واضح آرشیو وب فارسی:فارس: غلامرضا صادقیان
سزای از هم بریدن دولتهای اسلامی
دولتهای اسلامی هرچقدر هم که احساس اختلاف و دوری از یکدیگر کنند، از دشمنان کافر و مجوس خود که به یکدیگر نزدیکترند و ملتهای آنان که نزدیکیشان بسیار بیشتر از دولتها ست و همه بر یک آیین و کیش هستند.
به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری فارس روزنامه «جوان» در یادداشتی به قلم «غلامرضا صادقیان» نوشت: مولانا در دفتر دوم مثنوی حکایتی دارد از باغبانی نیرنگباز (کنایه از کسی که همه چیز دنیا را متعلق به خود میداند) که در باغ خود، سه مرد صوفی و فقیه و علوی را تاب نمیآورد و چون میداند که نمیتواند به تنهایی از پس هر سه آنها بر آید، با نیرنگهای ساده آنان را از یکدیگر جدا و هر یک را به تنهایی سر میکوبد. آن داستان در کلیت و برخی بخشها مصداق پیوند و دوستی کشورهای اسلامی با یکدیگر است که دشمن با نیرنگی ساده برای سرکوب همگی آنان، با یکی به ظاهر دوست میشود تا دیگری را از پا در آورد و برای نابودی همه آنان به همین نقشه تا پایان امید بسته است.
دیروز که رهبر انقلاب به سران کشورهای اسلامی توصیه کردند علیه یکدیگر حرف نزنند و دشمنی با ایران به عنوان اساس سیاست خارجی برخی دولتهای منطقه را خلاف عقل دانستند، این داستان مولانا به یاد آمد، حکایتی که در پایان به نابودی فقیه و علوی و صوفی میانجامد و پشیمانی آنان سودی ندارد.
رهبر انقلاب فرمودند: «اینکه رؤسای کشورهای اسلامی یا روشنفکران کشورهای اسلامی علیه یکدیگر حرف بزنند - ولو فقط حرف باشد - دشمن را جَری میکند، به دشمن امید میدهد. همچنانکه واقعیت امروز، همین است.» و در جای دیگر: «من شنیدم بعضی از دولتهای منطقه، سیاست خارجی خودشان را بر مبنای معارضه با ایران قرار دادهاند! چرا؟ این خلاف عقل است، خلاف حکمت است، این کار کار ابلهانهای است.» مولانا در آغاز حکایت خود به اخلاق پیمانشکنانه آن سه مسلمان اشاره میکند و سپس به اینکه در هر حال جماعت ایشان مانع پیروزی مرد باغبان است: «گفت با اینها مرا صد حجت است / لیک جمعند و جماعت قوت است» اما باغبان، صوفی را به بهانه آوردن گلیم به اتاق میفرستد و چون با فقیه و آن مرد شریف تنها میشود، به آنان میگوید حساب شما از این صوفی شکمخوار خسیس جداست، زیرا یکی از شما فقیه است که ما به فتوای او نان میخوریم و دیگری شهزاده و سید و از خاندان رسول است.
همین تعریف ساده، فقیه و علوی را میفریبد تا خود را از صوفی جدا کنند: «وسوسه کرد و مرایشان را فریفت /آه کز یاران نمیباید شکیفت». باغبان هم سراغ صوفی میرود و سر او را با چوب سخت میکوبد: «کوفت صوفی را چو تنها یافتش/ نیم کشتش کرد و سر بشکافتش». صوفی در دل به دوستان خود میگوید من که رفتم اما کاش شما دیگر تفرقه نکنید: «گفت صوفی آن من بگذشت لیک/ای رفیقان پاس خود دارید نیک» و سپس چیزی میگوید که امروز هم کشورهای اسلامی میتوانند به یکدیگر توصیه کنند: « مرمرا اغیار دانستید هان! نیستم اغیارتر زین قلتبان». دولتهای اسلامی هرچقدر هم که احساس اختلاف و دوری از یکدیگر کنند، از دشمنان کافر و مجوس خود که به یکدیگر نزدیکترند و ملتها ی آنان که نزدیکیشان بسیار بیشتر از دولتها ست و همه بر یک آیین و کیش هستند. پس ریشه این همگرایی با دشمن اصلی علیه همکیشان و همزبانان چیست؟!
صوفی اما کار جدایی را ادامه میدهد و با فرستادن مرد شریف علوی به سوی کاری، با فقیه خلوت میکند که از کجا معلوم او سید و آل پیغمبر باشد. حساب او نامعلوم اما تکلیف علم و فقاهت تو معلوم است. به این ترتیب فرصتی مییابد تا سید علوی را نیز سر بکوبد. سید نیز در دل همان آرزو و همان حرف را برای فقیهی که فریب تفرقه و نیرنگ بازی دشمن را خورده است میکند و این حقیقت را بر زبان میآورد که ما هر چه که بودیم از دشمن ظالم که برای هم کمتر نبودیم، پس چرا خویشتن را به دشمن فروختیم: «شد شریف از زخم آن ظالم خراب /با فقیه او گفت من جستم از آب /گر شریف و لایق و همدم نیم / از چنین ظالم تو را من کم نیم».
باغبان سراغ فقیه تنها میرود؛ سراغ کسی که تا کنون گمان میکرد با بریدن از دوستان میتواند بر سر خوان کدخدا بنشیند و از باغ او بهرهای ببرد اما حالا تنها گشته بود و چون باغبان را با گرز گران بر بالای سر خود دید: « گفت حق استت بزن دستت رسید/ این سزای آنکه از یاران برید».
حکایت مولانا به نوعی حکایت دولتهای اسلامی و کشورهای منطقه غرب آسیاست که اکنون با کدخدای جهان یک به یک میسازند تا از او بهرهای ببرند و دوستان و هم زبانان و هم کیشان و بلکه هم مذهبیهای خود را در آتش تفرقه و دشمنی انداختهاند. این کاری است ابلهانه و عاقبت آن همان سرنوشت مردان حکایت مولاناست. انتهای پیام/ز
93/10/20 - 04:57
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 106]