تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 18 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هيچ جلسه قرآنى براى تلاوت و درس در خانه‏اى از خانه‏هاى خدا برقرار نشد، مگر اين ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827406411




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

حاكم منصوب را عشق است!


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: حاكم منصوب را عشق است!
نویسنده : نيما احمدپور 
سير تحول روحي و فكري «محمدرضا پهلوي» را بايد در روايت آنان جست كه در ساليان آغازين سلطنت وي، او را از نزديك مشاهده كرده‌اند و مي‌توانند چند و چون تبديل وي به يك «ديكتاتوربزرگ» را شرح دهند. بي‌ترديد آنچه شاه را به سر منزل انقلاب سال 57 سوق داد، يك شبه و بدون زمينه ايجاد نشد، بلكه اين تغيير به موازات سال‌ها و به ندرت پيش آمد كه بايد سير آن را در اسناد و خاطرات شاهدان امر جست وجو كرد. بي ترديد «حسين مكي» چهره‌اي است كه رفتار شاه را از بدو جلوس به سلطنت تا تبديل شدن به نماد اقتدارگرايي و تماميت‌خواهي مشاهده كرده و شواهد خوبي بر اين امر در آثار و خاطرات خود ثبت نموده است. اين مقال در بازخواني و تحليل اين بخش از روايت‌هاي مكي، به نگارش درآمده و در ضمن خود سير اين تحول را مي‌جويد. اميد آنكه مقبول افتد. بازي ترور! شايد صحنه‌آرايي براي ترور 15بهمن 1327 را، بتوان از آغازين بازي‌هاي محمدرضا پهلوي براي كسب اقتدار بيشتر و ايجاد اختناق و فضاي پليسي در جامعه ارزيابي كرد. از شواهد اين امر مي‌توان اولاً:به كشتن ضارب در دم و عدم پيگيري پليسي وقضايي ماجرا و ثانياً:كليد زدن گسترده بگير و ببند در جامعه اشاره كرد. حسين مكي كه در آن دوره از وكلاي دوره پانزدهم مجلس شوراي ملي بوده، ماجرا را بدين شكل باز مي‌گويد: «بعدازظهر روز جمعه 15 بهمن سال 1327 جشن استقلال دانشگاه بود. آن روز به دانشگاه نرفتم و در منزل استراحت كردم. نزديكي‌هاي غروب كه از خانه بيرون آمدم و پياده از خيابان اميريه به طرف چهارراه پهلوي مي‌رفتم كه ناگهان اتومبيل يكي از دوستانم كه چند نفر از مديران جرايد در آن بودند، از راه رسيد. از آن ميان جلال نائيني، مدير روزنامه كشور با چهره برافروخته پرسيد: «فهميدي چطور شد؟» جواب دادم: «خبر ندارم. مگر چه شده است؟» گفت: «گفتند شاه را در دانشگاه ترور كردند!» از اين خبر سخت يكه خوردم و با خودم گفتم يقيناً امشب در تهران كودتا خواهد شد و مرا خواهند گرفت! با عجله خود را به مجلس رساندم، ديدم آنجا خبري نيست، پيشخدمت‌هاي مجلس گفتند آقايان نمايندگان همه به دربار رفته‌اند تا از سلامتي شاه جويا شوند. در اين اثنا آقاي حائري‌زاده از راه رسيد و وقتي از جريان امر پرسيدم معلوم شد خطري متوجه شاه نيست و گلوله‌ها كارگر نبودند... كم‌كم وكلا جمع شدند. آقاي حائري‌زاده با حضور چند نفر از نمايندگان صراحتاً مي‌گفتند اين ترور از ناحيه اطرافيان شاه صورت گرفته است و به همين دليل براي اينكه اسرار اين توطئه افشا نشود، ضارب را درجا كشته‌اند! آقاي حائري‌زاده معتقد بود اين توطئه از طرف نظامي‌ها صورت گرفته است و ظن قوي اين بود كه رزم‌آرا، رئيس ستاد وقت در جريان اين كار بوده است. كما اينكه يكي از نمايندگان كه در موقع كشتن ضارب (ناصر فخرآرايي) حضور داشت، اظهار مي‌كرد: همين كه اولين گلوله به طرف ضارب شاه رها شد ناصر فخرآرايي دست‌ها را به علامت تسليم بالا نگه داشت و اظهار كرد: «اينكه ديگر قرار نبود!» البته معني اين كلام اين بود كه شما تضمين كرده بوديد آزار و اذيتم نكنيد، پس چرا تيراندازي مي‌كنيد. نماينده مزبور اظهار مي‌كرد: براي آنكه ضارب جمله ديگري از دهانش خارج نشود، سيل گلوله از طرف نظامي‌ها به طرف او سرازير شد. روز بعد در جرايد نوشته شد: ناصر فخرآرايي با چهار گلوله از پا درآمد، در حالي كه از كالبدشكافي دانشگاه به من خبر دادند در بدن فخرآرايي جاي يازده گلوله ديده شده است... از مجلس يكسره به خانه رفتم. تقريباً ساعت 12:30 شب بود. خوابيده بودم كه تلفن زنگ زد. وقتي گوشي را برداشتم گفتند اينجا منزل آيت‌الله كاشاني است. هم‌اكنون آيت‌الله را با وضع فجيعي در خانه دستگير كردند، در اتومبيل انداختند و بردند. همين تلفن به منزل آقاي دكتر مصدق هم شده بود. آقاي دكتر مصدق تصميم داشت فرداي آن شب به دربار برود و از شاه احوالپرسي كند، ولي وقتي از خانه كاشاني به منزل او تلفن مي‌كنند و ماجرا را مي‌گويند، از رفتن منصرف مي‌شود». (1) نرود ميخ آهنين در سنگ از فراز‌هاي شاخص زندگي سياسي شاه در بدو سلطنت خويش، اختلاف با دكتر مصدق در ماه‌هاي پس از 30تير 1331 به شمار مي‌رود. او در اين مورد به محبوبيت مصدق رشك مي‌برد و از آن بيم داشت. از همين روي، از برخي رجال سياسي وقت مشورت مي‌گرفت و در اين باب، با آنان به گفت‌وگو مي‌نشست. از جمله اين گفت وگوها، مشورت وي با حسين مكي است كه از سوي او بدين ترتيب روايت شده است: «چنانكه در كتاب سياه آورده‌ام، پس از وقايع نهم اسفند 1331 كه بر وخامت روابط بين شاه و مصدق از يك طرف و از طرف ديگر بين مصدق و كاشاني افزوده شد، به پيشنهاد من در جلسه خصوصي هشت نفر از طرف مجلس انتخاب شدند كه براي التيام بين آنها اقدام و اختلافات را مرتفع كنند. درآن روزها، من هم براي ايام تعطيلات نوروز به مازندران رفتم. در متونه‌كلا محل سكونتم با شاه ملاقاتي كردم و ضمن آن شاه از من دعوت كرد در ايام نوروز هر روز فرصت داشتم به كاخ بابل بروم. روز چهارم فروردين ساعت 9 صبح وارد كاخ بابل شدم و از همان ساعت تا يك بعدازظهر كه سر ميز ناهار رفتيم مذاكرات مفصل و مختلفي صورت گرفت. از جمله شاه مي‌گفت: دكتر مصدق آرتيستي است كه با نقش‌هاي مختلف مردم را مي‌فريبد. لابد در جرايد درباره گريه و غش مصنوعي او با خانواده‌هاي زندانيان سياسي نهم اسفند خوانده‌ايد كه چه نقشي بازي كرد كه در نتيجه هم زندانيان را آزاد نكرد و هم خانواده‌هاي آنها را كه قصد تحصن در خانه‌اش را داشتند با چه ترفندي فراري داد و با آنها چگونه ابراز همدردي كرد؟ شاه به سخن خود ادامه داد: نمي‌دانم چرا عده‌اي اينقدر از دكتر مصدق طرفداري مي‌كنند؟ گفتم: دكتر مصدق در حكم تاجر سرمايه‌داري است كه قسمتي از سرمايه‌اش موروثي و قسمتي اكتسابي است. سرمايه‌اي كه از پدر و مادر به ارث برده او را در رأس هزار فاميل قرار داده است. مادر دكتر مصدق خانم نجم‌السلطنه از شاهزادگان درجه اول قاجاريه بود و دايي دكتر مصدق عبدالحسين ميرزا فرمانفرماست. سرمايه ديگر دكتر مصدق قبل از نخست‌وزيري تواضع و فروتني وي نسبت به اشخاص بود و بسيار مردمداري مي‌كرد. مثلاً نسبت به دوستان خود در ايام عيد نوروز در تبريك گفتن پيشدستي مي‌كرد يا اگر در تهران بود به منازل آنان مي‌رفت. شاه كه به سخنانم با دقت گوش مي‌داد، گفت: حالا چه؟ خودش با گرفتن اختيارات هم رئيس قوه مجريه، هم رئيس قوه مقننه و هم رئيس قوه قضائيه شده است! يعني قانون وضع و خودش اجرا مي‌كند و قوانيني مانند قانون مطبوعات و قانون امنيت اجتماعي وضع و اجرا مي‌سازد. گفتم: به همين دليل شش نفر از نمايندگان تهران از فراكسيون نهضت ملي بيرون رفتند و من بر سر لايحه اختيارات يك ساله كه مشاهده كردم مصدق با استفاده از اختيارات شش ماهه ـ كه در موقع وضع آن رأي ندادم ـ چه قوانين غلاظ و شدادي وضع كرده بود، ناچار به استعفا شدم و آيت‌الله كاشاني، حائري‌زاده، دكتر بقايي، مشار و زهري همه علناً به مخالفت برخاستند و بسياري از مردم كه تعصب كوركورانه نسبت به او نداشتند، مأيوس شدند و ديگر آن حمايتي را كه سابق بر آن از دولت مي‌كردند ابراز نمي‌داشتند. به شاه گفتم: مصدق با پشتوانه اين دو سرمايه موروثي و اكتسابي به بازار سياست آمد و وطن‌خواهان خريدار كالاي او شدند. شما مي‌توانيد دكاني بالاتر و بهتر از دكان دكتر مصدق باز كنيد. يعني طرفدار عدالت اجتماعي و آزاديخواه باشيد تا محبوب ملت شويد و مخالفان شما نتوانند كوچك‌ترين ايرادي بگيرند!... باري، چند ساعتي كه در كاخ بابل با شاه بودم متكلم‌وحده بودم و او شنونده و موضوع صحبت هم در اين زمينه بود. شاه اصرار مي‌كرد پست وزارت دربار را قبول كنم تا همه اين كارها انجام بگيرد و البته چنانچه در جاي خود گفته‌ام صلاح كار خود نمي‌دانستم، ولي گويا به گفته سعدي نرود ميخ آهنين در سنگ و دم گرم من در آهن سرد او اثر نكرد و اگرچه بعضي كارهاي نمايشي را انجام داد، ولي ديديم پس از آن چگونه سلطنت كرد و سرانجامش چه شد. البته شاه حافظه‌اي قوي داشت و مسلماً روزي كه مردم به مخالفت با او برخاستند حتماً توصيه‌هاي مرا به خاطر آورده و شايد تأسف خورده باشد كه كاش پايه‌هاي حكومت و سلطنت خود را روي اصول آزاديخواهي گذارده بودم و قلوب مردم با من بود و متكي به سياست بيگانگان نمي‌شدم تا عاقبت كارم به تنفر مردم و عزل نمي‌انجاميد. گفتني است چندي بعد كه مدتي در زندان لشكر 2 زرهي زنداني بودم و آزاد شدم، روزي به طرف شميران مي‌رفتم. بين خيابان امانيه و ميدان ونك جمال امامي را ديدم كه پياده به طرف شهر مي‌آيد. تصور كردم اتومبيل ندارد و وسيله‌اي گيرش نيامده است. پياده شدم و گفتم: بفرماييد شما را برسانم. گفت: اتومبيلم را جلو فرستاده‌ام و مي‌خواهم قدري پياده‌روي كنم. چند دقيقه توقف كرد و با هم صحبت كرديم. ضمن آن گفت مي‌دانيد هنگام گرفتاري شما به شاه گفتم: زنداني كردن مكي اثر سوء دارد، دستور بفرماييد او را آزاد كنند. شاه گفت: پس از 28 مرداد چندين پست مهم به مكي پيشنهاد شده است كه هيچ كدام را نمي‌پذيرد. او ما را مجرم مي‌داند و مي‌خواهد شريك جرم نباشد. به علاوه هر وقت با من ملاقات مي‌كند سعي دارد مرا نصيحت كند كه چنين و چنان كن تا محبوب مردم شوي! بگذاريد چند روزي در زندان بماند تا بفهمد مردمي در كار نيست و همه او را فراموش كرده‌اند. مردم نگاه مي‌كنند باد از كدام سمت مي‌وزد! حاكم منصوب را عشق است!» (2) اشتباهي به نام «محاكمه دكتر مصدق» بي‌ترديد يكي از اشتباهات شاخص شاه، به راه انداختن نمايشي بود كه به «محاكمه دكتر مصدق» نام گرفت. او در پي اين كار، سقوط وجهه مردمي مصدق و وارد كردن آخرين ضربه به وي را مي‌جست كه از قضا اين امر، نتيجه‌اي معكوس بخشيد و به مصدق فرصت داد كه افكار عمومي را به نفع خويش در اختيار گيرد. جالب اينجاست كه بسياري در اين باره و قبل از برگزاري محاكمه به شاه هشدار داده بودند كه حسين مكي در زمره ايشان بود: «در كتاب سياه در شرح وقايع روز 28 مرداد 1332 نوشتم كه طي نامه شماره 20112 مورخ اول شهريور 1332 به شاه گوشزد كردم «طبق قانون اساسي و قانون محاكمه وزراي منصوب 16 تيرماه 1307، تعقيب و محاكمه وزرا بايد با استحضار و رأي مجلس شوراي ملي باشد، لذا دستگيري و زنداني كردن دكتر مصدق خلاف قانون است» و نيز به‌طور اشاره نوشتم همين كه شاه وارد فرودگاه مهرآباد شد، سرتيپ هدايت گيلانشاه را به دربندسر فرستاد كه من فوراً به شهر آمدم تا با وي ملاقات كنم. بنابراين روز اول شهريور به دربار رفتم و با شاه ملاقات كردم. ضمن آن حدود سه ربع ساعت فقط درباره مصدق و اينكه صلاح نيست او را محاكمه كنند گفت‌وگو كرديم. به شاه گفتم: دكتر مصدق شخصيت محترم و ممتازي دارد، بر حسب رأي مجلس مدت 27 ماه نخست‌وزير كشور بود و از حقوق نخست‌وزيري مطلقاً وجوهي دريافت نكرد و از همه مهم‌تر خدماتي انجام داد، نفت در زمان او ملي شد و به شوراي امنيت و ديوان داوري لاهه رفت و يك شخصيت سياسي، ملي و بين‌المللي شناخته شده است. هرگاه به اين كيفيت يعني برخلاف قانون اساسي و قانون محاكمه وزرا محاكمه شود، آن هم در محاكم نظامي كه همه مردم تفوه خواهند كرد كه بر حسب امر شاه بوده است، غوغايي به پا خواهد كرد و حتي مخالفان دكتر مصدق هم اگر تابع اصول و قوانين باشند، به حمايت از او برخواهند خاست. وانگهي دكتر مصدق كه دكتر حقوق است طوري استادانه در جلسات دادگاه صحنه‌هايي فراهم خواهد كرد كه در حقيقت سمت دادستاني دادگاه را به عهده مي‌گيرد و دادگاه نظامي هر حكمي عليه مصدق صادر كند به محكوميت خود دادگاه حكم داده است. بنابراين به عقيده من بهتر است فوراً دكتر مصدق آزاد شود و جريان اتهاماتي كه به او وارد كرده‌‌اند، طبق قانون در مجلس شوراي ملي مطرح شود. شاه اظهار كرد: دكتر مصدق از صبح 25 تا 28 مرداد طبق فرماني كه صادر كردم نخست‌وزير اين مملكت نبوده است و خودتان مي‌دانيد در ايام فترت يعني نبودن مجلس عزل و نصب با پادشاه است. در پاسخ گفتم: مع‌هذا بايد محاكمه او با اجازه مجلس شوراي ملي باشد. شاه اظهار كرد، آخر او نخست‌وزير نبوده است. گفتم: دكتر مصدق احكامي را كه از 25 تا 28 مرداد صادر كرده به نام نخست‌وزير امضا كرده است، به نام شاه يا رئيس‌جمهور كه امضايي نكرده است، روي اين سابقه دكتر مصدق هم اتهامش بايد در مجلس مطرح شود و هر تصميمي مجلس گرفت البته قانوني خواهد بود. شاه اظهار كرد: روي اين موضوع مطالعه خواهم كرد و دو روز ديگر جواب مي‌دهم. نمي‌دانم مشاوران شاه چه كساني بودند كه به او تلقين كردند اگر دكتر مصدق آزاد شود خود را نخست‌وزير قانوني ايران خواهد دانست و طرفدارانش ساكت نخواهند نشست و بالاخره مصدق تسليم دادگاه نظامي شد و توانست با ايجاد صحنه‌هاي فوق‌العاده جالبي خود را مظلوم نشان بدهد كه حتي عده زيادي از كساني كه تا قبل از 25 مرداد عليه وي اقداماتي مي‌كردند و عده‌اي ديگر كه بودن و نبودن مصدق براي آنها بي‌تفاوت بود با جمعي ديگر كه معتقد بودند وي مرتكب اشتباهات زيادي شده بود با خواندن جريان محاكمه او به حمايتش برخاستند. تقريباً يك سال و نيم از اين قضيه گذشت. شاه طبق معمول همه ساله در سر راه خود به بابل به متونه‌كلا آمد و ضمن صرف چاي و گفت‌وگو درباره دكتر مصدق گفت: در قضيه محاكمه دكتر مصدق حق به جانب شما بود و نبايد محاكمه مي‌كرديد». (3) آخرين ملاقات با شاه حسين مكي پس از آزادي از زندان درسال 1334، يك بار ديگر درشمال كشور، با شاه ملاقات كرد و از آن پس باب مراوده بين اين دو مسدود شد. شايد مهم‌ترين علت اين امر، خصال و روحياتي باشد كه مكي در اين ديدار از شاه ترسيم و ما را از هرگونه توضيحي بي‌نياز مي‌كند: «پس از 23 روز كه در لشكر 2 زرهي زنداني انفرادي بودم، من را آزاد كردند و مستقيماً به اتاق آزموده رئيس دادرسي بردند. گفت شما آزاد هستيد، ولي نبايد بدون اجازه از حوزه قضايي تهران خارج شويد. براي ايام تعطيلات نوروز طبق معمول همه ساله مي‌خواستم به مازندران و نزد پروفسور علي‌آبادي به متونه‌كلا 5 كيلومتري شاهي بروم. لذا يادداشتي به دادرسي نوشتم كه مي‌خواهم به مازندران بروم. موافقت شد. روز 29 اسفند سال 1335 به متونه‌كلا رفتم. ساعت 4 بعدازظهر روز دوم فروردين به اتفاق ميزبانان خود سر جاده آمديم تا وقتي شاه طبق معمول همه ساله به متونه‌كلا مي‌آيد از وي استقبالي كرده باشيم. طولي نكشيد كه اتومبيل شاه كه شخصاً آن را مي‌راند، در نزديكي ما ترمز كرد و شاه پياده شد. استاندار مازندران بني‌آدم و عميدي نوري نماينده مازندران در دوره هجدهم مجلس شوراي ملي نيز كه به استقبال رفته بودند در چند قدمي شاه پياده شدند. شاه پس از دست دادن با من به جلو و عقب اتومبيل خود نظري افكند تا آثار تصادفي را كه در مه غليظ در گدوك كرده بود وارسي كند. آن گاه برگشت و با من شروع به صحبت و احوالپرسي كرد. نخستين بيان او اين بود كه به وسيله شادمان و آقاخان بختيار به شما پيغام دادم كه مي‌توانيد نماينده مجلس شويد، چرا قبول نكرديد؟! گفتم: پس از 112 هزار رأيي كه مردم در انتخابات دوره هفدهم به من داده بودند ديگر زيبنده نبود در انتخابات دوره هجدهم در ليست دولتي قرار بگيرم. قدري قيافه شاه عبوس شد. پس از تأمل كوتاهي پرسيد: حالت چطور است؟ جواب دادم: كسي كه 23 روز مهمان اعليحضرت همايوني بوده معلوم است حالش خيلي خوب است. شاه سؤال كرد: كجا مهمان من بوديد؟ جواب دادم: در لشكر 2 زرهي! ناگهان قيافه شاه تغيير كرد و گفت چون در گدوك مه غليظ مانع ديد بود با كاميوني از جلو تصادف كردم و اتومبيل‌هاي اسكورت هم به عقب زده‌اند، حال علياحضرت ملكه ثريا مساعد نيست و بايد زودتر به كاخ بابل برسيم. بنابراين نمي‌توانيم به منزل شما بياييم. ممكن است در مراجعت سري به شما بزنم. ديگر مانند سال‌هاي پيش از من دعوت نكرد كه هر روز ميل دارم به كاخ بابل بروم. دست داد و سوار شد. بنابراين اين آخرين ملاقات من و شاه بود كه آن هم با اين كيفيت صورت گرفت و ديگر تا آخرين روزي كه از ايران مي‌رفت مطلقاً ملاقاتي صورت نگرفت». (4) پي‌نوشت‌: 1- ر. ك به:خاطرات سياسي حسين مكي، تاليف حسين مكي، انتشارات علمي، صص178- 177 2- ر. ك به همان:صص498- 488 3- ر. ك به همان:صص586- 582 4- ر. ك به همان:صص577- 576

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۱ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۶





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن