واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری موج:
۱۳ دي ۱۳۹۳ (۸:۲۱ق.ظ)
شرق: سکوت، فراموشي نيست
به گزارش خبرگزاري موج، «سکوت، فراموشي نيست»عنوان سرمقاله روزنامه شرق است که در آن مي خوانيد؛
سيدضياء: «من تا روزي که به قدرت رسيدم، روزنامه نويس بودم و روزي که قدرت به دستم افتاد، روزنامه ام را تعطيل کردم. براي اينکه روزنامه حربه آدمي است که به قدرت نرسيده است. اگر اين آدم بخواهد در دوران قدرتش از روزنامه استفاده کند، دليل آن است که در وجودش قدرت کامل نيست.» روزنامه نگاري در نظر سيدضياء «حربه» بود، نه وسيله. از هرچه رفته، سيدضياء اهل مماشات نبود. حربه مي خواست. سنبه را هم که پرزور يافت، قيد تيغ کُند روزنامه نگاري را زد. دروغ به آن نمي بست. تعريف روشنفکرانه به آن سنجاق نمي کرد. چ
قدر مسلم آنکه، بعد از شهريور٢٠ هم که به ايران برگشت، ديگر نه دنبال دولت بود و نه روزنامه نگاري. به مرغداري رضايت داده بود. مي خواست در سرتاسر ايران مرغداري راه بيندازد. «حربه» اش جاي ديگري کارگر افتاده بود. سيدضياء فقط يک معشوقه دارد و آن سياست (قدرت) است. تا پايان عمرش نيز ازدواج نمي کند: «يک مرد سياست حق ندارد که زن و بچه داشته باشد. مردي که معشوقي مثل سياست را براي خود انتخاب مي کند بايد بداند در کنار اين معشوق طعم مرگ هست. بوسه اين عشق، مرگ آور است.» تکليف با سيدضياء روشن است؛ مردي پر از تناقضات معتبر به نيت قدرت. قدرت و سياست، وسوسه اي که از ديرباز يقه گير روشنفکران ايران بوده است.
در قدرت يا بر قدرت بودن. «روشنفکران در» قدرت صدها تحليل کليشه اي و مانيفست هاي فريبنده براي توجيه حضور خود در قدرت و نهاد هاي دولتي ارايه داده اند که از فرط نخ نماشدن، تکرار آنها ملال آور و مبتذل است. «روشنفکرانِ بر» قدرت نيز سبب ساز «روشنفکرانِ در» قدرت بوده اند. برقدرت بودن يعني در پرده اغواگر اتوريته پنهان شدن. اينک انگار اين دو گزينه بيش از پيش پودهاي همتافته اش از خاصيت و خاصيت داشتگي افتاده است. نه حرف هاي روشنفکران در قدرت، مشوق و هدايتگر مردم است و نه فريادهاي «روشنفکرانِ بر» موجي حتي کوچک و سطحي در توده ها برانگيخته است. سه ضلع اين مثلث، هيچ يک چندان به هم اعتمادي ندارند: مردم، «روشنفکران بر» و «روشنفکران در». آنها که روزنامه نگار بودند يا سر از قدرت درآوردند و حتي همچون سيدضياء اعتراف نکردند روزنامه را براي قدرت مي خواستند، يا از قدرت رانده شدند و به روزنامه روي آوردند تا شرنگ ازدست دادن قدرت را با مرثيه «بايد کار فرهنگي کرد» از خاطر ببرند. طنز احمد شاملو خيلي ها را با اين جمله اش فريب داد: «مردم ما حافظه تاريخي ندارند.»
خيلي ها اين حرف را باور کردند و هرکاري دلشان خواست کردند به اين اميد که مردم فراموش مي کنند. اما سکوت، به معناي فراموشي نيست. اتفاق عجيبي نيست که هر فريادي، هر حرف، هر پيشنهاد يا ايده اي از جانب هر روشنفکري، چه «بر»، چه «در» تنها در مدت زمان کوتاهي، در نهايت چندروز، اندک موجي ايجاد مي کند و بعد حباب مي شود و به آسمان نرفته، مي ترکد. تکرار راه هاي رفته بي فايده است. راه هاي نرفته را بايد پيمود. بايد «بري از قدرت» بود.
بري از قدرت نه به معناي فکِ سياست از روشنفکري، بلکه حک در روشنفکري. يعني قدرت را به مردم سرايت دادن و با مردم قوي ترشدن. چنين قدرتي نه تقسيم قدرت، که «ضرب قدرت» در لايه لايه هاي مردمي است که چه بسا روزنامه خوان هم نباشند. «در» اين کلاف سردرگم احوال جهان، حال که سبوي روزنامه نگاري شکسته است و پيمانه اش را ريخته اند، مرزهاي روزنامه و داستان سخت مخدوش شده است. از اين رو تعهد تازه اي سر بر کرده: روزنامه، جايي براي خيال نيست. خيال وارگي داستان در روزنامه جاي خود را به وهم زدگي مي دهد. يکي از اين وهم ها، شبح سيدضياء است که مدام در رفت وآمد است. دست بردار نيست. در هواي قدرتي است که در وجودش غليان مي کند. تضميني نيست. گو اينکه روشنفکران، چه «در» و چه «بر»، ميان خيال فرداي مردم و وهم «قدرت کامل» در رفت وآمدند. «بر» و «در» قدرت بودن، برادران دوقلويند، آن هم دوقلو هاي کليشه اي. آنان که در اين گرداب غوطه ور نيستند، استثنا هستند. استثناها را بايد جدي گرفت. آن کساني که مي توانند سياست ورزي کنند اما بري از قدرتند.
نويسنده: احمد غلامي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاری موج]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]