واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری پانا: به بهانه روز جهانی مبارزه با سرطان؛ کاش سرطان برود،نباشد! چشمهایم را می بندم!پیر می شوم!پیر پیر!می روم سالها بعد... نوه 7 ساله ام در آغوشم نشسته بی قرار است سرم را درموهای بلند و نرمش فرو برده ام و آنها را می بویم و با او خاطرات تلخم را می گویم.
۱۳۹۳ چهارشنبه ۱۵ بهمن ساعت 17:27
مادرم قرار است تا دقایقی دیگر به اتاق عمل برود همراه پدر،خواهر و برادرانم باید با او خداحافظی و راهی اش کنیم.
سر در موهای بلند و رنگ کرده مادر میانسالم برده ام موهایش را می بویم و می بوسم تا دقایقی دیگر این موها را با تیغ خواهند تراشید تا تومور سرطانی چسبیده به مغزش را جدا کنند دورش حلقه زده ایم می خواهیم به او روحیه بدهیم اما چه کسی ما را روحیه خواهد داد؟ باید او را آماده آنچه رخ می دهد کنیم اما با چه زبانی؟ با چه توانی؟ کاش یک مشاور بود که به او می گفت و یا به ما می گفت که چه کنیم.؟
از اتاق 425 بیمارستان بیرون آمدم به در تکیه دادم سر را بالا بردم گریستم خدایا سرطان کی می رود؟!کی تمام می شود.؟!
پول جراحی را به سختی فراهم کردیم هزینه عمل جراحی ودستمزد جداگانه دکتر!برادرم ماشینش را فروخت .مادر رفت اتاق عمل و خبر آوردند که که شکر خدا عمل انجام شده و به هوش آمده اما گفتند از شکل تومور معلوم است که بدخیم و با درجه بالاست و چند روز بعد هم گزارش پاتولوژی تائید کرد و چه گذشت بر ما.!
مادرم نیمه فلج شده بود حالا فیزیوتراپی،رادیوتراپی،شیمی درمانی و بعد مرتب آزمایش خون برای کنترل پلاکت و گلبول سفید وای هزینه ها!با حقوق مستمری پدر!باید پرونده پزشکی تشکیل می دادیم که بیمه بخشی از هزینه ها را بپردازد و کمک حالی باشد.
یک روز رفتم مقابل پارک لاله ساختمان بیمه تا چشم کار می کرد در سالن آدم بود نسخه وشماره در دست،قیافه های رنجور،بعضی اشک در چشمان و برخی عصبی جای نشستن روی صندلی ها نبود.سالن پربود .از دستگاه نوبت گیری شماره گرفتم شماره 2521 به شماره نگاه کردم شانه هایم افتاد.
از سالن بیرون آمدم در خیابان سربه آسمان بردم خدایا سرطان کی می ورد؟! کی تمام می شود؟!
مادرم پاتولوژی رفت 33 جلسه هر روز از تهران تا بیمارستان 7 تیر شهر ری و باید هر روز قیافه های رنجور بیماران رنگ پریده و سرها و صورتها ی لخت را می دیدم از راهروی سرد می گذشتیم و صدای اوق زدن های بیماران شیمی درمانی را می شنیدیم و ناله هایشان را. تا کار مادر انجام شود.
در سالن می نشستم تسبیح دریک دست و کتاب دعا در درست دیگرو بارها در این سالن سر به آسمان بردم که ای خدا کی می رود این سرطان؟کی تمام می شود.؟
شیمی درمانی شروع شد و گلبول سفیدش افت می کرد باید آمپول زیر جلدی می زدیم رفتم داروخانه گفتند؛ آمپولها هم ایرانی دارد و هم خارجی اتریشی-انگلیسی-سویسی کدام را می خواهید10000 هزار تومان،120000 هزار تومان،230000هزار تومان،و .... دکتر گفته بود اگر می توانید خارجی بخرید زودتر و بهتر تاثیر می کند چند تا آمپول فعلا برای همین جلسه 860000 هزار تومان.از داروخانه بیرون زده خسته شده بودم اشکم در آمده بود.سر به اسمان بردم خدایا سرطان کی تمام می شود کی می رود.
یک شب تشنج کرد رفتیم اورژانس بیمارستان.تعدادی جلوی بیمارستان چادر زده بودند گفتند از شهرستان آمده اند جا ندارند هتل و مسافرخانه هم گران است مریض دارند غم مریض داری غم بی پولی غم بی جایی مردم رنجم را بیشتر کرد آه کشیدم خدایا سرطان کی می رود؟
کاش می دانستیم از کجا امده؟چرا آمده؟هیچ کس نمی دانست.گاهی می گفتند تغذیه ناسالم است مواد غذایی آلوده برنج- میوه جات که با سم ها و کودهای غیراستاندارد تغذیه شده اند گاهی می گفتند و می نوشتند اضطراب و استرس شکل زندگی های مدرن استگاهی می گفتند آلودگی هوا و بنزین های آلوده- پارازیت – امواج موبایل می گفتند و می نوشتند و می خواندیم.حالا دیگر در هر خانه ای می رفت نخبه،باسواد بی سوادکوچک و بزرگ رئیس –مرئوس –زن پیر و جوان گریبان همه را گرفته بود.
هر چند ماه یکبار ام آر آی (MRI)می گرفتیم تاروند بیماری معلوم شود. کلیشه در دست به دنبال دکتر بودم از این طبقه به آن طبقه از این راهرو به آن راهرو و بالاخره دکتر این کلیشه را نگاه کرد و گفت:نشانی از تومور نمی بیند آرام شدم لبخند زدم و گفتم تشنج کرده گفت فعلا عود نیست اما بدان مادرت از این درد می میرد آماده باش.
این بیماری صددرصد عود دارد!لبخندم خشکید.دکتر رفت زانوزدم سرم را در میان دستانم گرفتم هق هق کردم سرم را بالا بردم.خدایا سرطان کی می رود؟!کی تمام می شود؟!
با فشار دستم که در دست نوه ام بود به خود آمدم مچ دستم خیس شده بود .اشک می ریخت صورتش را با دست دیگرم بالا آوردم خیس بود خیس خیس،اشک من هم در صورتش چکید دیگرنه طاقت داشت و نه من توان اشک هایش را پاک کردم .
سرش را در آغوش فشردم و بلند شو حاضر شو برویم واکسن سرطان را بزن.
گفتم که بدانی از کجا به اینجا رسیده ایم آرام شوی!واکسن سرطان درد دارد می دانم!
تب دارد!می دانم حالت تهوع دارد!می دانم اما عزیزم خوشحال باش که ایمن می شوی نوه ام رفت تا آماده شودسر بالا بردم.
خدایا ممنون که من زنده ام و روزی را دیدم که سرطان رفته است!خدایا!سپاس که صدای ما را شنیدی.! اعظم عابدینی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاری پانا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 87]