تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):هر کس عبادت خالصش را برای خدا بالا بفرستد، خدا بهتریم مصلحت را برای او نازل می ک...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804875501




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مردم جمهوري اسلامي را مي‌خواهند و اين شدني است


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: مردم جمهوري اسلامي را مي‌خواهند و اين شدني است
نویسنده : محمدرضا كائيني 
آغازين بخش از گفت‌و‌شنود ما با حاج حسين مهديان از مبارزان دوران انقلاب اسلامي را روز گذشته از نظر گذرانديد. اينك واپسين بخش از اين گفت‌و‌شنود پيش روي شماست. يكي از سرفصل‌هاي خاطرات شما از انقلاب، به مسافرتتان به نوفل‌لوشاتو مربوط مي‌شود. در چه مقطعي از حضور امام به اين دهكده در حومه پاريس عزيمت كرديد و از فعل و انفعالاتي كه در آنجا در جريان بود چه خاطراتي داريد؟ تقريباً در همان دوره آغاز حضور حضرت امام در نوفل‌لوشاتو، به آنجا سفر كردم. هدف اولم زيارت ايشان بود، چون حدود 14 سالي مي‌شد كه ايشان را نديده بوديم و بعد هم رساندن بعضي از پيغام‌ها و گرفتن برخي دستورالعمل‌ها بود. شما زودتر از شهيد عراقي رفتيد؟ بله، آنجا بودم كه آقاي عراقي آمد و اتفاقاً خاطره جالبي هم از اين داستان دارم. حضرت امام شب‌ها، نماز جماعتي داشتند. بعد از نماز جماعت، مرحوم عراقي به اتفاق آقاي توكلي‌بينا خودشان را به نوفل لوشاتو رسانده بودند. خاطرم هست وقتي ايشان وارد شد و با امام سلام و احوال‌پرسي كرد، فضاي عاطفي شديدي به وجود آمد. امام با حالت خاصي به شهيد عراقي نگاهي كردند. قاعدتاً مي‌دانيد ايشان وقتي دستگير و زنداني شد، ورزشكار و قوي‌هيكل بود. امام با تعجب فرمودند: تو همان عراقي هستي؟! و تصورم اين است كه تا چند روز، اثرات عاطفي اين ديدار روي امام مانده بود. به ياد دارم يك روز دانشجويان مقيم آلمان كه با بورس ايران در رشته هسته‌اي تحصيل مي‌كردند تا بعد به كشور برگردند و در تأسيسات هسته‌اي ايران كار كنند، براي كسب تكليف خدمت امام رسيدند. مي‌خواستند بپرسند آيا ادامه تحصيل ما با اين ترتيبات، درست و شرعي هست يا نه؟ امام جواب آنها را دادند و در ادامه صحبت‌هايشان چيزي گفتند كه فهميدم در حال و هواي ديدار شهيد عراقي هستند. گفتند:برخي جوانان رشيد ما را آن‌قدر زير شكنجه، اذيت و آزار كرده‌اند كه وقتي در اولين برخورد آنها را ديدم، باور نكردم آن قامت‌هاي رشيد، اين‌قدر زير شكنجه‌هاي شاه افسرده شده باشد! به هرحال از آن به بعد، مرحوم عراقي مسئول حفاظت از امام شد. ايشان از در منزل كه بيرون مي‌آمدند تا به محل اقامه نمازجماعت برسند، بايد مسافتي را طي مي‌كردند. در اين حين و در رفت و برگشت، شهيد عراقي خيلي مراقب امام بود و در واقع محافظ امام محسوب مي‌شد. البته شايد كسان ديگري هم بودند، اما چهره شاخص‌شان ايشان بود. اين در فيلم‌ها و عكس‌ها هم كه وجود دارد، مشخص است. علاوه بر اين مسئول پشتيباني، تدارك و تهيه غذا بود، چون دانشجويان و افراد از اروپا و امريكا مي‌آمدند و بسياري از آنها هم، با سختي خودشان را به آنجا رسانده بودند و امكاناتي نداشتند. ايشان هر روز يك قابلمه بزرگ آبگوشت يا سيب‌زميني و تخم‌مرغ درست مي‌كرد و پذيرايي را در همين حد انجام مي‌داد. واقعاً يك زندگي ساده و علي‌وار بود و هر كس مي‌آمد و آن شرايط را مي‌ديديد، تحولي در نگاهش ايجاد و متوجه مي‌شد واقعاً اتفاقي الهي در شرف وقوع است. بعضي‌ها كه واقعاً گريه مي‌كردند و اشك‌هايشان سرازير بود. در روزهايي كه در نوفل‌لوشاتو حضور داشتيد، شاهد مسافرت چه شخصيت‌هايي به آنجا براي مذاكره با امام بوديد و احياناً چه خاطراتي از آن مذاكرات داريد؟ قبل از پاسخ به سؤال شما بايد اشاره كنم در آنجا چند نفر بودند كه دائماً حضور داشتند و متأسفانه در جريانات بعدي انقلاب، سه نفر از آنها كنار رفتند. يكي بني‌صدر بود كه شب‌ها وقتي امام نماز را به جماعت مي‌خواندند و صحبت مي‌كردند، تمام فرمايشات امام را براي خبرگزاري‌هاي خارجي ترجمه مي‌كرد. يكي قطب‌زاده بود كه رابط خبرگزاري‌ها براي مصاحبه‌هايي بود كه قرار بود با امام انجام بدهند، يكي هم دكتر يزدي بود كه مترجم مصاحبه‌هاي امام بود و در اغلب آنها هم حضور داشت، آخري هم آقاي صادق طباطبايي بود كه برادر خانم حاج احمد آقا بود و در آنجا فعاليت مي‌كرد. اينگونه ديدارها و فعل و انفعالات در جريان بودند و در دوره‌اي كه در آنجا بودم، سه چهار شخصيت براي مذاكره با امام آمدند. يكي مرحوم شهيد بهشتي، ديگري مهندس بازرگان و يكي هم دكتر سنجابي. در ديدار دكتر سنجابي با امام حضور داشتم و شاهد گفت‌وگوي آنها بودم. دكتر سنجابي در آغاز خيلي دوست داشت نظر امام را درباره سيستم حكومتي آينده ايران بداند و امام هم بدون مجامله و با صراحت كامل گفتند: حكومت آينده، جمهوري اسلامي است. دكتر سنجابي با توجه به فضاي ذهني كه در آن به سر مي‌برد و يكي از رهبران جبهه ملي ايران بود، يكدفعه گفت: «آقا! اينكه شدني نيست. » امام گفتند: «هر چه را كه مردم بخواهند، شدني است و مردم در خيابان‌ها مي‌گويند جمهوري اسلامي.» به هر حال آن جلسه با اين سخن قاطع امام تمام شد و دكتر سنجابي رفت كه با دوستانش در اين باره صحبت كند. در چند روزي كه ايشان در پاريس بود، گروه‌هاي ملي‌گرا از همه اروپا و امريكا مي‌آمدند و مي‌رفتند و از طرفي هم نگران بودند كه جريان حكومت در آينده به دست اسلا‌م‌گراها بيفتد و نه تيپ مليون! حتي مي‌شد فهميد كه جلساتشان را هم از پاريس بيرون بردند و براي مذاكره به نقطه دورتري رفتند. به هر حال ايشان در جلسه دوم كه خواست به ديدن امام بيايد، ايشان گفتند: آقاي سنجابي بايد مواضعش را روشن و قاطع بنويسد تا من وقت ملاقات بدهم! دكتر سنجابي چيزي نوشت و امام اصلاحاتي را در آن لازم دانستند. او اصلاحات را انجام داد و امام پاي نامه او را امضا كردند و او را به حضور پذيرفتند. وقتي ملاقات دوم تمام شد، خبرنگارها در نوفل‌لوشاتو زياد بودند و همه‌شان هم به دنبال سوژه مي‌گشتند. آقاي دكتر سنجابي به ميان خبرنگارها رفت. طبيعتاً تأييديه‌اي هم از امام در دست داشت و با آن مي‌توانست وجهه خوبي براي خودش درست كند. فرداي آن روز آقاي اشراقي، داماد امام مرا كه در حياط بودم صدا زدند و گفتند: آقا با شما كار دارند. خدمت امام رفتم و ايشان فرمودند: «به آقاي سنجابي بگوييد از نوشته‌‌ام استفاده تبليغاتي نكند. » هوشمندي امام واقعاً در اين‌جور جاها مشخص مي‌شد كه حواسشان به چه مسائلي بود. برگشتم و جمله امام را بدون كلمه‌اي پس و پيش، به آقاي دكتر سنجابي گفتم. ايشان هم مصاحبه‌ها را قطع كرد و به ايران برگشت! ظاهراً خاطره‌اي هم از نحوه واگذاري پست وزارت خارجه به ايشان در دوران پيش از انقلاب داريد. داستان از چه قرار بود؟ بله، متعاقب مذاكرات پاريس وقتي به ايران برگشتيم، شهيد بهشتي به منزل ما زنگ زدند و گفتند: فردا به كريم آقا بگوييد به منزل شما بيايند! منظورشان دكتر سنجابي بود و به اين دليل اين‌طور صحبت مي‌كردند كه احتمال مي‌دادند تلفن تحت كنترل است. دكتر سنجابي سر ساعت به خانه ما آمد و شهيد بهشتي درباره دولت آينده و فضايي كه آن دولت در آن فعاليت خواهد كرد، با ايشان صحبت كرد و توافقاتي را انجام داد. بعد به شيوه اسلامي كه دستور داريم هر آنچه را كه به توافق رسيديد مكتوب كنيد كه خدشه‌اي به آن وارد نشود، از من كاغذي براي نوشتن خواست. كاغذي را آوردم و ايشان گفت: كوچك است، كاغذ بزرگ‌تري بياوريد. كاغذ بزرگ‌تري را آوردم و ايشان مو به مو توافقات را نوشت و هر دو امضا كردند و آقاي سنجابي در دولت موقت وزير خارجه شد. البته كار چندان زيادي نتوانست انجام بدهد و كنار رفت و آقاي يزدي به جايش آمد. از نظر شما نگاه امام در واگذاري پست‌ها به اين‌گونه افراد و چهره‌هاي شاخص جريان ملي، چگونه بود و از چه بابت موافقت كردند كه اين افراد به اين سمت‌ها گماشته شوند؟ چيزي كه من متوجه شدم اين است كه امام در آغاز انقلاب، تأكيد داشتند تمام كساني كه در انقلاب نقش داشته و زحمت كشيده بودند، در اداره كشور مشاركت كنند. خاطرم هست وقتي كه امام در مدرسه رفاه تشريف داشتند، يك روز در حياط، با شهيد عراقي صحبت مي‌كرديم كه آقاي هاشمي رفسنجاني از اقامتگاه امام بيرون آمد و از من سراغ داريوش فروهر را گرفت. گفتم: با ايشان چه كار داريد؟ گفتند: امام فرموده‌اند به همه كساني كه در جريان مبارزات دخيل بوده‌اند، از جمله آقاي فروهر سمتي بدهيد. به همين دليل اعتقاد دارم اگر بعضي از ناسازگاري‌هاي اين آقايان نبود، امام در آغاز عنايت داشتند كه همه اين افراد در اداره كشور دخيل باشند و كسي بركنار نباشد. تركيبي هم كه دست كم در دو سه سال اول در شوراي انقلاب، دولت و حتي مجلس اول مي‌بينيم ناشي از همين تفكر بود، منتها بعضي از رفتارهاي اين آقايان سير قضايا را به سمت و سوي ديگري برد. اگر از رفتار و منش امام در مدتي كه در نوفل‌لوشاتو بوديد خاطره ديگري هم داريد بيان كنيد. بنده در آن روزها، نكته ظريفي از رفتار امام ديدم كه خيلي برايم جالب بود. امام در اوايل صبح‌ها و گاهي بعد از ظهرها مي‌آمدند و پاي آن درخت سيب معروف مي‌نشستند و با جوانان و خبرنگاران صحبت مي‌كردند. صحبت‌هايشان با جوانان خيلي هم صميمانه و مثل يك دوست يا معلم و مرشدي بود كه مي‌خواهد با تفاهم، به دوستانش نكته‌اي را منتقل كند. يادم هست شهيد محمد منتظري براي ضبط كردن صحبت‌هاي امام، ميكروفوني را آورد و جلوي امام گذاشت كه سيم آن از روي كتف و گردن امام رد مي‌شد. امام تا اين صحنه را ديدند با قدري تغير گفتند: سريع اين را برداريد. ديدم روحيه ايشان آن‌قدر لطيف است كه حتي چند ثانيه هم حاضر نيست در قيد و محدوديتي باشد، در عين حال انصافاً شأن خود را هم حفظ كرده، يعني رفتارهاي سياستمدارها كه ژست مي‌گيرند و از ميكروفون و اين چيزها خوششان مي‌آيد، اصلاً در روحيه ايشان نبود و اگر چيزي را دون شأن خودش مي‌دانست، سريع تغير مي‌كردند و اجازه نمي‌دادند ادامه يابد. ظاهراً و همانگونه كه خودتان اشاره فرموديد، برخي جلسات مهم وشاخص شخصيت‌هاي انقلاب با نيروهاي نخبه و تأثير‌گذار اجتماعي در منزل شما برگزار مي‌شد؟ از موارد شاخص و تاريخي آن، چه خاطراتي داريد؟ بله، در‌اين‌باره به يك مورد اشاره مي‌كنم. همانگونه كه قاعدتاً اطلاع داريد، مطبوعات در اعتراض به سانسورِ آن روزها، 61 روز اعتصاب كردند. داستان هم از اينجا شروع شد كه ابتدا روزنامه كيهان و سپس روزنامه اطلاعات، عكس‌هايي را از حضرت امام منتشر كردند كه با تيراژ بالا و در چند نوبت چاپ شد. ساواك از اين ماجرا وحشت كرد و يك سرهنگ نظامي را به تحريريه روزنامه كيهان آورد كه مطالب نبايد از زير دست او رد مي‌شد! كاركنان روزنامه هم زير بار اين امر نرفتند و به اين ترتيب اعتصاب شروع شد كه براي رژيم شاه، ضربه مهلكي بود. درعين حال پس از مدتي، عده‌اي از مطبوعاتي‌ها به ما گفتند: عده‌اي از كارمندها و كارگرها براي مدت طولاني دوام نمي‌آورند و بايد براي آنها فكري كرد، ‌چون ممكن است اعتصاب را بشكنند! من و آقاي صدرحاج‌ سيدجوادي و مرحوم مانيان، عصرها به سنديكاي خبرنگارها و روزنامه‌نگارها در خيابان فرصت مي‌رفتيم. آنها مي‌آمدند مسائل و مشكلاتشان را مي‌گفتند و ما درحد امكان رفع مي‌كرديم. حتي اين قضيه را مردمي و قبض‌هاي صدتومانيِ حمايت از مطبوعات را چاپ و پخش كرديم و به اين ترتيب اهالي مطبوعات 61 روز مقاومت كردند، اما درعين حال، دوستان ديدند كه چون ابزار اطلاع‌رساني نداريم و راديو و تلويزيون هم دست نيست، اين كار نمي‌تواند دربلند مدت تداوم پيدا كند و نهايتاً قرار شد اعتصاب شكسته شود. در عين‌حال، سردبيرها هم اطلاعات انقلابيِ كافي نداشتند، به درستي امام و اهداف انقلاب را نمي‌شناختند و نمي‌دانستند به كدام سو در حركت هستيم. قرار شد براي توجيه آنها، جلسه‌اي در منزل ما برگزار شود و آقايان مطهري، بهشتي، مفتح، فلسفي و باهنر هم براي سخن گفتن با سردبيران روزنامه‌ها بيايند. پيشاپيش هم به سردبيران گفته‌ بوديم كه هدف از اين جلسه چيست. وقتي همه صحبت كردند و آقاي بهشتي به عنوان نفر آخر و به زبان ژورناليستي خودشان حرف زد، كاملاً مجاب و قانع شدند. او با منطق و استدلال، ماهيت انقلاب و رهبري را تشريح كرد و همه قول همكاري دادند. در پايان جلسه من به آقاي مطهري گفتم: حالا كه قرار است اعتصاب شكسته شود، خوب است كه با پيام امام(ره) شروع كنيم. آقاي مطهري قبول كرد وگفت: خوب است. او همان شب محتواي جلسه و مطلب را به پاريس اطلاع داد. فردا ساعت 10 صبح بود كه آقاي مطهري زنگ زد وكلمه به كلمه پيام امام(ره) را براي من خواند. من بلافاصله پيام را به تمام روزنامه‌ها منتقل كردم كه در صفحه اول چاپ شد و اتفاق جالبي بود. امام(ره) هم نكته‌هاي بديعي گفته و تكليف همه را معلوم كرده بودند. بعضي از مطبوعاتي‌ها از همان زماني كه به منزل ما آمدند، ساواكي و توده‌اي بودند كه البته انقلاب مثل موجي آنها را برداشت و برد، در حالي كه مي‌توانستند از اين فرصت استفاده كنند و برگردند. از شكل‌گيري كميته استقبال از امام چه خاطراتي داريد؟ ظاهراً شهيد مطهري در اين‌باره با شما هم صحبتي كرده بودند؟ بله، يك روز آقاي مطهري ما را به منزلشان دعوت كردند و گفتند: امام به طور قاطع تصميم گرفته‌اند كه به ايران بازگردند و بهتر است كه ما درضمن همه كارها، براي خانواده ايشان جايي را در نظر بگيريم. ما اين كار را كرديم و خانواده امام(ره) در آنجا مستقر شدند. هنگام ورود امام(ره)، دكتر بهشتي در فرودگاه با درايت كاملي مسائل را حل كردند، چون با ورود امام(ره)، همه افراد كه در جايگاه‌هاي مخصوص بودند، به هم ريختند. مرحوم بهشتي به علت آنكه زبان مي‌دانست خبرنگاران خارجي را نيز سروسامان داد. چه شد كه مدرسه رفاه براي اقامت امام در نظر گرفته شد؟ در اين‌باره چه كساني تصميم گرفتند؟ قبل از ورود امام(ره) در مورد مكان مناسب اقامت ايشان، خيلي بحث شد. آقاي بهشتي و آقاي باهنر جزو هيئت امناي مدرسه رفاه بودند و آنجا را به عنوان جايي فرهنگي پيشنهاد دادند و آقاي مطهري هم پذيرفتند، ولي بعد كه بررسي كردند ديدند مدرسه علوي بزرگ‌تر است و امام(ره) را به آنجا بردند. در مدرسه‌اي كه سال‌هاي قبل از انقلاب، جرئت نوشتن يك صورتجلسه ساده را هم نداشتيم و وقتي جلسات تمام مي‌شدند، بايد با فاصله و تك‌تك از آنجا خارج مي‌شديم، مشيّت خداوند بر آن قرار گرفت كه نصيري جلاد، درهمان اتاق محاكمه شود. بعضي‌ها وقتي اين چيزها را مي‌شنوند يكه مي‌خورند. گاهي اوقات در مواجهه با غفلت‌ جوان‌ها حس مي‌كنم گوهر انقلاب، جواهري است كه آن را به دست كودكي داده باشيم. خاطرات جنابعالي از جريان انقلاب مفصل است و مجال ما اندك. به عنوان واپسين سؤال مايل هستيم ماجراي ترورتان را از زبان خودتان بشنويم. تروري كه منجر به شهادت شهيد حاج مهدي عراقي و فرزندش نيز شد؟ بله، بعد از اينكه ما مسئوليت روزنامه كيهان رابر عهده گرفتيم، مرحوم شهيد عراقي عهده‌دار امور مالي و بخش مهمي از امور اداري اين مؤسسه شد. ما صبح‌ها و عصرها با هم مي‌رفتيم و مي‌آمديم و از بس كار زياد بود، از اين فرصت رفت و آمد، استفاده و مشكلاتمان را در همين فرصت كوتاه مطرح مي‌كرديم. معمولاً ايشان ساعت 7:10 دقيقه صبح به منزل ما مي‌آمدند. روز يك‌شنبه چهارم شهريورماه هم آمدند و ابتدا درمنزل ما چند تا تلفن زدند و آمديم بيرون و ايشان پشت فرمان نشستند و من بغل دست ايشان نشستم. ماشين ايشان پيكان بود. من در برابر حمله‌اي كه صورت گرفت، سپر ايشان بودم. حسام پشت سر من بود و محافظ هم، پشت سر ايشان نشسته بود. منزل ما، سه چهار خانه مانده به انتهاي يك كوچه بن‌بست است. وقتي رسيديم سر كوچه كه وارد خيابان اصلي شويم، شخصي در كنار ما ظاهر شد و اتومبيل ما را به رگبار بست. همان گروهي كه شهيد مطهري، شهيد مفتح و شهيد قره‌ني را زدند، يعني گروه فرقان، در پياده‌رو كمين كرده بودند و يوزي‌هاي قوي اسرائيلي دستشان بود و رگبار را از طرف من به ماشين بستند، طوري كه در آهني منزل روبه‌رو سوراخ سوراخ شد. همين كه رگبار مسلسل شليك شد، من در يك لحظه ديدم كه شهيد عراقي از آنجا تكان خورد و ايستاد و ديگر هيچ چيز را متوجه نشدم! سه تا گلوله به من اصابت كرد. جراح گفته بود كه از چند ميلي‌متري سر من، چند گلوله عبور كرده بود. دو تا به كتف و ديگري به دستم خورد. يكي از آنها كه تركش‌هايش پخش شد و هنوز هم عكس كه مي‌گيريم، آن تركش‌ها در بند ما هست. جراحي دستم هم طولاني شد و چندين بار جراحي صورت گرفت و جراح گفته بود اگر گلوله‌ها يك كمي آن‌طرف‌تر خورده بود، سر من متلاشي مي‌شد. آنچه از آخرين لحظه شهادت ايشان در ذهنم هست، قامت ايستاده ايشان است، يعني در لحظه شهادت هم، در مقابل دشمن سر خم نكرد و ايستاده شهيد شد. آن روز هولناك و آن صبح را هميشه به ياد مي‌آورم كه هر دو با هم از در رفتيم بيرون و تقدير الهي بود كه به من عمر دوباره‌اي داده شد و هميشه از خداوند استدعا مي‌كنم كه اگر در اين عمر دوباره، كار خيري از ما سر مي‌زند، شهيد عراقي و حسام و حتي مادر حسام را در بركات و ثواب آن شريك بفرمايد. اين كار هرشب جزء دعاهاي من است. با وجود محافظ، ايشان چرا خودشان رانندگي مي‌كردند؟ چرا اين كار را به فرد ديگري نمي‌سپردند؟ ايشان مي‌توانست ماشين بگيرد، راننده بگيرد، ولي با همان پيكان ساده مي‌رفت. از همه‌ امكانات مي‌توانست استفاده كند و امام هم صددرصد اجازه مي‌دادند، ولي اساسا اهل اين حرف‌ها نبود. اصلاً امثال ايشان به اين چيزها فكر نمي‌كردند. زندگي‌شان همان زندگي سابق و تواضعشان همان تواضع هميشگي بود. اينها از روزي كه شروع به مبارزه كردند، شهادت را در برنامه‌شان داشتند و هر روز كه از خانه مي‌‌آمدند بيرون، اين حساب را مي‌كردند كه برنمي‌گردند و آماده بودند. آن موقع هم كه كسي حواسش نبود. مرحوم مطهري تك و تنها در خيابان راه مي‌‌رفت كه ايشان را زدند. حتي يك نفر هم همراه ايشان نبود. اصلا تصورش را هم نمي‌كرديم كه چنين حادثه‌اي پيش مي‌آيد. سيصد و چهل و پنجاه نفر در ليست فرقان بودند. در لانه جاسوسي اسناد ارتباط رهبر فرقان، گودرزي، با امريكا پيدا شده بود. و كلام آخر؟ تنها به جوانان مي‌گويم مبادا فراموش كنيد كه اين انقلاب به چه بهايي به دست آمده است. امروز گوهرگرانبهاي نظام اسلامي در اختيار شماست، قدر آن را بدانيد.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۴ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن