تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):براى هر چیزى زکاتى است و زکات بدنها روزه است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834783526




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مهر مادرانه پس از 9 سال فراغ شهید را به وصال رساند


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: سه‌شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۶:۱۵



سوز سرمای سنگ شکن اسفندماه اندک محتوای حوض سنگی چهار گوش وسط حیاط را به یخ نشانده است؛ شب هنگام زوزه‌های خشک و سرد باد در گوش درختان، آخرین روزهای حیات زمستان را در کشاکش جنگ و موشک و خون به صحنه پیکار نیستی و هستی تبدیل کرده است؛ دست فروش قدیمی کوچه باز هم در آن دله پیت روغنی معروف، تل چوب‌های خشک غنیمتی خود را به آتش کشیده و پسرک از میان رد دود غلیظ چوب‌های مشتعل و صدای جرقه‌های توامان زرد و سرخ، گاه و بیگاه عطر شامه نواز آبگوشت مادر را احساس می‌کند و در میان تفکرات بلند پروازانه‌ای که به ذهن پاک کودکانه‌اش هجوم می‌آورند دست به تصمیمات بزرگ می‌زند. ایوان مادر پر از سبزه‌های تازه شکفته سال نو است؛ عطر سبزی تازه و نان سنگک با بوی غذا در هم آمیخته، اما خواهر شادمان نیست؛ خانه بوی عید و عروسی می‌دهد؛ عقد زهره 13 ساله نزدیک است، اما علی تاب ماندن ندارد، شب عملیات نزدیک است و او تمام ماه‌های پیش از این را برای شرکت در عملیات والفجر 8 به ثانیه نشسته است. "داداش علی دلم برایت تنگ می‌شود، نرو" علی چشم‌هایش را به لب‌های هم بازی روزهای کودکی‌اش می‌دوزد و با قلبی سرشار از یقین به سرانجام تصمیم بزرگش فکر می‌کند؛ انعکاس یک ترس موهوم از پس نگاه‌های سرگردان خواهر موج می‌زند با این همه اما علی برای ماندن آفریده نشده است؛ به ماه‌های پیش از این می‌اندیشد به روزهایی که از سر در اتاق خانه پدری و احتمالا دفتر بسیج محله پژوه خوراسگان دقیقه‌های طولانی برای رسیدن قدش به حد نصاب اعزام به جبهه دور از نگاه دیگران آویزان شده است؛ تلاش بیهوده‌ای که در نهایت او را ناچار کرد تا با جا سازی یک تخته چوب چند سانتی متری به کف کفش‌های خود و چسباندن قطعه‌ای چرم وصله‌ای بر روی آن ماموران را برای حضور در جبهه متقاعد کند. در میان همه آرزوهایی که برای اتمام جنگ از گوشه گوشه ایران به گوش می‌رسد علی می‌ترسد اما نه از مرگ، بلکه ترس او از ماندن است این که بماند و جنگ ناگهان تمام شود؛ او منتظر معجزه شهادت است معجزه‌ای که نمی‌داند در لابه لای کدام سطر تقدیرش به خواب رفته است. خانه حال و هوای سور و سات و جشن و شادی دارد؛ سه روز به عقد زهره و دور روز تا شب عملیات مانده است اما علی 16 ساله در کشاکش احساس و وظیفه گزینه مسئولیت و ایثار و وظیفه را برمی‌گزیند؛ طنین شعارهای "جنگ جنگ تا پیروزی" و "الله اکبر" رزمندگان جبهه‌های جنگ با آن چهره‌های آفتاب سوخته اما پر توان و با اراده یک لحظه از گوشه ذهنش پاک نمی‌شود، به تصویر آویزان کنج دیوار چشم می‌دوزد اما انگار پشیمان شده باشد سر می‌چرخاند و لحظه‌ای با چشمان بسته به اصل واقعی ماجرا فکر می‌کند. 12 بهمن 1357، 9 و 33 دقیقه صبح علی امینی کوچک دست در دست پدر در خیل عظیم جمعیتی که مشتاقانه برای استقبال از امام خمینی(ره) به بهشت زهرای تهران آمده بودند، گوشه‌ای ایستاده است و بی‌تابانه برای دیدن رهبر تازه از غربت برگشته خویش روی نوک پنجه‌های پا به جلو سرک می‌کشد و با دقت به تک تک کلمات امام درباره استقلال و آزادی گوش می‌کند. اکنون 10 سال گذشته است و علی خود را موظف می‌داند که برای آرمان‌های اسلام، قرآن و خمینی بجنگد؛ اکنون برای او دیگر نه کار و کسب بنایی مهم است و نه درس و مشق مدرسه چرا که برای همه اینها وقت به اندازه کافی باقی خواهد بود. بنابراین با عجله ساک "الله نشان" خود را از کنار جا لباسی بر می‌دارد و کارت بسیج خود را همراه با هر آنچه نیاز دارد در آن حجم مستطیلی کوچک جا می‌دهد تا فردا صبح سحر نزده پیش از دیگران خود را به محل اعزام برساند. رقص آب در کاسه بلور چینی با عطر یاس بهاره دست چین مادر در سینی قلم زده سنتی درهم آمیخته است، علی ابتدا به قرآنی که پدر در دست گرفته و سپس بر رخسار والدینش بوسه می‌زند؛ نگاه مادر هم‌چنانی که به گام‌های استوار علی بر آسفالت ترک خورده میانه کوچه سار تنگ دوخته شده به فردای روشن سرزمین می‌نگرد. در نظر مادر دنیا تنگ می‌رسد و پدر از این رو که نومیدی توان فرساست، در تاریکی روزگار جنگ به روشنی زیبای فرداها می‌اندیشد. علی رفت غافل از این‌که این وداع تا ابد به گوشه تنهایی مادر سنجاق می‌خورد؛ خانواده او تنها دو روز بعد در گرماگرم یک مهمانی خودمانی پشت عقد، خبر اسارت او را دریافت کردند و بعدها تصویر مظلومانه او را در کنار سایر اسرا در عکس ارسالی صلیب سرخ به ایران مشاهده کردند، با این همه مادر هیچ گاه فقدان او را باور نکرده است؛ تمام روزهای پس از خبر اسارت را با دلهره و ترس از این که "نکند علی بیاید و من نباشم" گذرانده است. چشمان بی‌فروغ اما مهربان خود را به عکس‌های ردیف شده شهید علی امینی می‌دوزد و از عمق نگرانی‌های مادرانه‌اش در برابر تمام لحظاتی می‌گوید که علی بدون لباس یا خوراک مناسب در زندان‌های رژیم بعثی گذرانده است. "طاقت ماندن در هیچ جایی را نداشتم" این را مادر می‌گوید: در آن روزها صدای همه زنگ‌های خانه را به امید خبر آزادی علی پاسخ می‌دادم؛ تمام وقت خود را در فواصل میان اعلام آزادی اسرا به خریدن قند و چایی و آذوقه و خوار و بار می‌گذراندم تا اگر علی آزاد شد با خیالی آسوده از پذیرایی مهمانان فقط بنشینم و پسرم را به اندازه تمام لحظه‌هایی که ندیده‌ام نگاه کنم اما هر بار ناامیدتر از قبل شدم. خوابی را تعریف می‌کند که یکی از اقوام در زمان اسارت علی دیده است: یکی از اموات در خواب به یکی از اعضای خانواده گفته بود "علی گروگان گرفته شده و دیگر هم باز نمی‌گردد." اما مادر هم‌چنان منتظر است تا فرزندش بازگردد. به گزارش ایسنا- منطقه اصفهان، چهارسال پیش از طرف سپاه صاحب‌الزمان مقداری خون برای جدا سازی DNA از او و پدرش گرفته می‌شود، در این فاصله بنیاد شهید بارها برای بررسی آثار و مدارک مرتبط با شهید علی امینی به این خانواده سر می‌زند. مادر و خواهران با افسوس کپی نامه‌های شهید را دست به دست می‌کنند؛ برخی برگه‌ها پر هستند از آداب واجبات دین و برخی دیگر نیز به نامه‌های علی به خانواده مربوط است با این که هنوز آثار دوات و جوهر خطاطی شهید در جعبه یونولیتی دست ساز او به چشم می‌خورد اما او در پایان یکی از همین نامه‌ها نوشته است " مرکب در قلم آب انار است/ببخشید کمی دست خطم خراب است. اکنون به خانواده خبر رسیده که شهید علی امینی فرزند بمانعلی 9 سال است که در دانشگاه آزاد اسلامی اراک با عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شده است. خواهرش معتقد است که عشق علی به درس و کتاب و مدرسه آن قدر زیاد بود که در نهایت او را در دانشگاه به خاک سپردند، با این همه مادر و پدر چندان با ماندن علی در این شهرستان موافق نیستند. مادرش می‌گوید: به ما گفته‌اند که بر اساس فتوای علمای اسلام نبش قبر حرام است و بنابراین از همین ابتدا اعلام کرده‌اند که امکان انتقال شهید ما به اصفهان وجود ندارد. یک هفته قبل از این‌که خبر پیدا شدن پیکر واقعی شهید علی امینی در استان مرکزی به خانواده داده شود مادر در خواب می‌بیند که تابوتی در ایوان خانه قرار دارد و سه نفر همراه این تابوت خطاب به او می‌گویند که آیا تمایلی به دیدن محتوای این تابوت دارد یا نه؟ مادر در خواب چهره خندان شهیدش را می‌بیند، یکی از این سه همراه رو به مادر می‌پرسد که آیا شهیدت را قبول می‌کنی و مادر جواب می‌دهد که بله این علی من است با تمام جانم قبولش می‌کنم. محله پزوه همان جایی که 88 شهید گلگون کفن نوجوان و جوان را از یک شهرستان کوچک و محروم به انقلاب اسلامی ایران تقدیم کرده است، همان محله صمیمی با دیوارهای یک در میان کاه گلی و خانه‌هایی که بر سر در آنها عکس شهید خانواده و پیام او زودتر از چند کاشی منقش شده به آیات "فتح من الله و نصر قریب" و "و ان یکاد" به چشم می‌خورد هم‌چنان بافت قدیمی و محروم خود را پس از سال‌ها حفظ کرده‌اند؛ کوچه‌های تنگ و باریک تو در تو با آسفالت‌ها فرونشست کرده و ترک خورده در تمام طول مسیر پیش رو تا خیابان اصلی به چشم می‌خورد. پدران شهید محله که انتظاری به جز توجه واقعی مسئولان بنیاد شهید ندارند بیش از این‌که از بیکاری پسران خود دلخور باشند از تفکر رایج مردم جامعه مبنی بر برخورداری همه جانبه خانواده شهدا گلایه‌مند هستند؛ نغمه خوش اذان موذن به گوش می‌رسد. مادر و پدر شهید علی امینی با خوشحالی آمیخته به دلهره‌ای بار سفر را می‌بندند تا فردا راهی اراک شوند. کهنسالان محله که دیگر به زندگی یکنواخت و بی‌توقع خود خو گرفته‌اند، پیش از دیگران سلانه و سلانه با پشت‌های خمیده و تسبیح‌های در دست راه مسجد محله را در پیش می‌گیرند تا شاید خدا پیش از بندگانی که قرار است به واسطه پست‌های خود وسیله خیر دیگران باشند صدای قلب آنها را اجابت کند. انتهای پیام








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 92]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن