تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشيدن؛ مانند حيوانات. ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1842328166




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

آنها با تكبير از شهادت استقبال كردند


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: آنها با تكبير از شهادت استقبال كردند
نویسنده : شاهد توحيدي 
امروز پنجاه‌و‌نهمين سالروز عروج جمعي از شجاع‌ترين و پاكباز‌ترين مناديان اسلام خواهي و حق‌طلبي در روزگار ماست. شهيدِ جاويد، سيد‌مجتبي نواب صفوي به همراه سه يار وفادارش، در 27 دي ماه 1334، برعهد خويش با جانان مهرخون نهادند و پايمردي و مقاومت خويش را درتاريخ جاودانه ساختند. روايتي كه پيش روي داريد، سالياني پيش بر زبان فقيد سعيد مرحوم حاج اصغر عمري، از شاهدان حماسه جاويد فداييان اسلام جاري شد و اينك به اين مناسبت به حضور شما تقديم مي‌شود. اميد آنكه تاريخ‌پژوهان را به كار‌ آيد. زمينه‌هاي اقدام فداييان اسلام در اعدام انقلابي حسين علاء چه بود؟ آيا قبل از تصميم به اين كار، هشدارها و اتمام حجت‌هاي لازم انجام شده بود؟ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. اين مسئله به ماجراي انعقاد پيمان نظامي بغداد باز‌مي‌گردد. البته پس از كودتاي عبدالكريم قاسم كه طي آن سلطنت به جمهوري تبديل شد، عراق از اين پيمان خارج و اسم اين پيمان سنتو شد. در مخالفت با انعقاد اين پيمان، فعاليت فداييان اسلام خيلي چشمگير بود. شهيد نواب صفوي اعلاميه داد و مخالفتش را اعلام كرد. روزنامه‌ها ننوشتند، بعد با فشار اعضاي گروه نوشتند. هر چه گفت‌وگو كردند و به قول معروف هشدار دادند، ديدند اينها دارند پيمان مي‌بندند. منطق فداييان اسلام و شهيد نواب صفوي هم اين بود كه ما دست بسته و كت بسته داريم ملتمان را تحويل بيگانگان مي‌دهيم و اين خلاف مشي اسلامي ماست و نبايد اينگونه باشد، تا اينكه قرار شد حسين علاء نخست‌وزير وقت براي انعقاد و امضاي اين پيمان به بغداد برود. وقتي فداييان اسلام ديدند ارشادها، اعلاميه‌ها و سخنراني‌ها واقعاً به جايي نمي‌رسد، فكر كردند همان شيوه قهرآميز گذشته يعني اعدام انقلابي در پيش گرفته شود تا به اين وسيله انزجار و بيزاري از انعقاد اين پيمان بيان شود و اين كار شد، اما به سامان نرسيد. چرا؟ چه شد كه اين اقدام نافرجام ماند؟ چون تير مأموري كه قرار بود اين كار را انجام دهد به خطا رفت و فقط سر حسين علاء زخمي و بعد هم دستگيري‌ها شروع شد و فداييان اسلام را دستگير كردند. ضارب مظفرعلي ذوالقدر بود كه نتوانست از عهده اين كار برآيد. نمي‌دانم دستش لرزيده يا چه عامل ديگري موجب شده بود. ظاهراً قضيه اين بود كه گلوله به شكل اصابت كرده بود، يعني حين اينكه ايشان از پشت سر شليك و آن آقا به كسي تعظيم كرده بود، اين شليك انجام شده بود. بعد هم دستگيري‌ها و شهادت اعضاي فداييان اسلام به وقوع پيوست. جنابعالي درچه تاريخي دستگير شديد و براي اولين بار پس از دستگيري، شهيد نواب صفوي را كجا وكي ملاقات كرديد؟ در تاريخ 14 آذر 1334 دستگير شدم، بدون اينكه بدانم چه كسان ديگري دستگير شدند. نمي‌دانستم چرا مرا دستگير كردند. وقتي ما را دستگير كردند، در ماشين نشستيم. من را به اطلاعات شهرباني بردند و كمي شكنجه دادند، كتك زدند و جاي خليل طهماسبي، سيد محمدعلي لواساني، محمد گل‌دوست و عبدخدايي را ـ كه فرار كرده بود ـ از من مي‌خواستند. آنها نشاني سه چهار نفر را از من مي‌خواستند كه واقعاً از جايشان خبر نداشتم. بعد هم مرا تحويل فرمانداري نظامي دادند. اول كه وارد شدم و روي آن صندلي نشستم، خيلي از ما تجليل كردند و من را تحويل گرفتند! تعجب كردم چه خبر است. برايم چاي و كيك آوردند. يك دقيقه آنجا نشستم و بعد گفتند: فقط يكسري توضيحات از شما مي‌خواهيم بعد مي‌توانيد به خانه‌تان برويد. بگوييد اين آدم‌ها كجا هستند؟ گفتم نمي‌دانم كجا هستند. گفتند دو سه نفر از دوستانتان را گرفته‌ايم و بعد يكي‌يكي آنها را آوردند و دو طرف من نشاندند، ديدم درست است، آنها هستند. اول گفتم: «جزو فداييان اسلام نيستم كه آنها را بشناسم.» گفتند: «جزو فداييان اسلام نيستي؟» گفتم: «نه.» گفتند:‌«پس به نواب صفوي فحش بده و برو!» گفتم: «به اعتقاد من اگر كسي به كسي فحش بدهد و نتواند نسبتي را كه مي‌دهد ثابت كند، بايد حد بخورد! تكليفي كه شما به من مي‌كنيد تهمت و غيبت است.» گفتند: «به‌به! اين آقا دارد ما را ارشاد مي‌كند، بزنيدش!» يك نفركه بالاي سرم ايستاده بود، محكم به سرم زد. مدتي ما را آنجا نگه داشتند و بعد تحويل فرماندار نظامي دادند. مركز فرمانداري نظامي حضيره‌القدس بود. ما را به آنجا بردند و بسيار شكنجه دادند. سپس ما را به قزل‌قلعه بردند و زنداني كردند. پس از پذيرايي‌ها متوجه شدم آقايان سيد محمد واحدي، طهماسبي، علي بهاري، شيخ محمود صادقي، شيخ محمدرضا نيكنام و شيخ محمود اميدي در آنجا هستند. گروه ديگر را هم به اتهامي شبيه اتهام ما گرفتند كه البته جزو ما نبودند، يكي آقاي احمد تهراني و ديگري هادي ميرلوحي بود. شهيدخليل طهماسبي را از صداي پاهايش متوجه مي‌شديم كه اينجاست. خليل طهماسبي در همان بندي بود كه من بودم، اما سيد محمد واحدي در بند ديگري بود و بعد او را به بند ما آوردند. وقتي خليل راه مي‌رفت، با پا به زمين مي‌زد و وقتي صدايش نمي‌آمد، مي‌فهميدم جايي افتاده است. به ايشان و سيدمحمد واحدي شكنجه‌هاي سختي مي‌دادند. البته همه را شكنجه مي‌كردند، آنقدر شكنجه مي‌كردند كه بعضي از اشخاص هويتشان را از دست مي‌دادند! رهبران و ايدئولوگ‌ها يا تئوريسين‌هاي حزب توده را كه بريده و همه را لو داده بودند، آنجا ديدم. معلوم بود نمي‌شود زير اين شكنجه‌ها طاقت آورد. در همين دوره از دستگيري مرحوم نواب را ديديد؟ ايشان در آن ديدار به شما چه گفت؟ بله، در همين دوره بود. شبي ديدم سرگرد صيادي، رئيس زندان آمد و گفت:‌«رئيستان را آوردند. مي‌خواهي او را ببيني؟» نمي‌دانستم چه بگويم؟ مي‌گفتم بله، كتك بود، مي‌گفتم نه، كتك بود! همين‌جور نگاهش كردم. عبايي داشتم و روي دوشم مي‌انداختم. او هم با اعوان و انصارش دم سلول انفرادي آمده بود و به من اين حرف‌ها را مي‌زد. لگدي به من زد و گفت:‌«معلوم است مي‌ترسي.» روي سكوهاي قزل‌قلعه افتادم، در را به هم زدند و رفتند. فهميدم آقاي نواب را به آنجا آورده‌اند. صبح به بيگاري رفتيم تا با ايشان ملاقاتي كنيم. ابتدا كه به قزل‌قلعه رفتيم، وقتي گفتند اسمت را براي بيگاري نوشته‌ايم و بايد بروي، خيلي به من برخورد كه مگر بيگاري كار ماست؟ بيگاري كار ديگران است. از طرفي خودم هم نمي‌توانستم بروم، چون خيلي مرا زده بودند. فكر مي‌كردم شبيه آن چيزهايي است كه آدم گاهي در فيلم‌ها مي‌بيند كه مثلاً سنگ كوه را مي‌كنند. يكي دو جلسه كه ما را بردند، ديدم كاري خاصي نيست و فقط مي‌خواهند متهم را تحقير كنند. بعداً متوجه شدم اين بيگاري‌ها چقدر خوب است، وسيله ارتباط و اطلاعات است. روز نهم آذر بود، در باغچه نشسته بودم. به من گفتند:‌«عدس‌هايي را شسته و در باغچه‌ ريخته‌ايم، ممكن است تك و توك اينجا افتاده باشد. تو جمع كن.» مشغول جمع كردن بودم كه يك نفر از توده‌اي‌ها كه آزاد بود آمد و از پيشم رد شد و گفت:‌«گوش كن!» من هم سرم را پايين انداختم. گفت:‌«مي‌گويند واحدي را كشته‌اند، در بازگشت از اهواز در حال فرار بود كه در جاده كرج او را كشته‌اند، ولي دروغ مي‌گويند، چون قطار اهواز از جاده كرج نمي‌آيد و به آنجا ربطي ندارد! اگر بخواهند با ماشين هم بياورند بايد از جاده قم بياورند، پس دروغ مي‌گويند و خودشان در اتاق بختيار او را كشته‌اند.» عجيب بود در آن وضع اطلاعات به اين دقيقي! البته طي يك گفت‌وگو نبود. اين آقا چند دفعه دور حياط مي‌زد و اين اطلاعات را به ما مي‌داد. آنجا متوجه شدم شهيد سيد‌عبدالحسين واحدي را هم كشته‌اند. همين اطلاعاتي را كه به ما داده بودند به شهيد سيد‌محمد واحدي، اخوي ايشان داده بودند. بعد از اينكه ايشان گفته بود: بعد از برادرم زندگي برايم مفهومي ندارد، به او گفته بودند: تو از كجا فهميدي برادرت را كشته‌اند؟ گفته بود: فهميده‌ام. بعد ايشان را بسيار شكنجه داده بودند كه بگويد از كجا فهميده است، چون آنجا كسي نبايد چيزي مي‌فهميد! بعد متوجه شدم بيگاري وسيله خوبي براي تبادل اطلاعات است. از آن به بعد داوطلب مي‌شدم تا براي بيگاري بروم. پول نداشتم، ولي ميوه و شيريني كه برايم مي‌آمد به آقاي مأمور هديه مي‌دادم تا به او نزديك شوم و مرا جزو ليست بيگاري مي‌گذاشتند. بيگاري گرفتم و صبح به راهرو رفتم تا داخل سلول‌ها را جارو كنم. مخفيانه نگاه مي‌كردم تا رسيدم به سلول آقاي نواب. مثل اينكه ايشان منتظر كسي يا واقعه‌اي باشد ـ البته روحيه ايشان هميشه اين‌طور بود ـ وقتي سلام كردم ايشان جواب داد و ديگر نگذاشت حرف بزنم. شروع به حرف زدن كرد و محورهاي اصلي انديشه‌اش را برايم گفت. هنوز پرونده‌خواني نرفته بود. ايشان مي‌گفت: ما را مي‌كشند و شما از زندان آزاد مي‌شويد، وقتي آزاد شديد خدا را فراموش نكنيد، با ظالم بجنگيد و مطمئن باشيد پيروزيد. اينها از نصايحي بود كه هميشه جزء سخنراني ايشان بود. محاكمه‌ها در چه شرايطي آغاز شد؟ اتهامي كه در دادگاه عليه شما و دوستانتان مطرح مي‌شد، چه بود؟ به محض اينكه محاكمه‌ها شروع شد، دادستان گفت: نواب صفوي مثل حسن صباح توده‌اي است! ايشان در دفاع از خود كه ما چنين نيستيم و شما اشتباه مي‌كنيد، سخنان زيادي را بيان كردند. يكي از سؤالات اين بود كه هزينه‌تان را از كجا تأمين مي‌كرديد؟ ايشان فرمودند: اولاً ما هزينه‌اي نداشتيم، آنچه بود خيلي مختصر بود. ثانياً بچه‌ها، دوستان و برادرها اگر خرجي داشتيم، مختصر پولي جمع مي‌كردند. دادستان گفت: نه، وقتي مثلاً مي‌خواستيد اسلحه‌اي فراهم كنيد با اين مختصر پول‌ها نمي‌شد. ايشان در دادگاه گفتند: برادران آقايي، آقاي موسويان و سيدي بودند، اينها به ما كمك مي‌كردند كه از تجار بزرگ بازار بودند و چند تاي ديگر را نام برد. وقتي دادگاه تنفس داد، به ايشان گفتم: آقا اسم اينها را برديد، حالا مي‌روند اينها را مي‌گيرند و بيچاره‌ها را مي‌آورند. فرمودند: ناچار بودم بگويم، چون اگر نمي‌گفتم منابع پولي ما كجاست، نتيجه مي‌گرفتند اتهامي كه به ما مي‌زنند، درست است، ناچار بودم به خاطر حفظ كيان و شرافت اسلام، بگويم منابع ما كجا هستند، حالا آنها را به اينجا مي‌آورند، يكي دو ماه نگه‌شان مي‌دارند و بعد ولشان مي‌كنند، ولي آنها را نمي‌كشند. شهيد نواب صفوي در دادگاه چه شرايطي داشت؟ روحيه و رفتارهاي ايشان را در آن شرايط چگونه ديديد؟ قاعدتاً مي‌دانيد كه مرحوم نواب را خلع لباس كرده و يك لباس شخصي به ايشان داده بودند. اين هم يكي از كارهايي بود تا شخص را از هويتش دور كنند. در جلسه پرونده‌خواني ايشان شالي به كمر داشت كه مي‌خواست آن را به سرش ببندد و در مقابل دوربين بحرين قرار گرفته بوديم كه از نواب با آن شال عكس بگيرند، ولي ريختند و نگذاشتند. البته ايشان در آنجا حرف‌هايي زد، از جمله فرموده بود به جدم قسم با اين سنم شهيد مي‌شوم. پرونده‌خواني تمام شد و در تاريخ 4 آذر 1334 اولين دادگاه نظامي براي رسيدگي به اتهام هشت نفر از فداييان اسلام تشكيل شد. اين هشت نفر عبارت بودند از شهيد نواب صفوي، شهيد سيد محمد واحدي، شهيد خليل طهماسبي، شهيد مظفرعلي ذوالقدر ضارب حسين علاء نخست‌وزير، مرحوم سيد‌هادي ميرلوحي، مرحوم احمد عباسي تهراني، علي بهاري و بنده. اتهام اين هشت نفر در داگاه را دادستان حسين آزموده، معروف به «آيشمن ايران» اينطور بيان كرد: قيام مسلحانه عليه حكومت مشروطه، تحريض مردم به مسلح شدن عليه قدرت سلطنت و حمل اسلحه غير‌مجاز. اين جزء ادعانامه دادستان بود و به اين اتهام بايد در دادگاهي نظامي محاكمه مي‌شديم كه به رياست سرتيپ قطبي و دادرسان سرهنگ پورآذر، سرهنگ مدرسه‌اي، سرهنگ آذرپي، سرهنگ دستغيب و اعضاي علي‌البدل سرهنگ حريري و سرهنگ عدل و به دادستاني سرلشكر آزموده و نمايندگي بهزادنيا تشكيل شد. دادگاه بدوي دركجا تشكيل و طي آن‌چه مطالبي مطرح شد؟ آيا به صلاحيت اين دادگاه اعتراض كرديد؟ بله، دادگاه بدوي در محل دژباني در خيابان سوم اسفند سابق و در يكي از اتاق‌هاي دژبان مركز تشكيل مي‌شد كه آن اتاق‌ها هم به دادرسي ارتش وصل بود. البته دادرسي ارتش هم قسمتي از ساختمان اداره دژبان بود كه به هم راه داشت. ما را كه از زندان مي‌آوردند، متوجه شديم آن قسمت‌ها به هم ارتباط دارد. دادگاه تشكيل و بعد هم سرّي شد. شهيد نواب صفوي در دادگاه راجع به تشكيل اين دادگاه و رسيدگي به اين اتهام سياسي مي‌گفت: اين دادگاه صلاحيت رسيدگي ندارد، دادگاه بايد عمومي، آزاد و با حضور هيئت منصفه باشد. البته دادگاه در ظاهر اينگونه بود كه اعتراضات را مي‌گرفت، شور مي‌كرد و بعد مي‌گفت اعتراض وارد نيست! ما در رسيدگي صالحيم. دادگاه در هشت جلسه از تاريخ 4 دي تا 12 دي 1334 تشكيل شد. جلسات متعددي بود و در اين جلسات گفت‌وگوهاي زيادي شد. بيشتر فشار و اتهام روي ايدئولوگ‌ها يا تئوريسين‌هاي جمعيت فداييان اسلام يعني شهيد نواب صفوي، سيدمحمد واحدي و خليل طهماسبي بود. وقايعي كه در آن دادگاه اتفاق افتاد، دفاعيات شهيد نواب، محمد واحدي و خليل طهماسبي بود كه البته هر يك از آنها وكلاي تسخيري داشتند. شهيد نواب صفوي سه چهار نفر را براي وكالت معرفي كرده بود كه در آن پرونده‌خواني، هيچ كدام را نپذيرفته بودند و دادرسي ارتش خودش يك وكيل تسخيري انتخاب كرد كه وكيل ايشان دكتر شايان‌فر و وكيل بنده دكتر دانش بود. دفاعيات شهيد نواب صفوي در دادگاه، حول چه نكاتي دور مي‌زد؟ شهيد نواب در دادگاه بدوي خيلي كمتر، ولي در دادگاه تجديد نظر خيلي مفصل حول اين سه محور صحبت كرد: اول اينكه ما تروريست نيستيم، زيرا طبق موازين و تكاليف شرعي عمل مي‌كرديم و دستوراتي از مجتهدان جامع‌الشرايط داشتيم. دوم تشكيلات حسن صباح را هم نداشتيم، زيرا هدف شخصي نداشتيم و مبارزاتمان براي برقراري نظام اسلامي بوده است و نهايتاً همكاري با حزب توده هم نداشتيم، چون آنها ماركسيست بودند و ما خداپرست و در اصول مخالف آنها بوديم. بنابراين آنجا كه از ما مي‌خواستند ملاقات‌هايي با روس‌ها كنيم، فهميديم مي‌خواستند زمينه‌سازي كنند و اتهام توده‌اي بودن را به ما بچسانند و بگويند خودتان اعتراف كنيد! ما فهميديم از ديگر متهمان هم چنين تقاضايي كرده‌اند. البته از متهمان كسي در اين زمينه اعتراضي نكرد. به هرحال پس از هشت روز دادرسي در دادگاه بدوي، متهم به قيام مسلحانه عليه حكومت مشروطه، تحريض مردم به مسلح شدن عليه قدرت سلطنت و حمل اسلحه غير مجاز شديم. كساني كه اين اتهام را داشتند، از نظر قانون دادرسي ارتشِ آن روز، بايد محكوم به مرگ مي‌شدند. دادستان مربوطه براي ما هشت نفر، تقاضاي اعدام كرده بود. البته شايد اين تقاضاي اعدام او هم كاري فرماليته بود والا خودش مي‌دانست غير از چهار نفر اول افراد ديگر يعني چهار نفر بعدي كاري نكرده بودند كه اين اتهام به آنها بچسبد، ولي به هر حال دادستان اين را تقاضا كرد. در دادگاه بدوي چهار نفرمان همان ابتدا محكوم به مرگ شدند. چهار نفر هم محكوم به زندان‌هاي مختلف شدند. بعد ما را از زندان دژبان به زندان لشكر يك پياده در عشرت‌آباد منتقل كردند. چند روزي آنجا بوديم كه براي پرونده‌خواني هم رفت و آمد مي‌كرديم تا اينكه دادگاه تجديد نظر ما در روز 23 دي ماه 1334 تشكيل شد. ظاهراً درخواست تجديد نظر هم داديد؟ تفاوت دادگاه تجديد نظر با دادگاه بدوي در چه بود؟ آيا از نظر نوع ايراد دفاعيات هم تصميمي گرفتيد؟ دادگاه به رياست تيمسار محمدتقي مجيدي تشكيل شد. دادرسان سرهنگان عزيز‌الله ميري، عزيزالله خيلتاش، صديق مستوفي، منصورپور، شيخ‌الاسلامي و رئيسيان و اعضاي علي‌البدل سرهنگ فقيهي شيرازي، سرهنگ حيدرقلي بيات و منشي دادگاه سرگرد جمشيدي بودند. دادستاني دادگاه تجديدنظر به عهده سرهنگ اللهياري بود. دادگاه در روز 23 دي ماه 1334 با اين ترتيب تشكيل شد. متهمان همان متهمان قبلي و وكلاي مدافع هم همان وكلاي مدافع دادگاه بدوي بودند. دادگاه رسميت پيدا كرد و دفاعيات مفصلي صورت گرفت. در اين دادگاه شهيد نواب صفوي وقتي تقريباً يقين كرده بودند شهيد مي‌شوند، گويا به اين فكر افتاده بودند از مواضع خودشان بيشتر دفاع كنند. يعني براي ثبت در تاريخ بيشتر حرف بزنند و بگويند ما چه مي‌خواستيم و براي چه فعاليت مي‌كرديم. اين دادگاه دو روز طول كشيد. در روز 24 دي ماه 1334 دادگاه به اتمام رسيد. اگر اين تاريخ‌ها را دقيق مي‌گويم به اين دليل است كه تمام تقويم‌ها را عوضي مي‌نويسند. اين هم مثل تاريخ ابتداي اسلام است كه تا به ما برسد، هر كس آن را يك جور نوشته است. رياست دادگاه چگونه شخصيتي داشت؟ با عنايت به اينكه پس از انقلاب هم دستگير و اعدام شد؟ در دادگاه تجديد نظر به ما گفتند مقام رياست دادگاه، آقاي مجيدي از آن جلادهاست كه به اقوام خودش هم رحم نكرده است! از رفت وآ‌‌مدهايي كه در دادگاه مي‌شد فهميديم آقاي مجيدي از دادستان تقاضا كرده بودكه تو از رأي دادگاه بدوي ابراز نارضايتي كن، تا ما اين هشت نفر را راحت بكشيم و قال قضيه را بكنيم و فداييان اسلام تمام شوند! اما نمي‌دانم چرا نشد. در دادگاه تجديد نظر و نيز از رأي دادگاه بدوي، مسلم شد عده‌اي از آقايان كشته خواهند شد. اين آقايان چه كساني هستند؟ ايدئولوگ‌ها و تئوريسين‌هاي جمعيت فداييان اسلام. حالا چه كار بايد كنند؟ براي دفاع از انديشه، آرمان‌هاي خودشان كساني كه اجازه داشتند حرف بزنند كمر همت بسته بودند تا اين كار را در دادگاه تجديد نظر انجام دهند. شهيد نواب شايد حدود هفت يا هشت ساعت از آرمانش دفاع كرد، البته نه به هدف اينكه كشته نشود، بلكه به خاطر دفاع از اسلام و ارزش‌هاي اسلامي، به اين نيت كه بفهماند با حاكميت اسلام احكام اسلام هم اجرا مي‌شود. البته نمي‌گذاشتند سيد‌محمد واحدي حرف بزند. ايشان چند بار بلند شد تا حرف بزند، اما رئيس دادگاه پرسيد:‌شما چقدر درس خوانده‌ايد؟» ايشان جواب داد: «سيكل اول را خوانده‌ام.» سؤال كرد: «درس‌هاي قديمه هم خوانده‌اي؟» پاسخ داد: «بله، چيزهايي خوانده‌ام تا مكاسب.» گفتند حالا كه شما اينقدر درس خوانده‌ايد، حق نداريد اينگونه به قوانين استدلال كنيد، چون شما قاضي نيستيد! با ايجاد حالت خفقان مانع از دفاع و گفت‌وگوي افراد مي‌شدند. وكيل مدافعش به او مي‌گفت: چه اصراري داري اينچنين از مواضع خود دفاع كني؟ ايشان گفت به دليل اينكه پس از شهادت برادرم و عزيزانم ديگر زندگي برايم مفهوم خوبي ندارد، چه رسد به اينكه بخواهم در اين دنيا بمانم! شعار اين بود: حالا كه مي‌خواهيم از اين دنيا برويم. چرا از مواضع، دين، مذهب، اخلاق و خدايمان دفاع نكنيم؟ ظاهراً شما از جمله كساني هستيد كه موفق شديد شهيد نواب صفوي را يك روز قبل از شهادت ملاقات كنيد. در آن شرايط ايشان را از جنبه روحيه و رفتار چگونه ديديد؟ در عصر روز 26 دي ماه1334، ما را به لشكر دو زرهي منتقل كردند. بنده هنگام ورود به لشكر، شهيد بزرگوار نواب صفوي را در حالي زيارت كردم كه لباس روحاني تنش بود و با شادماني ويژه‌اي مي‌گفت: لباسم را گرفتم!همانطور كه عرض كردم در دادگاه لباسشان را به زور از ايشان گرفته بودند و ايشان در آنجا گفته بود: به جدم قسم با همين لباس روحاني شهيد مي‌شوم. حكم اعدام اين چهار بزرگوار را شبانه در آبعلي به امضاي شاه رسانده و قطعي شدن حكم را به اطلاع آنها رسانده بودند. قرار بود فردا صبح ايشان و دوستانشان را تيرباران كنند. مرحوم نواب به عنوان آخرين درخواست فرموده بودند: لباس روحاني‌ام را به من برگردانيد. البته مي‌دانيد كه گرفتن لباس روحانيت، شكنجه و فحش دادن و شكنجه‌هاي روحي، تنها به اين دليل بود كه متهم مسخ شود و خودش را فراموش كند. وقتي آدم هويت خود را از دست داد، هرچه آنها بخواهند، مي‌شود! خوشبختانه اين حربه‌ها در اين بندگان خوب خدا و مجاهدان راه خدا، نه تنها مؤثر نيفتاد بلكه نتيجه عكس داد. به هر حال ما را به زندان انفرادي بردند و آن شب، صداي الله‌اكبر شهيد سيد‌محمد واحدي ما را از خواب بيدار كرد. من و آقاي احمد تهراني در يك اتاق بوديم و آقاي علي بهاري و مرحوم سيد‌هادي ميرلوحي برادر شهيد نواب، در اتاق ديگر بودند. نمي‌دانستيم آنها كجا هستند، آنها هم نمي‌دانستند ما كجا هستيم، چون جاي مخصوصي بود و بعداً آشناتر شديم، حدود 10 روز آنجا مانديم. اوايل شرايط خيلي نامأنوس و نامفهوم بود و ما حتي نمي‌دانستيم كجا هستيم! منتها درشب بيست و هفتم، صداي مناجات و برخي سخنان را مي‌شنيديم. حرف‌ها مفهوم نبودند، ولي قرآن و دعا خواندن را متوجه مي‌شديم. بلند شديم تا از روزنه در نگاه كنيم. سربازي جلو دريچه در ايستاده بود و به ما نهيبي زد و ما عقب‌تر ايستاديم! ساعتي گذشت كه شهيد نواب صفوي را ديديم. در روبه‌روي سلول ما باز شد و شهيد نواب صفوي جلو بودند. شهيد واحدي، شهيد طهماسبي و شهيد ذوالقدر از عقب مي‌آمدند و پشت سر اينها هم اللهياري، نماينده دادستان چيزي مي‌گفتند و با هم رفتند. وقتي صبح براي وضو گرفتن رفته بوديم، بعضي از آقايان جبهه ملي هم آنجا در زندان بودند. همچنين آيت‌الله كاشاني، آقاي عبدالقدير آزاد و بعضي ديگر آنجا حضور داشتند. اينها زندگي خيلي مرفهي داشتند. مثلاً يكي از زندان‌هاي آنجا ميز، مبل و فرش داشت، پنجره‌اش رو به باغ بود. به هر حال از پنجره‌اش كه رو به باغ باز مي‌شد ديده بود اينها رد شدند. اين گذشت تااينكه صبح، در وضوخانه آقا سيد‌هادي ميرلوحي را كه برادر شهيد نواب صفوي بود جاي آقاي بهاري اشتباه مي‌گيرند و به او مي‌گويند:‌«آيا تو بهاري هستي؟» مي‌گويد:‌«بله.» مي‌گويد: «مي‌خواهم خبري به شما بدهم كه نبايد به آقاي ميرلوحي بدهي. امروز صبح آقايان را شهيد كردند. البته ما صداي تير شنيديم، اما چون در ذهنمان بود 10 روز فرصت قانوني فرجام‌خواهي است، باورمان نمي‌شد.‌» همان صبح ما چهار نفر را به اتاقي بردند كه تقريباً دو متر در دو متر مربع بود و بايد همان جا مي‌خوابيديم. سر و ته مي‌خوابيديم، اما خوش بوديم كه پهلوي هم هستيم. ناگهان ديديم سيدهادي ميرلوحي به اتاق آمد. مي‌لرزيد و وضع خاصي داشت. گريه مي‌كرد و تا صداي گريه او بلند شد، مأموران آمدند و ما باز خاموش شديم. پرسيديم: «چه شده است؟» جواب داد:‌«اين‌جور شده و فلان كس گفته است.» گفتيم:«نه بابا، 10 روز مهلت فرجام‌خواهي است.» ديديم اينها نمي‌گذارند ما آنجا عزاداري كنيم، بين مراسم عزاداري يك ختم مخفي گرفتيم. شهيد نواب صفوي سحرگاه روز 27 دي ماه 1334 مطابق با سوم جمادي‌الآخر 1375 همراه با يارانش شهيد شدند و با شهادت ايشان مسلمانان مجاهد، مخصوصاً فداييان اسلام در سكوت خويش گريستند و اين گريه‌ها زمزمه و فرياد شد و همين فريادها طومار سلطنت جبار پهلوي را در‌هم پيچيد. خدايشان رحمت كند.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۶





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 21]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن