تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 28 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم(ص):هیچکس حقیقت ایمان را کامل نمی کند مگر اینکه جدال لفظی را رها کند، هر چند حق با او باش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806964044




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بهانه ای که از عوامل اصلی کشتار شیعیان در ده ساله گذشته بوده است


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:


بهانه ای که از عوامل اصلی کشتار شیعیان در ده ساله گذشته بوده است وبلاگ > جعفریان، رسول - پس از ماجرای عبدالله بن سبا، دروغی که در قرن دوم ساخته شد تا هویت تشیع را به لحاظ تاریخی زیر سوال ببرد، دومین ماجرای دروغ ، مربوط به نقش شیعیان در سقوط بغداد به دست مغولان است که به نام خواجه نصیر و ابن علقمی، سعی می شود شیعیان همدست یهود و نصارا معرفی شده و بانی و باعث نابودی دولت عباسی معرفی شوند.

مقدمه
برای بسیاری از اهل سنت در شرق اسلامی، رخداد سقوط بغداد  و خلافت عباسی، امری دردناک و ناراحت کننده بوده  است، زیرا با این تحول ـ که عامل اصلی آن ضعف جدی عباسیان و خطاهای طولانی‌شان از یک سو، و نیز تهاجم مرگبار مغول در حمله به تمامی شرق اسلامی از سوی دیگر بود ـ خلافت تقریبا برای همیشه از میان رفت. حتی زمانی که خلافت عثمانی قدرتمندانه استقرار یافت، به نظر می رسد، هیچ گاه اهمیت عباسیان را نیافت، چنان که سقوط آن نیز به رغم همه دردناکی برای اهل سنت، قابل مقایسه با از دست رفتن بغداد عباسیان نبود. هرچه بود، عباسیان از دل قریش برآمده، عرب و منتسب به پیامبر (ص) بودند. بغداد نیز برای بیش از پانصد سال مرکز خلافت آنان بود و گویی با  از دست رفتن آن، تمام آمال و آرزوهای آنان را نابود کرد. در عمل نیز، مذهب سنت در شرق بشدت ضعیف شد. بعدها خلافت ماند، اما ترکی شدن خلافت چیزی نبود که برای دوایر اصلی اهل سنت، به خصوص عربها که نسل اول و لایه نخست در تاریخ اسلام بودند، قابل قبول باشد و در نهایت هم به جدال کشیده شد. و اما در این میان، با وجود آن که مغولان اساس این ماجرا بودند، و خبطها و خطاهای عباسیان در طول قرون و کشتن و نابود کردن بسیاری از مخالفانشان و نیز عیاشی و تجمل پرستی و بسیاری از مسائل دیگر عامل درونی اصلی این ماجرا بود، تمام گناه به گردن دو شیعه به نام ابن علقمی و خواجه نصیر افتاد. این در حالی بود که صدها عالم و دبیر سنی هم در مجموعه مغولان که از حوالی سال 617 به خراسان آمدند وجود داشتند. این اتهام که بعدها در قرن هشتم رواج یافت، چنان بود که گویی این حادثه عظیم، نه مربوط به یک خلیفه بی تدبیر و فرزند متعصب و نااهل و مداخله جوی او، بلکه همه و همه بر عهده این دو نفر قرار گرفته است. یافتن یک مقصر برای این ماجرا کار را راحت می کرد و در ضمن شیعه را که هیچ گاه رسمیت خلافت را نپذیرفته بود، تحت فشار قرار می داد. این اتهام انجام شد تا دیگران تبرئه شوند و از آن بهانه ای برای یک کینه ورزی دایمی ایجاد شود. اتهام یاد شده که بر اساس تحقیقات مورد اعتماد، و حتی از ناحیه محققان اهل سنت مانند دکتر سعد الغامدی استاد دانشگاه ملک سعود در ریاض آن هم در یک کتاب مستقل، بی پایه شناخته شده، به حدی در آثار متعصبانی مانند ابن کثیر و ابن تیمیه تکرار شد و تا به امروز تکرار گشته که به صورت یک اصل مسلم تاریخی درآمده و صرفا به عنوان یک ابزار برای کوبیدن طرف مقابل مورد استفاده قرار گرفته است. این که مورخان این حادثه عظیم را صرفا بر سر این دو نفر خراب کنند، تنها ناشی از نوعی ضعف تحلیل و برای گریز از بیان واقعیات و در عین حال متأثر از تعصبات دینی است، و الا هر کسی می داند، مغولانی که دولت بزرگ خوارزمشاهی را براندخته، سالهای سال شورشهای متوالی را در شهرهای سر راه خود سرکوب کرده، و در نهایت دولت قدرتمند الموت را که نه سلجوقیان و نه دیگران نتوانسته بودند براندازند، بر انداختند، و طبرستان را تصرف کردند، می توانستند بغداد را هم بگیرند. اما آنچه در تواریخ ماند، تکرار مطالبی درباره ابن علقمی بود که تاکنون نیز دستاویز تبلیغات مذهبی است و به نظر نمی رسد هیچ گاه حل و فصل شود. این قبیل تاریخ نگاری مذهبی که درگیری مشتی نصوص تاریخی در دو طرف است، در حکم قضایای جدلی الطرفین کانتی در آمده که برای ذهن های ساده مذهبی، هر کسی در هر طرف باشد، قادر به اثبات و اقناع آن است.  مشکل دیگری هم البته آن روزگار بود و آن این که برای دو قرن، اسماعیلیان به اسم تشیع و با اتهام ملحدی، موی دماغ دولت های سنی اطراف خویش بودند، به طوری که هیچ گاه آنان، با همه فشاری که آوردند، موفق به تصرف الموت نشده که هیچ، به طور مداوم، هدف ترورهای آنان قرار می‌گرفتند. این حقد و کینه را به راحتی می‌توان در متون تاریخی این دوره سنیان و کسانی که بعدها گزارش آنها را می‌نوشتند بدست آورد. این دویست سال، با آن هم ترور سران سنی که تنها یکی از صدها نفر آن خواجه نظام الملک بود، حقد و کینه جدی از اسماعیلیان و ملاحده در ذهن اهل سنت ایجاد کرده بود. البته این دولت هم به دست مغولان نابود شد اما فضای روانی ایجاد شده در اطراف این ماجرا همچنان روی اعصاب و روان طرفداران خلافت راه می رفت. و اما در باره ابن علقمی به عنوان یک وزیر که فقط یک جناح ساده در دستگاه خلافت بود، و در برابر یورش عظیم مغولان که به هدف ساقط کردن بغداد آمده بودند (و این ماجرا از زمان حمله یعقوب لیث تا این زمان برای دولت های شرقی یک آرزو بود و آل بویه و سلجوقیان به آن رسیدند و عباسیان را نصف نیمه نگاه داشتند و خوارزمشاهیان نتوانستند چنین کنند) کسی نگفت، فرضا که یک شیعه ای که سه چهار دهه در دولت عباسی خدمت کرده، و معلوم نیست اساسا شیعیان او را به رسمیت می شناختند، در سقوط بغداد، واقعا همکاری با مغولان کرده باشد، آن هم درست زمانی که بسیاری از علمای سنی در دستگاه مغولان خدمت می کردند، این چه ربطی به جامعه شیعه دارد؟ آن هم نه برای آن روزگار بلکه الی الابد... مگر کم بوده اند در قدیم و جدید از طرف مقابل که در کنار دشمنان اسلام قرار گرفته اند. مگر کسی اینها را پای یک مذهب می نویسد؟ بگذریم. ... و اما ابن علقمی سالها استاد الدار دربار مستنصر عباسی یا همان وزیر دربار وی بود و بعدها به خاطر همان خدمات وزارت مستعصم رسید. در آن روزگار، و از زمان سلجوقیان، در مواقعی، وزارت بر عهده شیعیان بود و این جز آن نبود که این افراد در نظام اداری تربیت شده و توانایی خوبی در اداره امور حکومت داشتند. در طول این سالها، ابن علقمی خدمات زیادی به دستگاه عباسیان کرد که تنها یک نمونه آن تأسیس مدرسه مستنصریه بود که مذاهب چهارگانه ـ بدون حضور شیعه ـ در آن کار تدریس را بر عهده داشتند.[1] در تاریخ الفی آمده است: و روزى كه اين مدرسه به اتمام رسيد، مستنصر باللّه با جميع امرا و اعيان دولت به آن مدرسه آمده مهمانى عام كرده هركس را فراخور حال او به خلعت سرافراز ساخت. و چون سركارى آن مدرسه به مؤيّد الدّين علقمى‏، كه آخر وزير خليفه شده بود، تعلّق داشت و به سعى او به اتمام رسيده بود، مستنصر باللّه در روز ضيافت او را به انواع انعام و الطاف پادشاهانه سرافراز ساخت و جايگير او را دوچندان گردانيد.[2] ابن علقمی که تا این اندازه مورد اعتماد بود، از بخت بدش، در روزگاری قرار گرفت که این دولت توسط یورشیان مغول سرنگون گردید. او تنها یک عنصر تصمیم گیر اداری بود، نه فرمانده نیروهای نظامی بود و نه تنها کسی که خلیفه حرف او را کاملا گوش می داد. معارضان وی در دستگاه خلافت، از جمله ابوبکر پسر خلیفه و دواتدار، تمام تلاش های او را خنثی کردند و برای آن که وی را که طرفدار آن بود که خلیفه در این شرایط ضعف کامل، با نوعی تعامل مثبت مسأله را حل و فصل کرده و زمینه را برای بقای خود فراهم کند، منکوب کنند، در شیپور جنگ دمیدند. منابع فراوانی به بی توجهی مستعصم به اداره امور توجه داده و به رفتار بد فرزند او ابوبکر و دیگران اشاره کرده اند. در نهایت مغولان بغداد را تصرف کردند و به خاطر مقاومت بیهوده خلیفه، او را و شمار فراوان دیگر را کشتند و دولت عباسی را پس از یک دوره ظلم و ستم طولانی برانداختند. حادثه مغولان چندان عظیم بود که کسی نمی توانست به یک مقاومت جدی بیندیشد. بسیاری از مردم بغداد از سنی و شیعه در این ماجرا کشته شدند و هیچ کدام از دو طرف فرصت مقاومت نیافتند. بسیاری نیز به سرعت جذب دربار مغولان شدند، به طوری که دولت آنان تا هشتاد سال بعد ادامه یافت و خبری هم از مقاومت سنیان و غیره بدست نیامد. آن زمان، منابع، چیزی در باره ابن علقمی ننوشتند، اما به تدریج داستانها در باره ابن علقمی ساخته شد و گناه این حادثه عظیم که مغولان پنجاه سال برای تحقق آن روزشماری می کردند و برای آن انژری گذاشته و نیرو صرف کرده بودند، حالا به گردن یک وزیری افتاد که سه چهار دهه به دولت عباسی خدمت کرده بود. او البته تمایلات شیعی داشت اما هیچ گاه در منابع شیعه، به عنوان یک عالم شیعه یا یک رکن شناخته نشده بود. اشاره کردیم، فرضا که بود، چه ارتباطی با مذهب تشیع داشت. و اما مخالفان مهم ترین پشتوانه خود را از دست داده بودند و باید برای این کار مقصری از مخالفان خود پیدا می کردند. باید مقصری برای آن ماجرا یافت می شد تا همه گناه بر گردن او گذاشته شده و متعصبان بتوانند از این امر به عنوان یک حربه علیه شیعه استفاده کنند. از زمانی که افرادی مانند ابن تیمیه و ابن کثیر در بوق و کرنا کردند که گویی خیانت ابن علقمی همه چیز را بر باد داده، مسأله به صورت یک اصل شایع در منابع تاریخی پیچید و از آنجا که انگیزه برای رواج آن بود، گسترش غیر عادی یافت. جدای از منابع قرن هشتم که قبلا مطالبی از آنها در این باره نقل کردیم، پس از ماجرای صفویه و گسترش منازعات مذهبی، مسأله ابن علقمی باز سر زبانها افتاد. کتابهای تاریخی هم که غالبا تاریخ زمان پیش از خود را از روی متون قبلی می نویسند، در این باره به تکرار آنچه گفته شده بود پرداختند. در اینجا نمونه هایی از آن رامرور می کنیم، و در عین حال شاهد خواهیم بود که در برخی از متون، حقایقی در باره مستعصم و دستگاه عباسی و رفتارهای آنان وجود دارد که به خوبی نشان می دهد، ماجرا نه تنها هیچ ارتباطی با ابن علقمی ندارد بلکه اگر نصایح او را گوش داده بودند، این حادثه دست کم به این شکل رخ نمی داد.   تکرار اتهام ابن علقمی از قرن دهم تا چهاردهم هجری به نظر می رسد در جریان بالا گرفتن مباحثات مذهبی میان شیعیان و سنیان در آغاز برخوردهای دولت عثمانی – صفوی که اولین آنها در چالدران و در سال 920 بود، به داستان ابن علقمی هم اشاره شده است. جدای از جنگ میدانی، در صحنه علمی و نگارش هم آثاری علیه یکدیگر نوشتند و بسیاری از مسائل تاریخی را باز مطرح کردند. در یکی از این آثار با عنوان «کتاب البراهین النواقض دلالات الروافض» [کذا] در دوره سلطان سلیمان عثمانی () نوشته شده، در همان آغازین صفحات ضمن بر شمردن مساوی شیعه در طول تاریخ چنین آمده است: «... و کانت اهل الکرخ الشیعة تشب نیران العداوة علی اهل السنة، و کان الشریف الراضی [کذا] و ولداه الرضی [و] المرتضی رؤوس المحنة، و.... جاء‌ ملک التتار ال یبغداد و صحبته منجمه النصیر الطوسی رأس الفساد، و ابن العلقمی وزیر الخلافة، الذی بتدبیره لبغضه فی اهل السنة حسن [؟] ذلک الافة، بل منعه أن یخرج». جالب است که در ادامه تیمور را هم رافضی می داند! و می افزاید: «و قد جاء تیمور الرافضی المتظاهر او زمن شاه اسماعیل رأس الروافض فی هذه الزمن الاخر او الان ... و اعان طهماس [ب] حین ضاقت منه المرة‌ بعد المرة الانفاس» [کتاب البراهین، برگ 2]. این عبارت در نقد شیعه، مسیری تاریخی را میان پدر سید رضی و مرتضی تا شاه طهماسب دنبال می کند، و در میانه آنها خواجه نصیر و ابن علقمی و تیمور و شاه اسماعیل را قرار می دهد. اشاره فعلی ما این است که این نویسنده، آگاه به آنچه پیش از وی در باره ابن علقمی گفته شده بوده است. در قرن دهم هجری هم، مصلح الدین لاری نویسنده «مرآت الادوار» ـ که از دست صفویان شیعی به عثمانی ها پناه برده بود ـ همین را عامل رفتار ابن علقمی دانسته نوشت: «پسر خلیفه، ابوبکر، به واسطه تعصب اهل سنت، کرخ را غارت کرد و جمعی از بنی هاشم را اسیر ساخت. وزیر، شیعه مذهب بود. از این حال آزرده گشت. بعد از آن که هولاکو قلع قلاع ملاحده کرده بود، رسولی فرستاد که اگر کوکبه ایلخان به بغداد متوجه گردد، وی بی جنگ بغداد را تسلیم نماید و خواجه نصیرالدین طوسی گفت که احکام نجومی دال است بر آن که بغداد در حیطه تسخیر در می‌آید. بنابر آن هولاکو متوجه آن شد.[3] در واقع، به همین سادگی فتح بغداد توسط مغولان توجیه می‌شود. یک نمونه دیگر گزارش و تحلیل معین الدین اسفزاری (م 889) که می نویسد: و گويند ابن علقمى وزير در مذهب شيعه غلوى‏ عظيم داشت، و پسر خليفه امير ابو بكر بسبب وحشتى و عصبيتى لشكر فرستاد تا كرخ بغداد را غارت كردند و در كرخ بعضى‏ از سادات هاشميه‏ بودند ايشان را اسير گرفتند، [و اهل و عيال ايشان را بفضيحت و خلاعت از خانها بيرون كشيدند]، وزير بجهت اين حركت بغايت متالم و متأثر گشت و بگرد فراز و نشيب و پيرامن احتيال و فريب برمى‏آمد تا چگونه خليفه و اتباع‏ را بتيغ انتقام بگذراند و در عوض اذلال و اهانت كه بطايفه سادات رسانيده‏اند شربت مكافات چشاند، [چون در بساط بسيط ممالك آيات رعب و باساء و آثار هيبت و ياساء هلاكو خان ساير و منتشر بود، ابن علقمى از راه جفا در خفا] قاصدى ببارگاه ايلخانى فرستاده بعد از اظهار متابعت و عرض اخلاص و مطاوعت، نمود كه اگر مواكب‏ جهانگشاى ايلخانى نهضت فرمايد بى‏احتمال كلفتى و ارتكاب شدتى مملكت بغداد را تسليم نمايد، [و اين معنى را بمواثيق و ايمان و شرايط عهود و پيمان استحكام داد]، ايلخانى، قاصد ابن علقمى را نوازش فرمود و بمواعيد منتج مبتهج گردانيده باز فرستاد. وزير با خليفه طريق تصنع و مكيدت پيش گرفته بدرگاه ايلخانى پيغام داد كه من جمعيت جنود و سپاه خليفه را جهت تحصيل علوفات‏ [چون دل عاشقان و زلف محبوبان‏] پريشان خواهم ساخت، بايد كه ايلخانى بى‏توقف و تعلل متوجه گردد، پس هلاكو خان در امضاى اين عزيمت بخواجه نصير الدين‏ مفاوضت بنوشت و از راى متين‏ و خاطر مبين او استشارت فرمود خواجه بعد از تامل در احكام نجومى و تدبر در آثار اتصالات اجرام سماوى عرضه داشت كه تسخير آن مملكت بى‏مزيد زحمتى و تحمل مشقتى مواكب همايون را ميسر خواهد شد؛ العلم عند الله.[4] سابقا در تحقیقاتی که در باره نقش ابن علقمی صورت گرفته، به خوبی نشان داده شده است که مطالب اینچنینی در مصادر اولیه فتح بغداد نیامده و از پنجاه سال بعد از آن آغاز شده است. در اینجا قصد بررسی آن مقطع را نداریم و صرفا چنان که از عنوان این بخش روشن است، سخن گفتن در باره اتهام یاد شده در آثار قرن نهم ـ دهم به بعد است. پس از آنچه گذشت، داستان سرایی های بعدی اسفزاری هم جالب است، طرح نقشه ای که ابن علقمی برای پراکنده کردن سپاه داشته است: «هلاكوخان بادل مبتهج‏ [و امل منفسح بالشكر چون قضا از تهمت رجعت مامون و نهمتى چون همت اصحاب توكل از عوارض و هن و تزلزل محفوظ] متوجه بغداد گشت. و ابن علقمى چون از تصميم عزيمت ايلخانى وقوف يافت عنان توجه خاطر بجانب پريشانى متجنده بغداد مصروف گردانيده‏ در حضرت خلافت عرضه داشت كه سلاطين و ملوك اطراف همه در مقام طاعت و خدمتگارى امير المومنين ثابت قدم‏اند، [و نفاذ امر وصيت قدرت و بسطت اموال و كثرت شوكت مواكب حضرت خلافت بحمد الله در عرصه بساط غبراء شايع است، هرسال چندين مال جهت مواجب لشكر و مصالح ديگر از خزاين صرف كردن موافق راى متين و مطابق مقتضاى عقل مصلحت‏بين نمينمايد] اگر فرمان‏ امير المومنين باشد هريك از اعيان سپاه بشغل و مهمى بطرفى نامزد گردد كه علوفه او واصل گردد و خزانه عامره را توفيرى حاصل آيد، خليفه غافل از آنكه ... اين مصلحت را كه خلاف صواب بود بر راى وزير پرتزوير تفويض فرمود، و خود باستماع الحان و اجتماع خوبان‏ [و ارتكاب ملاهى كه آفتى در ملك و پادشاهى از آن زيانكارتر نيست‏] مشغول شد، و از ساز و برگ و نواء مجلس عشرت براست كردن اسباب دفع مخالف نپرداخت، و ابن علقمى‏ [در پريشانى جمع متجنده سعى بليغ نمود] پيش از آنكه خبر توجه عساكر بيگانه بگوش خليفه رسد وجوه و اعيان بلكه آحاد و افراد لشگر را متفرق ساخت‏ [و ظاهرست كه افتراق شمل و پريشانى جمع زودتر از التيام و اجتماع ميسر ميشود.[5] اسفزاری سپس چندین صفحه در باره ورود لشکر ایلخانی به بغداد سخن گفته که برخی از نکات، از جمله آنچه در باره بخل مستعصم و نقش آن در سقوط بغداد آورده، جالب است و در کتب تاریخی بی سابقه نیست. در ادامه از ابن عمران نامی یاد می‌کند که سنی است و نقشه ای در گشودن بغداد کشیده و به رغم آن که والی بعقوبه از سوی خلیفه بود، با ایلخان کنار آمد. همو پس از گشوده شدن بغداد، حاکم این شهر شد، در حالی که به قول وی، ابن علقمی به چیزی دست نیافت و فرمان داده شد که نوکر ابن عمران باشد: «و حكم شد كه ابن علقمى نوكر او باشد، و ابن علقمى از كردار ناشايست خود عظيم پشيمان و خجل و پريشان خاطر و منفعل‏ گشت‏ [چه سرى كه پيش خليفه روى زمين فرونمى‏آمد بر خط امر نوكر عامل بعقوبه مى‏بايست نهاد، و بدنامى دنيا و آخرت بر سر. و مغولان در اهانت و خوارى ابن علقمى مجد بودند، القصه: چند روزى بمحنت ترددى مينمود و تجلدى ظاهرى مي‌كرد و بهركس تعلقى مي‌ساخت، تا عنقريب بساط بسطت او طى و بهار فرصت اودى شد و دل پردرد و ندامت بخاك برده، نامى مشوب بانواع غرامت و ملامت باقى گذاشت و خان ‏و مان چندين هزار مسلمان‏ [لاجرم تا مدتها بر صحايف كتابها و ايوان مدارس و خزائن بقلم تشنيع و خامه تقريع مى‏نوشتند كه: لعن الله من لا يلعن ابن علقمى، لعنت خداى آنكس را كه لعنت نكند ابن علقمى را، گويند يكى از دوستان لفظ «لاى» نفى را از اين كلام منفى گردانيده بود او را هفتاد چوب زدند. حق تعالى همكنانرا از عقوق حقوق اولياء نعم محفوظ دارد بحق حقه‏].[6] میرخواند (م 903) که در دایره همین تواریخ سیر کرده و غالبا از گذشتگان رونویسی، همان مطالب را آورده است، گرچه به روایت مخالف یا به عبارتی آنچه روشنگر جنبه های دیگر ماجرا هم هست، توجه داده است. وی می نویسد: «بالجمله در آن اوان كه ايلخان از ضبط و تسخير مملكت مسلمانان و قلع قلاع‏ ملاحده لعنهم اللّه على حده فراغت يافت، و صيت مهابت او در اقطار آفاق شايع و مستفيض گشت، ابن علقمى‏ وزير از سر جفا در پرده خفا رسولى به بارگاه فلك انتباه فرستاد و بعد از اظهار عبوديت و تقبيح صورت دار خلافت و سده امامت چنان فرانمود كه اگر ايلخان به صوب اين ديار عنان عزيمت سبك گرداند، پيش از آنكه به تسويه صفوف احتياج افتد تا به استعمال آلات حرب چه رسد، مملكت بغداد تسليم شود، و اين معنى را به دلايل و شواهد معقوله استحكام داد. ايلخان به مجرد اين پيغام اعتماد ننمود و در نهضت به جانب دارالسّلام متأمل مى‏بود، چه در آن اوقات كثرت جنود و وفور اسباب و اسلحه دار الخلافه در اقاليم سبعة شهرتى تمام داشت». جالب است که آنچه میان برخی از مورخان از مقایسه دوره ناصرعباسی در ایستادگی در مقابل مغولان با دوره مستعصم هست، مورد توجه و خواند میر و سپس فضل بن روزبهان خواهد بود. خواند میر می نویسد:‌ «و حال آنكه اوگتاى‏قاآن در مبادى جلوس خود چورماغون را دو نوبت با لشكرى سنگين از مغول كه در فتاكى و بى‏باكى شهرتى تمام داشت و در آن مرتبه با شياطين دوى اشتراك داشتند به طرف بغداد فرستاده بود و ايشان خايب و خاسر از معركه سپاه عرب عنان برتافته بودند، و اين صورت در الواح اذهان انتقاش يافته». میرخواند چنین ادامه می دهد: ايلخان ايلچى ابن علقمى را بنواخت و در توكيد مبانى اعتضاد و مصادقت وثوقى طلب داشت و رسول رخصت مراجعت يافته از ما فى الضمير پادشاه اعلام داد». هر بار که این خبر در این قبیل منابع نقل می شود مطالبی بر آن افزوده می شود از جمله این که ابن علقمی مکرر در مکرر رسولانی را فرستاده و ایلخان را تحریک به آمدن به بغداد کرده است: «ابن علقمى على التّعاقب و التّوالى رسل و رسايل به بارگاه عالم پناه مى‏فرستاد و معروض مى‏گردانيد كه من بعد اقطاع لشكريان را چون خيل وفا و حسن عهد خويش منقطع خواهم گردانيد و در تمشيت تفرّق جنود سعى بليغ خواهم نمود. و چون با خليفه در مقام خديعه و تضييع آمده‏ام و به واسطه افعال ذميمه او و اولاد او آرزوى آن دارم كه حكومت اين مملكت به گماشتگان پادشاه گيتى‏ستان انتقال يابد.» در واقع تحلیل هایی هم اضافه می شود که به هیچ روی در منابع نخست نیامده است. این نقشه، در این روایت تاریخی، با آنچه خواجه در باره پیشگویی کواکبی در باره زمان سقوط عباسیان گفته، هماهنگ می شود: «و چون پيغام ابن علقمى سمت تكرار يافت، ايلخان در اين باب از خواجه نصير الدّين محمّد طوسى كه در ملازمت او به درجه رفيع و مرتبه بلند رسيده بود و در تقرّب از ابناى زمان درگذشته مشورت نمود و از اوضاع فلكى و دلايل نجومى استكشاف فرمود. خواجه بعد از تسيير درجه طالع و تقويم كواكب و تحقيق نظرات عرضه داشت كه: از تشكلات انجم چنان معلوم مى‏شود كه استخلاص بغداد بى‏مزيد تحمّل كلفت و مشقّتى بر دست موكب منصور ميسّر خواهد شد؛ زيرا كه مدّت امامت و خلافت عباسيان انقراض يافته و سرآمده و هلاكو خان، خواجه نصير الدّين را در اين حكم مصدّق داشته با دلى ثابت و ضميرى منشرح فرمان داد تا لشكريان اسباب يورش بغداد را آماده سازند و سونجاق نويان را در مقدمه روان كرد كه از دجله بگذرد و با بايجو نويان ملحق شده جانب غربى بغداد را مخيم اقامت سازد. و ابن علقمى چون دانست كه سهم مكيدت او به هدف مقصود پيوست، در سده خلافت معروض داشت كه: امروز بحمد اللّه و المنّه كه مجموع سلاطين گردون اقتدار داغ اخلاص و مطاوعت امير المؤمنين [و خليفه روى زمين‏] بر جبين صدق مبين [او] دارند و صيت نفاذ حكم و بسطت ملك و كثرت مال خزانه عامره از يمين و يسار بر بريد صبا و شمال مسابقت گرفته و حسّاد و اضداد را مجال آن نمانده كه از مقام خود قدمى پيشتر نهند؛ و هريك از قاصدان و طالبان مملكت كه آتش حقد و حسد در ضمير ايشان افروخته است ... اكنون هر سال چندين تومان مال از خزينه به عساكر منصوره دادن از مقتضى رأى زرّين و فكر دوربين بعيد مى‏نمايد، اگر امير المؤمنين رخصت فرمايد عظما و سرداران لشكر را به اطراف و جوانب فرستاده آيد و به اشغال مناسب موسوم گردانيده شود تا خزانه را توفيرى باشد. خليفه اين تدبير ناصواب را به رأى وزير با تزوير منوط و مربوط ساخت و خود به استماع الحان خوش و مشاهده غلمان حوروش و تلذّذ به انواع ملاهى و استيفاى اصناف مناهى اشتغال نمود. و ابن علقمى در اندك زمانى اكثر اعيان سپاه را به بهانه‏هاى متنوّع متفرّق و پراكنده ساخت و ايلخان بر ميعاد مقرّر و زمان منتظر به طالع مسعود و نويد اقبال موعود از اردوى خود در حركت آمده از اقطار ممالك لشكر [بى‏كران و سپاهى‏] بى‏پايان كه مجتمع گشته بودند در ركاب او به جانب بغداد روان شدند».[7] این تصویر، که در بیشتر بلکه همه منابع تاریخی و همچنین شماری از آثار ادبی این دوره آمده، می توانست در ذهن اهل سنت، تأثیر عمیقی برجای گذارد. در واقع باید این نمونه را یکی از مؤثرترین تاریخ سازی‌ها ها به هدف تعمیق جدالهای شیعه و سنی دانست، در حالی که حتی اگر فرضا کسی چون ابن علقمی اشتباهی کرده، هیچ ارتباطی به پیروان یک مذهب ندارد، چنان که در روزگار ما، دهها شاه و امیر سنی، از نزدیک ترین همپیمانان امریکا هستند و نه تنها او را دعوت به آمدن به منطقه خلیج فارس کرده اند که صدها مرکز و دهها پایگاه بزرگ و کوچک در اختیار او گذاشته اند. و اما جالب است که میرخواند با توجه به روایات دیگر، حقایق تازه ای را بیان می کند. آن نکته این است که وقتی خلیفه با ابن علقمی در باره نوع رفتار با مغولان مشورت کرد، او که دشواری کار و اداره قاطع ایلخانان را به تجربه دریافته بود، پیشنهاد کرد که هدایای فراوان فرستاده شده و قبول شود تا به نام ایلخان خطبه خوانده شود تا خطر دفع گردد، اما دواتدار که دشمن ابن علقمی و بر مذهب سنی بود (بو قول میرخواند: شعبه جنون با قلّت تجربه مجتمع داشت‏) خلیفه را وادار به مقابله کرد که شد آنچه شد. در این زمینه توضیحات میرخواند گاه بسیار روشنگرانه است، آنجا که می نویسد: «رسولان به بغداد مراجعت نموده از وصول پادشاه جهانگير، وزيران را خبر كردند. ابن علقمى‏ كيفيت حادثه را معروض خليفه گردانيد، خليفه با وزير گفت: «مقتضى رأى تو در دفع اين خصم قادر قاهر چيست؟ وزير گفت: كعبتين خصم به بذل مال باز بايد ماليد چه جمع دفاين و خزاين جهت وقايه عزّت و سلامت نفس مى‏باشد، حالا مصلحت آن است كه براى پادشاه هزار خروار بار از نفايس امتعه [و رغائب اقمشه‏] و يك هزار شتر بختى و يك هزار اسب عربى با ساز و آلت ترتيب بايد كرد و براى شاهزادگان و امرا، على اختلاف طبقاتهم تحف و هدايا بايد فرستاد و خطبه و سكه به نام ايلخان بايد خواند و زد تا اين بليه مندفع گردد. خليفه تدبير وزير را پسنديده داشته به اتمام آن امر اشارت كرد، اما مجاهد الدّين بيك كه او را دوات‏دار صغير مى‏گفتند بنا بر عداوتى كه با وزير در ميان داشت به اتفاق ديگر معاندان ابن علقمى وزير معروض مستعصم گردانيد كه: وزير در اين تدبير مصلحت خويش انديشيده است تا سعى خود را نزد هلاگو خان مشكور گرداند و امرا و لشكريان را در بلاد محنت افكند، مصلحت آن است كه لشكرها جمع آوريم و سر راه بر خصمان بگيريم. و خليفه به اين سخن از صوابديد وزير اعراض نموده از سر فرستادن تحف و هدايا درگذشت». میرخواند با اشاره به این که مطالب دیگری در برخی از نسخ آمده، می نویسد: «در بعضى از نسخ به نظر رسيده كه چون خبر توجه ايلخان به بغداد رسيد مستعصم خليفه با ابن علقمى وزير در باب دفع لشكر بيگانه مشورت فرمود، وزير او را بر بذل اموال ترغيب و تحريص نمود تا از ركوب اموال احتراز و اجتناب واجب شناسد. خليفه گفت: لحيتك طويلة يعنى ريش دراز و عقل كوتاه دارى! و چون بعد از محاصره لشكر تاتار مهم بر مستعصم دشوار شد بار ديگر با وزير مشورت آغاز نهاد ابن علقمى گفت: لحيتنا طويلة! [ریش ما بلند است!]» میرخواند در اینجا و میان این روایات مختلف، «تقدیر»‌ را «اصل» می داند: «بر ارباب بصيرت روشن است كه چون از پس پرده تقدير امرى به مظهر وجود پيوندد و اسباب آن بى‏اختيار و اشتباه از چرخ ببارد و از زمين برويد حسن تدبير و طول تفكر مردم دوربين تا براى كوته‏انديشان چه رسد زياده تأثيرى نكند لا مردّ لقضائه و لا معقّب لحكمه». وی با این که تقدیر را اصل می داند، اما تقصیر را اصلی را متوجه مستعصم می داند: «و چون قول اول نزد راقم حروف به صواب اقرب است، قلم مشكين رقم بر سر حرف نخست رفته بازمى‏نمايد كه خليفه با وجود شيوع آوازه دشمنى آن‏چنان قوى، پنبه غفلت و غرور در گوش كرده پهلو بر بستر استراحت و سرور انداخته بود و مقرّبان بارگاه خلافت كه بر جويبار عنايت و رأفت بالا كشيده بودند، سده امامت را بدان كسالت و بى‏حزمى ملامت كرده معروض داشتند كه: غلبه و بطش قوم تاتار در انحاء و اقطار منتشر و مستفيض است و اينك عزم استخلاص اين ديار كرده‏اند و بر خرد خرده‏بين ظاهر كه بى‏لشكر موفور و استعداد نامحصور مقاومت با آن جماعت در حيّز طاقت نيايد، علاج واقعه پيش از وقوع بايد كرد؛ زيرا كه چون سيل از سرگذشت در گرداب حيرت دست و پاى زدن مفيد سلامت نباشد به مصلحت آن نزديكتر كه در رعايت مهمّات اهمال ورزيده نشود و پيش از هجوم خصوم به نيّت درست حكم واجب الاذعان به استجماع عساكر از نواحى و اعمال مثال بايد داد كه قوام مملكت و نظام دين و دولت و شمول امن و طراوت حال و فراغ بال رعيّت بى‏شمشير و تير و انديشه صحيح و رأى درست [راست نشود] و احتياط بليغ و كوشش تمام ميسّر نگردد و بر قول وزير اعتماد نبايد كرد كه غرض او از اين [تمويهات‏] تزويرات استيصال دودمان امامت و خاندان خلافت است. و مستعصم گوش و هوش از استماع اين نصايح كر ساخته همچنان با وزير قرعه استشارت گردانيدن گرفت و آن پرتزوير سخنان مشفقانه را بى‏وقع و اختيار ساخته گفت: لشكر مغول را مقاومت با شيران بيشه بغداد چگونه ميسّر شود اگر صبيان و عورات فى‏المثل از بام خانه‏ها با خشت و سنگ در مقام مدافعت آيند، همه را در مضايق سگك محلات ناچيز گردانند. از اين سخن عجيب، نخوت بر مزاج مستعصم استيلا يافته و سر پنجه عقل و درايت برتافته از توجه لشكر تاتار حسابى برنگرفت و وزير برآمدن سرقه تزوير و تصنيف منصوبه احتيال اشتغال مى‏نمود تا فرزين بند حصن حصين ملك و دين را به چه كيفيت بگشايد».[8] در اینجا نیز با این که مستعصم را توبیخ کرده و دستگاه خلافت را مقصر می داند اما باز از سر اتهام ابن علقمی نمی گذرد. همین تصویر را فضل بن روزبهان خنجی (م ح 930) فقیه و مورخ ادیب سنی تند ضد شیعی و ضد صفوی اوائل قرن دهم دارد که به داشتن آثاری بر ضد شیعه و صفویان شناخته شده است. وی ضمن بیان یک حکایت تاریخی ـ ادبی در باره سلطنت و بقای آن، از خرابی لشکر سخن گفته و این که پول تنها برای حفظ حکومت کافی نیست. وی آخر این داستان را با این عبارت خاتمه می دهد که «و چون رعيت خراب و لشكر در اضطراب باشند، دينارى چند ده كه در خزينه دفينه باشد نه دافع لشكر بلا و نه مانع عسكر اعدا خواهد بود و سرير سلطنت پادشاه از چاشنى تدبير وزير معظّم همچو جام خلافت المستعصم باللّه به تزوير ابن علقمى‏ پرزهر علقم گردد». سپس همین سوژه شده است تا شخصی که مخاطب این حکایت است از او بخواهد تا «حکایت ابن علقمی و مستعصم»‌ را بیان کند. خنجی با طرح عنوان «حكايت المستعصم باللّه و ابن علقمى وزير داهى او و انهدام اساس خلافت از تدبيرات واهى او» در مقایسه میان ناصرلدین الله و مستعصم برای مقابله با مغولان، چنین می‌نویسد: «گفتم، عرفاى اخبار خلفا ياد كرده‏اند كه چون دست تقدير ربّ النّاس كارگاه شوكت خلفاى آل‏ عبّاس درنورديد و از هجوم آسيب و آفت زيب و ترتيب خلافت نماند، از جمله اسباب كه  واقفان عالم سبب آن را علّت مى‏شمارند، آن بود كه المستعصم باللّه كه خاتمه آن گروه و فاتحه ذهاب آن شكوه است، وزيرى داشت كافى، بل شريرى مكافى؛ اسم او ابن علقمى كه به مذهب متشيّع و از سلوك طريقت ارباب سنّت و جماعت ممتنع بود. بنا بر عداوت دينى قصد آن داشت كه از آل عبّاس دمار برآورد و از خلافت نبوى آثار نگذارد. و چون خلفاى سابق اساس ملك را نه آن احكام داده بودند كه بوم وهنى بر كنگره آن بال‏وبالى توانستى زد [يا] باز تدبير بلندپروازى جناح تسخير بر شرفات آن توانستى گشود. چنانچه در ايّام خلافت النّاصر لدين اللّه لشكر چنگيز به عزم خونريز عازم فتح بغداد شدند و آن روز در ديوان ارزاق جند عراق اسم هفتاد هزار مرد جنگى مثبت بود. چرماغون‏ كه سركرده لشكر و رأس و مقدّم عسكر بود، چون به موضع اسدآباد رسيد خليفه النّاصر لدين اللّه چون شير وغا و چون سيف مستضى به عزم مقاتله چرماغون‏ از بغداد با عدّه تمام بيرون آمد و او را به نهيب تيغ و تازيانه از اطراف خلافت خانه براند. در زمان المستعصم باللّه همان عدد موجود بود و همان عدّه غير مفقود. فامّا، وزير چون گربه‏اى مكّار در كار بود و چون موش دزد در انبار، و عزم آنكه نوعى كند كه از آن عدّه اثر نماند و در تفريق جنود [و] تشتيت او بكند آنچه تواند؛ جبّ مال كه جبّ بال است‏ بر خاطر خليفه مزيّن ساخت و خليفه را چون يوسف از اخوان و عساكر جدا كرده، در غيابة الجبّ [انداخت و] ، در حضرت خلافت معروض داشت كه بحمد اللّه نهيب خلفا نه چنان در خواطر متمكّن است كه كسى را قصد خلافى در خاطر گذرد و حرم مكرّم ائمّه كرام  نه چنان به عين توقير ملحوظ و از بيم تسخير محفوظ است كه كسى به عزم آن باديه شقاقى برد. كثرت لشكر جهت استظهار و عدّه براى وقت اضطرار است. چون دولت از نكايت اعدا سالم باشد، زر بسيار به جمعى‏ بيكار دادن از باب اسراف است و سرف نه از خصال محموده اشراف‏؛ و ادّخار خزاين محبوب و اقتناى دفاين مرغوب است. خليفه دم‏ خداع آن خداج خورده به اخراج عساكر و ادخال [ذخاير] خزاين رخصت داد. ابن علقمى در اندك روزگار خزاين بسيار جمع كرد و تمام خراج را در بيت المال فراهم آورد. رئوس جنود متنافر گشتند و رغبت فرار در ايشان متوافر شد. چون در بغداد سپاهى لايق و جند [ى‏] موافق نماند، به خدمت هلاكو كس فرستاد كه كار خليفه ساخته و بغداد جهت نزول شما پرداخته [ام‏]. هلاكو كس فرستاد كه كار خليفه را تمام سازند و خود نيز متوجّه [بغداد] شد. و چون لشكر نبود كه دفع او را تصدّى‏ نمودى و امير نامدار نه كه در اين واقعه خونخوار سپهسالار بودى تا غايتى كه غلامان حرم و چاكران [خدم‏] را جهت مقابله‏ هلاكو تعيين مى‏كرد. هرآينه هلاكو بعد از محاصره، [بر] بغداد مستولى شد و در كوچه‏هاى بغداد شطّ خون جارى گردانيد. بعد از آنكه خليفه را اسير كرده و نقمت تجويع‏ جهت اهلاك او آورده بود، روزى خليفه از جوع و مهانت به بعضى‏ اركان رجوع و استعانت كرد. به هلاكو معروض داشتند كه خليفه جايع و نوال افضال پادشاه را طامع است، گفت طبق زر سرخ ابريز [را] چون كبابى [بر صحن‏] نعم ريزند كه در تك تنور فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ‏ [9/ 35] مسجور شده باشد، پيش او بريد و اگر گويد كه اين زرست و خوردن را نشايد و در دفع مردن به كار نيايد، بگوييد پس اين زر را چرا به لشكر ندادى تا خوان طعامت را مهيّا داشتندى و گرسنه در حبس اهلاك هلاكو نگذاشتندى؟ خليفه دانست كه آن كلام صحيح و الزام صريح است و توفير وزير او را به هلاك نشانيده [و به اهلاك هلاكو رسانيده است.][9] مجموعه‌ای از این گفتارها در متون تاریخی، در آثار شیعیان هم به نوعی انعکاس یافت و شماری از آنان که پس از قرنها تحقیر و شکنجه و حبس و زندان در دوره عباسیان نتوانسته بودند آزادی مذهبی خود را داشته باشند، به نوعی دیگر انعکاس یافت. آنان غالبا از این که دولت عباسی ساقط شده، ناراحت نبودند بلکه گاه اظهار خوشحالی هم می کردند و عین مطالب مورخان قبل را می‌آوردند.[10] اما فارغ از این، داستان برخورد ابن علقمی با خلیفه بغداد، چنان که در متون تاریخی سنی آمده بود، به صورت یک مثل در آمد، به طوری که اگر کسی می خواست بد وزیری را بگوید که خلیفه را گمراه ساخته و برابر دشمن، سپاهیان را پراکنده ساخته، به رفتار ابن علقمی مثل می زد، چنان که در خلد برین در باره تاریخ دوره صفوی، ضمن گزارشی به مثل گوید: «چون دست يافت از درى كه ابن علقمى‏ با خليفه بغداد درآمده بود درآمده لشكريان را به تقريبات، متفرق و پريشان ساخت».[11]  برخی مؤلفان دیگر هم در وقتی که بنا دارند به حکام نصیحت کنند که وزیری درست انتخاب کنند، همین امر را مثال میِ زنند: «وهمچنين معتصم بالله عباسي علقمي‏ را كه بصفت حسد و كينه موصوف بود وزيرا خود ساخت بواسطه كينه كه از خليفه در خاطر داشت بسخنان منافقاني خليفه را بازي داد و هلاكو خان را ترغيب نموده بر سر خليفه آورد و ويرا گرفتار ساخت و رسيد به خليفه آنچه رسيد».[12] البته برای برخی از شیعیان، دولت عباسی و برخی از متعصبان سنی که با شیعیان بدرفتاری می کردند، حسی را پدید می آورد که گویی اگر ابن علقمی چنین کرده، توجیهی برای خود داشته است. شیخ عباس قمی تحت عنوان «ذكر خلافت مستعصم باللّه و زوال دولت بنى عبّاس‏» می‌نویسد: «در سنه 640 كه مستبصر وفات كرد فرزندش ابو احمد عبد اللّه مستعصم به جاى وى نشست، و او آخر خلفاء بنى عباس بوده كه در عراق سلطنت كردند، و مدت سلطنت بنى عباس پانصد و بيست و چهار سال طول كشيد، چون مستعصم بر سرير سلطنت مستقر شد تدبير مملكت را با وزير خويش مؤيد الدين علقمى‏ قمى واگذاشت و خود مشغول كبوتربازى و لهو و لعب و لذت و طرب شد.و هم در آن ايام ابو بكر پسر مستعصم بر محله «كرخ» بغداد كه مسكن شيعيان بود غارت آورد و جماعتى بسيار از سادات را اسير كرد. و به قولى هزار دختر از علويه و غير ايشان به غارت برد، لاجرم مؤيد الدين وزير علقمى در صدد زوال دولت بنى عباس برآمد و خواست تا مگر يكى از اولاد امير المؤمنين- صلوات اللّه عليه- را سلطان كند، لاجرم پنهانا با تتار مكاتبه و مراسله كرد و ايشان را در اخذ بغداد و هلاك مستعصم تطميع كرد و لشكر مستعصم را از دور او متفرق ساخت».[13]  ابن علقمی و تبلیغات تندروهای سلفی جدید در ده سال گذشته در سالهای اخیر و به موازات بالا گرفتن منازعات شیعه و سنی، ابن علقمی و مسأله بغداد به طور جدی وارد منازعات تاریخی ـ تبلیغی دو گروه شیعه و سنی شد. البته این به معنای آن نیست که مثلا در طول صد سال گذشته این بحث فراموش شده بود؛ اما به هیچ روی در این حد مطرح نبود. سابقا مقاله ای با عنوان «مروری بر مطالعات پیرامون نقش خواجه نصیر در فتح بغداد»[14] نوشته ام که بخشی از آن نیز مربوط به مسائل مربوط به ابن علقمی می شود. در آنجا نمونه ای از دیدگاه های رایج در قرن گذشته را در باره این مسأله یاد کرده ام. اما در اینجا، به بازتاب این مسأله در تحولات ده ساله اخیر در مناسبات شیعه و سنی و جنگها و نبردهای خونینی که در عراق و سپس در سوریه و برخی از نقاط دیگر بوده می پردازم.  یکی از نخستین افرادی که در سال 2005 این بحث را مطرح کرد، ابومصعب زرقاوی بود که سیاست اصلی القاعده عراق را که فرماندهی اش را داشت، بر شیعه کشی گذاشته و مجبور شده بود چندین رساله و نطق و یادداشت علیه شیعه بنویسد. یکی از قافیه های اصلی این یادداشت ها، همین بود که با اشاره به دولت مالکی، از آن به عنوان بازگشت احفاد ابن علقمی یاد می کرد. وی البته در سال 2006 کشته شد، اما این ماجرا به صورت یک داستان گسترده در صحنه ادبیات طائفی گری و منازعات فرقه ای درآمد. اصل مسأله مربوط به سقوط صدام در سال 2003 است که امریکا به همراهی شماری از دولت های غربی و عربی، آن را به راه انداختند. جدای از این که در عراق حزب بعث حاکم بود، و جدای از آن که صدام سه چهار دهه شیعیان و کردها را قتل عام کرده بود، و جدای از آن که همین صدام به کویت با حاکمان سنی حمله کرد و پای امریکا را به منطقه باز کرد، فارغ از همه اینها، در دولت جدیدی که در عراق ایجاد شد، شیعیان و کردها به خاطر آن سوابق و آمادگی نظامی و سیاسی که داشتند،  ونیز اکثریتی که شیعه از آن برخوردار بود، عملا به عنوان حاکمان عراق قدرت یافتند. برای زرقاوی که یک سنی افراطی اهل حدیثی و القاعده ای بود، قدرت یافتن شیعیان در هیچ سطحی قابل قبول نبود، چه رسد به آن که نخست وزیری در عراق از آن شیعه باشد. بنابرین وی که نماینده القاعده بود و ظاهرا قرار بود با امریکا نبرد کند، لبه تیز حمله را متوجه شیعیان کرد، چیزی که حتی مورد رضایت سران القاعده در پاکستان نبود. وی بر این کار،  نیاز به تبلیغاتی داشت که باید از آن بهره می برد. داستان ابن علقمی از این جهت نمونه ای بود که می توانست به آن استناد کند. داستانی که حنابله و اهل حدیث در قرن هشتم ساخته بودند، و به رغم آن که منابع معاصر حمله مغول کمترین اشاره به آن نداشتند؛ کسانی چون ابن تیمیه که نه در قرن هفتم که حمله مغول روی داد، بلکه بعد از آن می زیست،  ویا کسانی چون ابن کثیر و سبکی و ذهبی، سرزبانها انداختند. هرچه بود، بحث بر سر این نبود که این داستان درست است یا خیر، مهم این بود که بر اساس این ماجرا یک وزیر شیعی که البته نزدیک چهار دهه در دستگاه عباسیان بوده، با مغولان مکاتبه کرده است. چیزی که هیچ شاهدی بر آن نبود و چیزی هم به وی تعلق نگرفت که شاهد درستی آن باشد. در این ماجرا نوعی شبیه سازی شد. مغولان همان امریکا هستند و شیعیان عراق هم احفاد ابن علقمی. آن ها با هم همراهی کرده اند و امروز شیعیان عراق را در دست گرفته اند. زرقاوی، ماجرای عراق را به سقوط بغداد توسط مغولان تشبیه کرده و از شیعیان به عنوان احفاد ابن العلقمی یاد نمود.[15] جای دیگر نوشت: و نسی احفاد ابن العلقمی غدارتهم بابناء هذه الامه التی حفرت فی جبین التاریخ.[16] وی در توجیه قتل عام شیعیان در انفجارهای وحشتناک در عراق، استنادش به همین بود که آنان احفاد ابن علقمی هستند. او از دولت عراق به عنوان بازگشت احفاد ابن علقمی یاد کرده است (و عاد احفاد ابن العلقمی). این اتهام به تدریج به سراسر ادبیات ضد شیعی که به خصوص در سعودی وجود داشت و نیز در صحنه اینترنت این زمان شیوع گسترده ای یافته و مورد بهره برداری القاعده و وابستگان به آن قرار گرفته و بیشترین استفاده تبلیغاتی را از آن می کردند. این وضعیت به حدی اوج گرفت که در حال حاضر سرچ نام ابن علقمی در اینترنت نشان می دهد که آن گزارش تاریخی صدها بار بلکه بیشتر در یادداشت های مختلف تکرار و مورد استفاده جریان افراطی سنی نه تنها در عراق بلکه در پاکستان و افغانستان قرار گرفته است. البته نباید از نظر دور داشت که در عراق، دو تجربه متعارض برای شیعه و سنی در دو تحول سیاسی رخ داده بود. نخستین آن این بود که در جریان انقلاب 1920 عراق قبایل عرب شیعی عراق به همراه علمای نجف برابر انگلیس ایستادند و وقتی شکست خوردند به عنوان دشمن دولت جدید از همه چیز محروم شدند. آن زمان هم به عنوان مجوس و وابسته به ایران شناخته می شدند. همان زمان اهل سنت که بقایای کسانی بودند که در دولت عثمانی هم در خدمت آن دولت بودند، در کنار انگلیسی ها قرار گرفتند و دوبار بر سریر قدرت تکیه زدند. تجربه بعدی در جریان سقوط صدام بود. صدام سیاست سنی گرایی را در حکومت خود حفظ کرده و شیعیان را به خصوص در جریان جنگ ایران و نیز انتفاضه به عنوان دشمنان قطعی خود طرد کرده و قتل عام کرد. همین برخورد با کردها هم صورت گرفت. زمانی که صدام توسط امریکا مورد حمله قرار گرفت، بسیار طبیعی بود که کردها و شیعیان در کنار صدام نخواهند بود. به علاوه در طول این سالها شیعیان از اکثریت قابل ملاحظه ای برخوردار شده و حتی بخش های مهم بغداد را غالبا به عنوان فقرای مهاجر در حاشیه شهر وشهرک ها هم در اختیار داشتند. طبعا به صورت عادی، شیعیان و کردها قدرت یافتند، چیزی که برای سنیان به خصوص تندروهایی مانند زرقاوی قابل قبول نبود. نگاهی به آنچه در طول این ده سال در اینترنت و آثار ضد شیعی در باره ابن علقمی آمده، می تواند ما را باعمق این تاریخ سازی و استفاده تبلیغاتی از آن آشنا کند. می دانیم که اینترنت صحنه، مقالات کوتاه یا نوشته های تبلیغی نه تفصیلی و دقیق است. با این حال، محتوای تاریخی این قبیل نوشته ها در ارتباط با این موضوع جالب و مرور کردنی است. در آنجا غالبا سنیان افراطی با وصل کردن مجوس و عجم و ابن علقمی و صفویه و [امام] خمینی و گروه های شیعه عراق، همه را در یک مسیر قرار داده و محکوم می کنند. نوشته هایی هم که ادعای تاریخی بودند دارند چند نقل قول از ابن تیمیه و ابن کثیر و سبکی به دست می دهند. در اینجا مروری بر این قبیل نوشته ها خواهیم داشت:  در متنی که به عنوان خیانة ابن العلقمی لاهل السنة نوشته شده (بخشی از ناصر القفاری در کتاب اصول مذاهب الشیعه)، ماجرای سقوط عباسیان با توجه به نقش ابن علقمی به صورت یک سناریوی شگفت بازسازی شده و چنان می نماید که گویی همه این ماجرا در همین نقطه متمرکز بوده است. وصل کردن ماجرا هم از ابن علقمی به روافض، نقطه ای است که در هر سطر آن تکرار شده و ابزاری برای کینه ورزی علیه شیعیان شده است. دو منبع اصلی این گزارش منهاج السنه ابن تیمیه و البدایه و النهایه ابن کثیر است.[17] در یک نمونه دیگر، یکی از وبلاگ نویس ها، بیش از آن که گناه را گردن ابن علقمی بیندازد، ضمن این که قبول دارد که او با ایلخان مغول ساخته بوده، خیانت را متوجه خلیفه عباسی کرده است که چنین افرادی را در درون دربار خویش راه داده است. وی می نویسد: من بر این باورم که سقوط بغداد در سال 565 در درجه نخست مربوط به کسانی است که منتسب به اهل سنت بودند، قبل از این که خیانت از ناحیه ابن علقمی شیعی مذهب باشد. وی می گوید این نکته روشن است که خلیفه عباسی سنی بوده، بیشتر فقها هم سنی بودند، همه به منازعات طائفی سنی و شیعی هم آگاه بوده اند، آنچه بین محله کرخ و دیگر محلات رخ می داده است، چطور در چنین شرایطی تن به حضور یک وزیر شیعی امامی در دربار داده اند؟[18] ریاض المستیمیری (شاید اسم مستعار) هم که از همین تندروهای جهادی است، در مقاله ای کوتاه عنوان «ا بن العلقمی المفتری علیه»‌ به نوعی دیگر، مقصر اصلی را وضعیت موجود در بلاد سنی دانسته و می گوید که فرقی میان مفتیان شیعه و سنی فراوا�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 109]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن