم، مابقی اجناس را می‌شود با بهایی بین 5 تا 30 هزار تومان خریداری کرد، دلیل شلوغی فروشگاه هم همین است.

داخل می‌شوم، با اینکه هنوز عصر نشده و ساعت حدود 4 بعدازظهر است، اما شلوغی فروشگاه جمع و جور، آدم را یاد شب عید می‌اندازد. مشتریان که بیشترشان خانم هستند با دقت و وسواس مشغول انتخاب‌اند. رگال‌ها می‌چرخند و اجناس، سبک و سنگین می‌شوند. لباس‌ها را براساس قیمت از هم جدا کرده‌اند.

 بالای هرکدام از رگال‌ها نظیر تکه مقواهایی که در ویترین است، به چشم می‌خورد. یک رگال مال جنس‌های 20 تا 30 هزار تومانی است، یکی مخصوص 10 الی 20هزار تومانی. یک رگال ویژه هم هست که معدود جنس‌های بالای 30 هزار تومان را در خود جا داده و کنارش به شلوغی دوتای دیگر نیست. چند سبد بزرگ هم گذاشته‌اند کف مغازه و لباس‌ها را داخلش سر هم ریخته‌اند. این سبدها مخصوص 5 تا 10 هزار تومانی‌هاست که طرفدارش هم اتفاقاًزیاد است.

فروشنده‌ها سه نفر هستند. یک آقا و دو خانم. یک صندوقدار هم دارند که سرش حسابی شلوغ است. فروشنده‌ها هم همینطور. سر و دستشان مدام بین پیشخوان و قفسه‌های پشت سرشان در حرکت است. یکی از دخترها با حوصله‌تر است، آن یکی خسته به نظر می‌رسد. پسر جوان هم خوشروست و آنقدر با سرعت لباس‌ها را پهن و جمع می‌کند که آدم باورش نمی‌شود. مشغول نشان دادن بلوز بافتنی قرمز به زنی جوان است، همزمان یک جلیقه پیازی رنگ را برای دختری حدوداً 15 ساله باز می‌کند. دختر چشم‌هایش برق می‌زند. نگاهی به زنی که به نظر مادرش می‌آید می‌اندازد و می‌پرسد: «خوبه؟ قشنگه؟» مادر جای آنکه با بله یا خیر جوابش را بدهد، سؤال او را با سؤال جواب می‌دهد: «چنده؟» 20 هزار تومان در دهان دختر انگار سنگینی می‌کند، طوری بیان‌اش می‌کند که گویی شرمگین است. صورتم را برمی‌گردانم تا نگاه دختر و مادر را نبینم.

می‌روم سراغ خانمی که با دقتی هرچه تمام‌تر سبد لباس‌های 5 تا 10 هزار تومانی را زیر و رو می‌کند. آخر سر یک تاپ آبی کاربنی که جلویش گیپور دارد، درمی‌آورد و لبخند رضایت آمیزی می‌زند. خودمانی می‌پرسم: «جنسش خوبه؟» بدون اینکه نگاهم کند، جواب می‌دهد: «ای. بدک نیست، برای زیرمانتو خوبه. 7 هزار تومن دیگه چی به آدم می‌دن؟» دوباره مشغول گشتن می‌شود. انگار به صرافت افتاده تا تکه مناسب دیگری پیدا کند. آخر لباس‌ها همه‌شان سالم نیستند. بیشترشان زدگی دارند. دلیل ارزان بودنشان هم همین است. صدای یکی از دخترهای فروشنده را می‌شنوم که مشغول چک و چانه زدن با مشتری است که دختر جوانی همسن و سال خود اوست. «خارجیه خانوم. اینا همشون مارک هستن. دو قدم اون ور‌تر برو مرکز خرید ببین همین‌ها رو چند قیمت گذاشتن!»

دختر جوان چشمش دنبال شومیز نباتی است. گل سرسبد ویترین! اما تخفیف می‌خواهد. می‌گوید 30 بدهی می‌برم. اینجا اما یک کلام هستند. از پسر فروشنده می‌پرسم: «حراج هستید؟» با خنده جواب می‌دهد: «ما همیشه حراجیم. قیمت پایین‌تر از اینجا نمی‌تونید پیدا کنید.» می‌پرسم: «کیفیت جنسانتون چطوره؟» «ای بابا! چه انتظاری از جنس به این ارزونی داری؟! چند بار هم بپوشی بسه! ولی از شوخی گذشته، کیفیتش هم خوبه.» خانمی در تأیید حرف فروشنده می‌گوید: «من خودم عاشق تنوع‌ام. دوست دارم رنگ و وارنگ بپوشم، ما که نداریم گرونش رو بخریم. ارزون می‌خریم عوضش چند جور می‌خریم.»

آرام‌تر، طوری که فروشنده متوجه نشود می‌گویم: «می‌گن اینا زدگی داره. دست دوم نباشه یه وقت!» «نه بابا. دست دوم که نیست. فقط بیشترش ایراد داره. البته ایراداش هم زیاد مهم نیست. چه می‌دونم، مثلاً دررفتگی یا سوراخ کوچیکی گوشه کنارش داره. اونم کاری نداره. آدم با دو تا کوک کوچیک درستش می‌کنه. زن باید هنر داشته باشه! بری پول بدی لباس گرون قیمت بخری تنت کنی که هنر نیست. باید با همین ارزونا هم خوش تیپ بود!»

همه مشتری‌های مغازه البته دنبال تنوع نیستند. نمونه‌اش زن و مرد میانسالی که به قول خودشان آمده‌اند خرید شب عید برای دخترها که یکی‌شان 17 ساله است و آن یکی 12 ساله. زن می‌گوید: «برای دختر بزرگم سایز پیدا می‌شه، کوچیکه اما ریزه میزه و لاغره. اینجا چیزی به دردش نمی‌خوره.»

بهشان گفته‌ام خبرنگارم، برای همین هم هست که سر درد دلشان باز می‌شود. «نداری رو که نمی‌شه هر روز برای بچه‌ها تکرار کرد. بیرون می‌رن، می‌بینن دلشون می‌خواد. دختر بچه هستن دیگه. ما از خدامونه بهترین رخت و لباس رو براشون بخریم اما چه کنیم که دستمون تنگه. همینا هم ارزون نیست که، به نظر شما ارزونه. برای ما همینش هم زیاده. همین 4 تا تیکه لباس خودش 70، 80 هزار تومن می‌شه!»

مرد که ساکت است و قیافه متفکری به خود گرفته و به صحبت‌های زنش گوش می‌دهد، به حرف می‌آید: «می‌گن خارج، شب عیدشون همه‌چی حراجه. کمتر از نصف قیمت بلکه هم مجانی. همینایی که شبا می‌رن دم مغازه‌ها می‌خوابن که اول وقت برن توی حراجی، پس چی‌ان؟! اینا به خاطر اینه که می‌خوان همه عید رو خوشحال باشن. من اگه جیبم خالی نباشه که شرمنده بچه‌هام نیستم! الان می‌تونم با چندتا تیکه لباس دلشون رو خوش کنم. اما اینا آینده نمی‌خوان؟ دانشگاه نباید برن؟!»

مرد دلش پر است، آنقدر که دیگر حوصله نمی‌کند همراه همسرش رگال‌ها را جست و جو کند. می‌رود می‌ایستد گوشه‌ای و از دور عیالش را نگاه می‌کند.

از اینکه اوقاتش را با یادآوری غصه‌هایش تنگ کرده‌ام، ناراحتم. زن اما التفاتی به حرف‌ها ندارد. دوباره مشغول کار خودش می‌شود. دوست دارم فضا را عوض کنم. می‌روم کنارش و می‌پرسم: «دخترتان چه رنگی دوست دارد؟» با تعجب نگاهم می‌کند. «زرد!» یک بلوز آستین دار زرد پیدا می‌کنم و نشانش می‌دهم. دنبال اتیکت قیمت می‌گردد. دلم می‌گیرد.

 چین، قشم یا سرای ملی؟!

جلوی مشتری‌ها نمی‌شود از فروشنده پرسید جنس‌هایتان را از کجا می‌آورید و کجایی هستند و این جور حرف‌ها. منتظر فرصت می‌مانم تا مغازه کمی خلوت شود. پسر جوان فروشنده، وقتی می‌فهمد خبرنگارم، لبخند می‌زند و می‌گوید: «عکس ما رو هم توی روزنامه چاپ می‌کنید؟» و بلافاصله ادامه می‌دهد: «چاپ نکنید یه وقت! دردسر می‌شه. ما که صاحب مغازه نیستیم.» از صاحب مغازه می‌پرسم و اینکه می‌شود با او حرف زد یا نه؟ «تا قبل ظهر اتفاقاً بود، رفت بازار. یه شعبه دیگه هم داریم آخه. نگاه نکنین به این جنسا. تا شب کلی ازش رفته. آقا مرتضی رفته خرید، معمولاً از بازار بزرگ خرید می‌کنه. بعضی وقتا باهاش می‌رم. سرای ملی. اونجا عمده فروشا هستن خیلی از مغازه دارا از اونجا خرید می‌کنن. حالا باکلاس و مارک فروشا به کنار، اما جنس با کیفیت معمولی و قیمت مناسب رو می‌شه از اونجا خرید البته تک فروشی ندارن، فقط عمده.

خودشون هم معمولاً از چین جنس میارن. بعضی‌هاشون هم از قشم. قشم خیلی ارزونه. جنسا هم خوبه. بشور و بپوش! یهو می‌بینی توش لباسای مارکدار هم پیدا می‌شه که چون استوک بوده و ایراد داشته، دیگه نمی‌برن توی نمایندگیا. البته اینم بگما، بعضی مغازه‌دارا همین جنسای زده‌دار و استوک رو به قیمت خیلی پایین می‌خرن و می‌برن توی بوتیکای شیک به قیمت بالا می‌فروشن. ممکنه مشتری هیچ وقت هم نفهمه جنسی که خریده ایراد داشته!»

می‌پرسم: «اون وقت این جنسای 10، 20 هزار تومنی برای صاحب مغازه سود هم داره؟!» صدایش را پایین می‌آورد و با همان لحن شوخ می‌گوید: «اگه سود نداشته باشه که اصلاً چه کاریه؟! نصفش سوده!»

آنقدر آدم توی مغازه هست که توی آن شلوغی کسی حواسش به من نباشد که چیزی نزدیک نیم ساعت است آنجا هستم و مشتری‌ها را زیر نظر دارم، تصمیم می‌گیرم از مغازه خارج شوم. جلوی در ورودی همان دختر حدوداً 15 ساله را می‌بینم با مادرش که دارند دوباره وارد مغازه می‌شود. دختر لبخند می‌زند. می‌روند سراغ دختر فروشنده و چیزی می‌گویند. جلیقه پیازی رنگ دوباره زیر دست دختر می‌آید. با ذوق می‌گیرد جلوی‌اش و به زور خودش را در آینه نصفه‌ای برانداز می‌کند. مادر دو تا اسکناس 10 هزار تومانی را از کیفش درمی‌آورد و می‌گیرد توی مشتش.

برای اینکه چیزی پرسیده باشم، رو می‌کنم به جوان فروشنده و می‌گویم: «شما فعلاً حراجید؟!» پسر جوان به جای اینکه جواب بدهد، با لبخند اشاره می‌کند به یک تکه مقوای بزرگ که روبه‌روی‌اش روی دیوار چسبانده شده و رویش این عبارت به چشم می‌خورد: «حراج نیستیم! ارزان می‌فروشیم!»


منبع: باشگاه خبرنگاران


۲۹ بهمن ۱۳۹۳ - ۲۱:۵۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نامه نیوز]
[مشاهده در: www.namehnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن