تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 28 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم(ص):دانايى سرآمد همه خوبى‏ها و نادانى سرآمد همه بدى‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806872061




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ميوه‌هاي باغ دل سيد خوردن دارد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: ميوه‌هاي باغ دل سيد خوردن دارد
قرار است اين بار ميهمان مغازه‌داري باشم كه وقتي وصف خيرش را از زبان دوستي شنيدم با خودم گفتم: «شايد يك مغازه‌دار يك بار و دوبارآمده به مردم نيازمند كمك كرده حالا اين دوست ما پياز داغش را زياد مي‌كند».
نویسنده : زينب شكوهي طرقي 
حقيقت اينكه از همان اول مسير خيلي به رسيدن واقعيت خوشبين نبودم. نمي‌دانم مشكل از من بود يا رفتارهاي مردم اين شهر بي‌در و پيكر‌ اما اگر بخواهم صداقت داشته باشم مي‌گويم خيلي حس خوشبينانه زمان رفتن مصاحبه با ميوه‌فروش نداشتم. يك عابر رهگذر وقتي مي‌فهمد كه خبرنگار هستم پيش مي‌آيد و بي‌مقدمه مي‌گويد: «دوست داري از سيد بيشتر بداني؟» با سر تأييد مي‌كنم و او ادامه مي‌دهد: «اينجا محل ‌امن مردم يك منطقه است، محل اعتماد جمعيت يك منطقه است. من حدود 40 سال است كه ساكن اين منطقه‌ام. در اين دوره و زمانه‌اي كه انسانيت عنصر بي‌ارزش و كميابي شده است؛ بي‌ارزش از آن جهت كه اگر يكي داشته باشد و براي خودش نگه‌دارد به درد ديگري نمي‌خورد و كمياب از اين جهت كه واقعا كمتر كسي انسانيت را در وجودش بيدار نگه داشته است، واقعاً بايد از شنيدن رفتارهاي سيد تعجب كرد». در كلنجار بين سؤال پرسيدن و جواب گرفتن از سوي سيد بودم كه ديدم بساط لبوفروشي كنار ميوه‌فروشي برپاست‌ اما متوجه شدم سيد لبو نمي‌فروشد بلكه اين بساط دوره‌گردي بوده است كه هشت سال پيش در سرماي زمستان با چرخ از اين محله به محله ديگر مي‌رفته و لبو مي‌فروخته است. خود سيد‌مهدي لبو‌فروش مغازه سيد مي‌گويد: «با چرخ در سرما از اين كوچه به آن كوچه مي‌رفتم كه سيد من را ديد و ناراحت شد. گفت بيا كنار مغازه من بساطت را رديف كن. من مشتري زياد دارم، مردم وقتي ميوه مي‌خرند و مي‌دانند مورد‌ امين من هستي از تو هم خريد مي‌كنند. خدا را شكر از دوره‌گري نجات پيدا كردم. راستش كمتر كسي مي‌آيد فضاي مغازه‌اش را بدون اينكه هيچ پولي دريافت كند به ديگري ببخشد آن هم به من كه يك لبوفروش بيشتر نيستم ‌اما سيد حساب و كتاب زندگي‌اش با ما فرق دارد!» اينجا مغازه سيد ميوه‌فروش معروف محله بهبودي است. آقا سيدي كه مي‌گويند همه مشتري‌هايش را پسر خاله و دختر خاله صدا مي‌زند و هر مشتري با هر توان مالي و هر ذائقه دست خالي از مغازه‌اش بيرون نمي‌رود. برايم جالب است ببينم و بدانم در دوره و زمانه‌اي كه همه فكر كار و زندگي خودشان هستند، در عصري كه به قول خودمان هر چه مي‌دويم بازهم هشتمان گرو نهمان است چطور يك نفر پيدا مي‌شود كه در مغازه‌اش نوشته؛ «مشتريان محترم چنانچه خانواده‌هاي نيازمند يا بي‌سرپرست را مي‌شناسيد كه توان خريد ميوه ندارند اطلاع دهيد 09122082538» را نصب مي‌كند. مگر مي‌شود بين ما مردمي كه هر شب نگران كم شدن يك قِران از پولمان هستيم يك ميوه‌فروش برخلاف همه نوشته‌هاي نسيه ممنوع كسبه شهر و كشور روي ترازويش نوشته «اگر پول نداريد وجه دستي بگيريد» را بنويسد؟ بله خوشبختانه نمونه‌هاي عيني رفتار و منش علوي هنوز در كشورمان ديده مي‌شود نمونه دست به نقد و حاضرش سيدحسين فريمان، زاده شهر جغتاي حوالي سبزوار 42 ساله است كه به آقا سيد و ميوه‌فروش معروف محله بهبودي شهره است.   از همان اول سوا كن و جدا كن شرط بود اولين سالي كه در شغل ميوه فروشي كسب و كار راه انداختم پيش از سال 73 بود. از همان اوايل شروع كارم با خودم عهد كردم اخلاق، برخورد، گذشت و انسان دوستي در صدر همه چيز قرار بگيرد حتي اگر يك روز خواستم حساب و كتاب مغازه را كنم پيش از آن مرور كنم ببينم روزم را با خداي خودم چند، چند گذرانده‌ام. براي من بيشتر از آنكه ميزان دخل مغازه اهميت داشته باشد مهم اين است كه مرور كنم ببينم آن روز چند نفر نيازمند‌ آمده‌اند مغازه‌ام و دست خالي بيرون نرفته‌اند فرقي هم ندارد نياز مالي باشد يا ميوه مهم اين است كه به لذت روزانه‌ام برسم! از همان روزهاي اولي كه وارد شغل ميوه فروشي شدم با خودم عهد كردم مردم هرچه مي‌خواهند حق دارند بخرند اجبار در كارم نباشد و يكي از اين اجبارها درهم فروختن جنس به مشتري است. اين انصاف نبود من مي‌ديدم مردم پولي را كه با زحمت به دست مي‌آوردند مي‌دادند و در ازايش ميوه‌اي مي‌گرفتند كه كيفيت نداشته‌ و حق اعتراض هم نداشتند. بعضي خصلت‌ها و عادت‌هاي رفتاري واقعاً ژنتيكي است كاش مردم بيشتر از آنكه به اين فكر كنند كه دوست دارند فرزند آينده‌شان شبيه پدر باشد يا مادر و زيبايي‌هاي كداميك را به ارث ببرد به اين فكر كنند كه خصوصيات رفتاري كه ميراث مي‌شود، چيست. خصلت انفاق و دستگيري من هم ژنتيكي است؛ همانطور كه‌امروز پسرم، همسرم و دخترم از من يادگرفته‌اند و به ارث برده‌اند اين روش زندگي را من هم از مادرم به ارث بردم. مادرم باغداري بود كه زمان برداشت محصول بيشتر از ذخيره كردن براي خودمان به فكر اين بود كه كدام همسايه مشكل ميوه دارد، ما بچه‌ها هم مسئول رساندن زنبيل‌ها و جعبه‌هاي ميوه به خانه‌هاي فاميل، همسايه و همشهري‌ها بوديم. خاطرم است وقتي مادرم مي‌خواست كشمش درست كند اولويت فرستادن انگور براي همسايه‌هايي بود كه مي‌دانست باغ ندارند بعد نوبت به سهم خانواده مي‌رسيد. دعاي مردم بزرگ‌ترين دلخوشي‌ام شده است وقتي مي‌بينم كه يك زن ميانسال يا يك زن خانه‌دار با كيف خالي مي‌آيد، با دست پر از مغازه‌ام بيرون مي‌رود و مدام زيرلبش دعا مي‌كند؛ وقتي مي‌شنوم از همسايه‌ها كه در شب‌هاي مهم زندگي شان مثل شب‌هاي دعا يا در لحظه صدقه گذاشتن و دعا كردن براي من و خانواده‌ام درست مثل عزيزانشان دعا مي‌كنند تازه مي‌فهم سودي كه مي‌كنم خيلي بيشتر از آن چيزي است كه ديگران فكرش را مي‌كنند. انصاف و حلال خوري اولويت كار من است حتي وقتي بازار ميوه در تصاحب كلك بازي مي‌شود و قيمت‌ها يكي بعد از ديگري بالا مي‌رود مثل بالارفتن قيمت گوجه فرنگي تا 6 هزار تومان ما قيمت‌هايمان براساس خريد است طوري كه مشتري‌هايمان خيلي راحت گوجه فرنگي را 3 هزار تومان خريد مي‌كردند. همين چند روز پيش خانمي‌ آمد و همين برچسب قيمت 3 هزار توماني گوجه فرنگي را كه ديد از مغازه بيرون رفت. من متوجه شدم كه قيمت براي قدرت خريد او بالا بود. بلافاصله دنبال او دويدم و دليل خريد نكردنش را پرسيدم؛ درست متوجه شده بودم پول كافي نداشت. من هم به ابوالفضل پسرم گفتم سريع يك كيسه گوجه بريز خانم ببرد بعد هم گفتم خانم براي روح مادرم فاتحه بخوان تا خجالت نكشد. به همين راحتي دل يك مؤمن را به دست آوردم. مي‌دانيد چرا خدا در بين مؤمنان اين همه عزيز است؟ چون زمان نياز به دادمان مي‌رسد من هم لذت رفع نياز را به اندازه وسعم تجربه مي‌كنم. خداوند خودش وعده داده از بنده‌اي كه رضايت بنده ديگري را جلب كند خشنود است. فداي قدم مشتري‌ها شدن كار ساده‌اي نيست‌ اما من فدايشان مي‌شوم حتي اگر مشتري بيايد و بگويد قيمت‌ها بالاست من مي‌گويم بيا بخر به قيمت بازار ببر سود پول من با صاحب اصلي روزي است. من به اين نتيجه رسيدم كه وقتي مشتري توان خريد ندارد حتي اگر يك قران سود ببرم و آن سود وارد مالم شود تمام دخلم حرام است و چون نمي‌خواهم مال حرام سر سفره خانواده‌ام ببرم اكثر مواقع رضايت خدا برايم مي‌شود حجت. كافي است پيش از هر كاري به اين فكر كنيم كه بقيه مردم هم ناموس و خانواده ما هستند اگر اينطور فكر كنيم ناموس مردم براي ما مثل خواهر ماست. اگر اينطور فكر كنيم وقتي شب با يك كيسه پر ميوه به خانه مي‌رويم اولين سؤالي كه از خودمان مي‌پرسيم اين است كه آيا دور و برم خانواده‌اي بود كه ‌امروز مي‌خواست ميوه بخورد ‌اما نتوانست؟! اگر به اين ‌ايمان پيدا كنيد كه هر كاري براي خدا مي‌كنيد والله بدون سود دنيوي خدا خودش سودش را با شما حساب مي‌كند، مطمئن باشيد برنده زندگي هستيد. من روزي كه تهران ‌آمدم هزار تومان پول بيشتر نداشتم. الان هم مستأجر هستم و خانه و مال آنچناني ندارم‌ اما همين كه آرامش دارم مي‌دانم اهل محل با خيال آسوده مي‌آيند مغازه من و همين كه مي‌دانم سلامتي خانواده‌ام بيمه دعاي مردم است برايم كافي است چون هريك از اينها نعمتي است كه براي خودش عالمي مي‌ارزد. همه خانواده كنار هم و هم هدف هستيم همه اعضاي خانواده با كاري كه مي‌كنم موافق هستند يعني همه از همسرسيدم تا فرزندانم يادگرفته‌اند كه سبك زندگي من اين است و بايد آنها هم اينطور زندگي كنند چون من تا ‌امروز با اين نوع رفتار ضرر كه نكردم هيچ منفعت هم برده‌ام. خانواده‌ام همسرم، دو دختر، يك پسر و دامادم هستند كه همه آنها هم مشوق اين نوع زندگي كردن من هستند. خانواده‌ام يادگرفته‌ا‌ند هرطور كه شده براساس روابطي كه دارند از مردم نيازمند رفع حاجت كنند مثلاً دختر كوچكم كه مدرسه مي‌رود وقتي ميوه‌اي با خودش مي‌برد و متوجه مي‌شود كه همكلاسي‌اش توان خريد ميوه ندارد مي‌داند كه بايد هرطور شده آدرس خانه او را بگيرد، با هر ترفندي كه شده تا من در اولين فرصت به ابوالفضل بگويم برايشان دم خانه ميوه بفرستد. همسرم هم وقتي در جمع خانم‌هاي محله، مسجد يا مدرسه مي‌رود تمام حواسش به اين است كه ببيند چه كسي به چه چيزي نياز دارد و بيايد بگويد. من از طريق همسرم يك ليست ماهانه تهيه كرده‌ام از خانواده‌هايي كه به هيچ وجه قدرت خريد ميوه ندارند. براساس اين ليست هر ماه حتي يك بار هم شده دست چيني از كل ميوه‌هاي فصل را در خانه‌شان مي‌فرستم. حقيقت اين است كه ما خانوادگي‌ايمان پيدا كرده‌ايم كه اگر از نياز كسي باخبر باشيم و كمك نكنيم كار زندگيمان لنگ مي‌زند. مثلاً من به اين باور رسيده‌ام كه اگر در راه مانده‌اي به خاطر مشكل بنزين ببينم و بي‌توجه رد بشوم چند قدم جلوتر ماشين خودم خراب مي‌شود و به كمك احتياج پيدا مي‌كنم. مگر مي‌شود من به مشكل برنخورم؟ من هم مثل همه مردم مشكل مادي پيدا كرده‌ام‌ اما خدا را شكر لطف همين هم‌محله‌اي‌ها هميشه شامل حالم بوده حتي اگر پولي نداشتند كه كمكم كنند با دعاي خيري كه كرده‌اند گره از زندگي‌ام باز شده است. هميشه در كار خير پاي شيطان در ميان است متأسفانه وقتي به كسي مي‌گويي بيا و به يكي كمك كن كه نيازمند است قبل از اينكه دستش به جيبش برود اولين جمله‌اي كه به زبان مي‌آورد اين است كه «نكند دارد فيلم بازي مي‌كند و نيازمند واقعي نيست!» من با اين ذهنيت مخالفم اگرچه خودم پيش از هر كاري پرس و جو مي‌كنم ‌اما هميشه مي‌گويم بابا اگر مؤمني غرورش را كنار مي‌گذارد و مي‌آيد نيازش را به تو مي‌گويد تو حق حساب و كتاب كردن نداري چون خدا مي‌توانسته روزي او را بدهد ‌اما آن روزي را در بين دخل و خرج تو قرار داده كه به او برساني پس حق نداري فكر بد در مورد او بكني. علاوه بر اين بر فرض هم كه كسي دروغ گفته باشد و نياز نداشته باشد؛ يك: مهم نيت دروني ماست كه براساس رفع نياز كمك كرده‌ايم و دوم اينكه مهم‌ترين هدف جلب خشنودي بنده و رضايت خداست و همين كافي است. وقتي يك همشهري مي‌آيد و مي‌گويد براي جهيزيه دخترش مشكل دارد من حتي اگر توان مالي نداشته باشم مي‌دانم كه در بين مشتري‌هايم هستند كساني كه هم توان مالي دارند هم دوست دارند در كار خير شريك باشند پس موضوع را به آنها مي‌گويم؛ خلاصه هر طور شده دست به دست هم مي‌دهيم تا مشكل رفع و رجوع شود. ببينيد ما تعارف نداريم؛ مردم اين روزها گرفتار كار و زندگي‌شان هستند ‌اما من وقتي مي‌بينم با اين همه گرفتاري كه دارند وقتي مي‌آيند مغازه من نيستم يا گذري مي‌بينند حضور ندارم، ترمز مي‌زنند و از ابوالفضل جوياي احوالم مي‌شوند، برايم به اندازه كل دنيا ارزش دارد. بارها پيش‌ آمده يك جوري خودم را در مغازه مخفي كرده‌ام، مي‌بينم مشتري‌ها به محض ورود اولين سؤالي كه مي‌پرسند «آقا سيد كجاست؟» اين جمله براي خودش كلي نعمت است. چند وقت پيش اوايل ماه صفر بود يكي از مشتري‌هاي آقا ‌آمد پيشم و گفت: «آقا سيد كاسبي خوب است كه بين مردم باشد، در سفره‌شان سهيم باشد، كاسبي خوب است كه در همه خوشحالي‌ها و غم‌هاي مشتري شريك باشد، كاسبي خوب است كه حتي اگر خودش نيست ذكر خيرش باشد. خانمم به رسم همه ساله براي رفع قضا و بلا اول ماه صفر داشت صدقه مي‌داد سهم جداگانه‌اي به من داد و گفت اين هم سهم سلامتي آقا‌ سيد و خانواده‌اش است». خب تصور كنيد شنيدن اين جمله چقدر به آدم انگيزه مي‌دهد! دوست دارم بعد از مرگ وقتي يك مشتري قديمي گذرش به مغازه‌ام افتاد و ابوالفضل را ديد، يا يك در راه مانده ‌آمد و ابوالفضل به او كمك كرد يك خدايش بيامرزد بگويد همين كافي است شايد‌ آمرزيده شدن بزرگ‌ترين آرزوي هر مؤمني باشد. نظر كرده‌اي كه نظر شد مادرم هميشه از خاطره تلخ شش ماهگي‌ام مي‌گفت. زماني كه به علت شدت بيماري از هوش مي‌روم و مادرم من را با الاغ به خانه بهداشت روستا مي‌رساند و آنجا متوجه مي‌شود كه ضربان قلب من متوقف شده است. مادرم هميشه با گريه مي‌گفت كه در آن شب سرد در دلش نجوايي مي‌كند با ‌امام حسين (ع) و مي‌گويد: خودت اين فرزند را به من دادي و من به عشق تو نامش را حسين گذاشتم حالا كه قلبش نمي‌زند يا شفايش بده يا گلايه‌ات را پيش خواهر صبورت زينب(س) مي‌برم. خودش مي‌گفت وقتي رو به روستا حركت كردم ديدم كه دست و پايت تكان مي‌خورد. مادرم هميشه از آن شب و خاطره دردناكش به عنوان يك نشانه براي من ياد مي‌كرد و توصيه مي‌كرد نوزادي كه با رحمت ‌امام حسين (ع) شفا گرفته و سادات است بايد نمونه باشد و نمونه زندگي كند.  

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۸ دی ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۷





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 30]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن