واضح آرشیو وب فارسی:فارس: از اعتراف به قتل تا رابطه جنسی
حقایقی که «اشرف» پس از هیپنوتیزم لو داد
«از یک افسر جوان و زیبا خواستم که به اتاق خوابم بیاید، اصرار و حتی خواهش کردم اما او از ترس میلرزید و امر مرا انجام نمیداد، عصبی شدم، اسلحه او را گرفتم و از فرط خشم تیری در سینه او خالی کردم» این بخشی از اعترافات اشرف پهلوی است.
سایت ره به ری در گزارشی به پرده دیگری از فسادهای اشرف پهلوی پرداخته است. در این گزارش میخوانید: اشرف با حضور در آلمان و حضور در کلینیک روانشناسی پروفسور ژولیوس سوالاتی را پاسخ گفته است که شرح برخی از انها بر اساس اسناد و مدارک به جامانده (پرونده پزشکی وی) به شرح زیر است: بخش های ذیل در روز دوم جلسات اشرف بیان شده است. در این جلسات اشرف مورد هیپنوتیزم قرار گرفته است. این معالجه 14 روز به طول انجامید که در آن دو روان شناس او را 22 ساعت روانکاوی کردند. روانکاو: آیا تا کنون شاهد قتل بوده اید؟
اشرف: بله
روانکاو: خودتان از نزدیک؟
اشرف: بله روانکاو: آیا در قتل شرکت داشته اید؟
اشرف: بله
روانکاو: بیشتر توضیح بدهید؟ اشرف: یک بار سربازان گارد یک مرد روستایی را که به طرف پدرم می آمد و به اخطار کسی توجه نداشت با گلوله کشتند ، من جنازه او را از نزدیک دیدم. بار دوم در زمان نزدیکی های جنگ بود که پدرم در محوطه قصر زمستانی پس از بحث و گفتگوی تند با یکی از محافظان او را با شلیک دو تیر کشت . یک بار هم خودم یک افسر جوان را به قتل رساندم. روانکاو: چرا او را کشتید؟
اشرف: برای اینکه به امر من توجه نکرده بود.
روانکاو: از او چه خواستید؟
اشرف: (سکوت…)
روانکاو: خواهش می کنم به یاد بیاورید؟
اشرف: او افسر جوان و زیبایی بود. به من هم بسیار علاقه داشت، از او خواستم که به اتاق خوابم بیاید. آمد، از او خواستم که . . . ، اما فرمان مرا انجام نداد، مرا عصبی و از خود بیخود کرد.
روانکاو: چرا دستور شما را اطاعت نکرد؟
اشرف: می ترسید. می گفت که همسر دارم.
بعد اصرار کردم و حتی خواهش کردم. او از ترس می لرزید و امر مرا انجام نمی داد. عصبی و از خود بی خود شدم اسلحه کمری او را گرفتم و از فرط خشم تیری در سینه او خالی کردم. او در زیر پای من افتاد و وقتی نگهبان ها و محافظان دیگر آمدند او مرده بود. روانکاو: آیا کسی شما را مؤاخذه نکرد، آیا محاکمه نشدید؟
اشرف: نه
روانکاو: حتی بازجویی نشدید؟
اشرف: نه. . . (سکوت). . . برای اینکه احتیاجی نبود. او در اتاق من که یک شاهزاده بودم و خواهر شاهنشاه بودم حضور یافته بود. این حضور می توانست موجب مرگش شود.
روانکاو: آیا شما از این حادثه متأثر و ناراحت هم شدید؟
اشرف: بله ناراحت شدم. ولی خیلی زود فراموش کردم.
روانکاو: من دکتر ژان هستم شما مرا نمی شناسید؟ اشرف: نه
روانکاو: آیا در خانواده شما از اینکه زنی به شوهرش خیانت کند کاری عادی بود؟
اشرف: کار مهمی نبود.
روانکاو: آیا مادر خودتان هم معشوق داشت؟
اشرف: بعد از مرگ پدرم بله، ولی این موضوع را کسی نمی دانست جز خود من… یکی از خواهران من هم معشوق داشت.
روانکاو: آیا اعضای دربار با هم رابطه جنسی داشتند؟
اشرف: بله
روانکاو: با محارم؟
اشرف: نه نه، من از این کار خوشم می آید، یعنی لزومی نبود که تن به چنین کاری بدهیم. نوشته آلبرتو بلیچی، ترجمه دکتر م. الهام، مندرج در هفته نامه جوان، شماره 21، مورخه 21/2/1358، ص 370 مطلب فوق مربوط به سایر رسانهها میباشد و خبرگزاری فارس صرفا آن را بازنشر کرده است. بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی انتهای پیام/
93/11/19 - 11:55
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 39]