تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كسى، به هدايتى راهنمايى كند، پاداشى را كه براى پيروان هدايت وجود دارد، براى ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820399843




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

چرا ای سنگدل ترک من خونین جگر کردی؟


واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: چرا ای سنگدل ترک من خونین جگر کردی؟
آقای رحیمی در این نامه حدوداً دوازده بار از کلمات و مشتقات واژه­های آشنایی، دوستی و رفاقت استفاده و نهایتاً نتیجه گیری کرده­اند که: "بازی را در صحنه رفاقت باختم." انگار که در بازی رفاقت، آنهم رفاقت در عرصه سیاست، بردی هم متصور است، و جان کلام اینجا است!
محمد شرافت : نامه پر احساس و کوبنده جناب آقای محمد رضا رحیمی معاون اول دولت دهم به جناب آقای دکتر احمدی نژاد رییس دولت­های نهم و دهم، برای روح حساس و فعلاً رنجور حقیر، که عمری را به عاشق پیشگی گذرانده، خراب رفاقت و ویران دوستی شده و حاصل عمرش جز دلشکستگی و سرشکستگی نبوده است، بسیار ویرانگر بود. بسیاری این نامه را از منظر مادی، اتهامات، حلقه فاطمی، جمع­آوری اعانات برای پیروزی یک خط فکری در انتخابات، خدای ناکرده سوء استفاده از مقام برای جیفه دنیا، منافع شخصی، اختلاس، جریمه، رد مال، زندان و... مورد مطالعه، بررسی و قضاوت قرار می­دهند، اما برای من که "نه قاضیم، نه مدرس، نه محتسب، نه فقیه" این نامه معنا و مفهوم دیگری دارد. آقای رحیمی در این نامه حدوداً دوازده بار از کلمات و مشتقات واژه­های آشنایی، دوستی و رفاقت استفاده و نهایتاً نتیجه گیری کرده­اند که: "بازی را در صحنه رفاقت باختم." انگار که در بازی رفاقت، آنهم رفاقت در عرصه سیاست، بردی هم متصور است، و جان کلام اینجا است! "اون کیه که از فرق سر تا نوک پاش خونینه؟ فرهاده، عاشق شیرینه کی با اون تیشه به مغزش کوبیده؟ دست خودش ای بابا، آخه دست با رفیق آدم فرق می­کنه رفقا معمولاً خنجر از پشت به آدم می­زنن نه این طوری هم نیست دل و چشم و دست ما دشمن ماست اگه نه، خنجر دوست که تو تاریکی به پشتت می­شینه، سنتی دیرینه! هیچ خنجر دیگه پیدا نمیشه که شبی پشت رفیقی رو سوراخ نکرد هیچ پشتی دیگه نیست که رو کتفش اثر زخم یه خنجر نباشه ای بابا عاقبت عاشقا هم اینه!"[1] آقای رحیمی نامه خود را از آغاز رفاقت با آقای دکتر احمدی نژاد از سال‌های دور، که به کردستان و آذربایجان غربی و اردبیل برمی­گردد، آغاز می­کند و می­گوید که همواره حق رفاقت را به جا آورده و در برخی مواقع هم اختلاف دیدگاه‌هایشان، مانع از تداوم آن رفاقت‌ها نشده است. سپس با تلمیح و تلویح به جملاتی که در سال ۱۳۸۵ در اجلاس سالانه مدیران دیوان محاسبات، در مدح آقای دکتر احمدی‌نژاد بر زبان آورد اشاره می­کند و نمی­گوید که در آن زمان اغراق گفته و مرتکب تملق گویی شده، بلکه هنوز بر عهد قدیم استوار می­ماند و می­گوید که متهم به اغراق و تملق شده است. او گفته بود: "در سوریه یکی از مسلمانان به من گفت که من معتقدم اگر بنا بود بعد از پیامبر، پیامبری دیگر بیاید، آن احمدی نژاد بود. این ابراز احساسات برای ما افتخار بزرگی است و به برکت وجود شما، ما را مورد نوازش و احترام قرار می‌دادند" سپس مجددا از آقای دکتر احمدی نژاد به عنوان دوست عزیز و قدیمی یاد می­کند و شرح کشافی از خدمات و جانفشانی­ها، فداکاری­ها و از حق خود گذشتن­ها می­دهد و نهایتاً گله می­کند که: "همه آنچه ظرف چندین سال بر من رفته است، یک طرف ماجرا است و البته این زخم وقتی "کاری" می شود که جنابعالی نیز مصلحت را در آن می‌جویید که دامن خود را از آن برچینید!" تمام هدف این یادداشت همین است که بگوید اشتباه دردناک و غیر قابل جبران آقای رحیمی همین جا است که از خوبان انتظار وفا و از خوبرویان توقع رحم داشته­اند. وفا مجوی ز خوبان که در شکستن عهد چو در شکست سر زلف خود سبک دستند و یا خوبرویان جهان رحم ندارد دلشان باید از جان گذرد هر که شود عاشقشان روز اول که خدا ساخت سرشت و گلشان سنگی اندر گلشان بود، همان شد دلشان تاریخ عاشقی در سر زمین عاشقان پاکباخته، که میهن عزیز خودمان باشد نشان داده است که عکس­العمل عاشقانی که مورد جور و ستم و بی­وفایی و احیاناً ظلم معشوق قرار گرفته­اند یکسان نبوده است. برخی مانند آقای محمد رضا رحیمی، که فقط به مکافات این دنیایی از قبیل رد مال و جریمه و زندان دچار شده­اند، باز هم بر عهد دوستی و مودت قدیم وفادار مانده، مراتب احترام ولی­نعمتی، سلسله مراتب اداری و حق بزرگتری را رعایت کرده و به طریقی که بر دامن کبریایی معشوق عهد شکن، گرد ملالی ننشیند، به گله­ای نرم و ظریف بسنده کرده­اند. اگر آقای رحیمی از همین گله محترمانه و محتاطانه هم خودداری می­کرد و اجازه می­داد آقای احمدی نژاد همان طور که خودش خواسته از وی بگریزد، ترک ره بلا کند و راه سلامت گزیند، مصداق شعر بلند حضرت مولانا قرار می­گرفت، اما دریغ و درد که چنین نکرد. رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شب گرد مبتلا کن از من گریز، تا تو، هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده بر آب دیده ما، صد جای آسیا کن بر شاه خوبرویان، واجب وفا نباشد ای زردروی عاشق، تو صبر کن، وفا کن[2] گروهی دیگر که از آخرت، امور ماورایی، ملکوتی، ائمه هدی صلوات الله علیهم اجمعین، نذورات مؤمنین و مؤمنات و همه مقدسات عالم برای پیروزی معشوق زمینی، در انتخابات این دنیایی مایه گذاشته و در یک کلام دنیا و آخرت را بر سر این سودا گذاشتند، پس از بیوفایی و عهد شکنی معشوق سنگدل، چون مدعیانی از قبیل ارباب مطبوعات، دانشگاهیان، مردم کوچه و بازار و به طور کلی آدمیانی از جنس خاک را صالح به مطالبات معنوی نمی­دانستند، آنان را لایق پاسخ ندانسته و سکوت پیشه کردند و مصداق شعر زیر قرار گرفتند: دنیا و آخرت به نگـاهی فروختیم سودا چنین خوشست که یکجا کند کسی عمر عزیـز خود منما صرف ناکسان حیف از طلا که خرج مطلاّ کند کسی دندان که در دهان نبود، خنده بد نماست دکان بی متاع، چرا وا کند کسی؟[3] گروه سوم اگر چه کما بیش مانند گروه دوم عمل کرده بودند، اما دامنه تحمل کم­تری داشتند و سکوت مطلق را نه تاب آورده و نه به مصلحت دیدند. وفای شاه خوبرویان را واجب دانسته، بر زرد رویی خود صبر نکرده، شیوه مرضیه مولانا مبنی بر صبوری و رسم وفا را کنار گذاشتند. وقتی دیدند بین آنها و معشوق سابق، سردی نشسته و غروب آن عشق آتشین را در چشم­های یار نازنین به رأی­العین مشاهده کرده و نتیجه گرفتند که جز جدایی چاره نیست، عکس­هایش را از آلبوم در آورده پاره کردند و دور ریختند، نامه­های عاشقانه­ای که طی هشت سال برایش فرستاده بودند را از او پس گرفتند و گفتند قهر قهر تا روز قیامت! از آن بدتر، به شیوه نفرین­نامه کفاش خراسانی، به معشوقی که او را بر صدر می­نشاندند و به او از گل بالاتر نمی­گفتند، لقب عوضی، تمام شده و سقوط کرده و مرده دادند. چرا ای سنگدل ترک من خونین جگر کردی؟ چه بد کردم که با من اینچنین قطع نظر کردی؟ مرا از سنگ بیداد جفا، بی بال و پر کردی؟ اگر من با تو بد کردم، تو هم از من بتر کردی ولی آخر عطا سازد خدای من جزای تو! در اول مهربان گشتی، مرا بردی به چنگ خود به ابرو عشوه کردی، گاه با چشم خدنگ خود زدی بر سینه "کفاش" پیکان زرنگ خود به صد خواری شکستی سینه دل را به سنگ خود خدا سازد ترا آخر چو من، بد روزگار آخر![4] 1- پرده خوانی شیرین و فرهاد، نمایش شهر قصه، بیژن مفید
2- مولانا، دیوان شمس، غزل شاره 2040
3- قصاب کاشانی
4- نفرین نامه، کفاش خراسانی




منبع: روزنامه شهروند


۱۱ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۵:۴۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نامه نیوز]
[مشاهده در: www.namehnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن