واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: كشاورزي عراقي ما را از كتك خوردن نجات داد
حدود سه ماه قبل از اينكه اسير بشوم، احساس خاصي داشتم. هركسي را كه ميديدم از او خداحافظي ميكردم. هيچ وقت هم نميتوانستم احساسم را به كسي بگويم. آخرين باري كه رفتم مهرآباد رفتم در گردان آموزشي. يك عكس پنج نفري در گردان داشتيم كه من نفر وسط بودم. نشسته بودم و به عكس نگاه ميكردم. به خودم گفتم كه نفر اول رفت، نفر دوم هم رفت حالا ديگه نوبت منه. از پشت سر يكي از دوستان گفت: خسرو يه چيزي بگم ناراحت نميشي؟ گفتم: نمي دونم. گفت به اين عكس فكر كردي؟ گفتم: خدايا هر چي دلش ميخواد بگه بگه فقط چيزي كه من در موردش فكر كردم نگه. گفتم به چه قسمتش؟ گفت: شرمندهام مثل اينكه ديگه نوبت توست. اينطور شد كه من هفته بعدش اسير شدم. قضيه به اين صورت بود كه به ما ابلاغ شد براي بمباران اهدافي در بغداد برويم. مأموريت ما حمله به پايگاه الرشيد بود. روز جمعه 18 خردادماه مصادف با 17ماه مبارك رمضان بود كه اين مأموريت را به من ابلاغ كردند. خدا رحمت كند شهيد مهدي ذوقي از پست فرماندهي به من زنگ زد وگفت:خواستن شما بياييد بالا. من رفتم وگفتند كه براي مأموريت نفراتي را كه ميخواهي انتخاب كن. بعد آقايي از سپاه به اسم آقاي حسيني پيش من آمد. ساعت تقريبا 4 عصر بود. به من گفتند: ما دستور داريم ساعتي را كه شما ميرسيد روي آسمان بغداد، قبلش براي امنيت شما دو تا موشك بزنيم. من گفتم: ما اين مأموريت را ميزنيم اما چيزي كه شما ميگوييد صحيح نيست. چون بغداد كه اندازه يك كف دست نيست كه به خاطر دوتا موشك شما، كل پدافند و بيمارستانها و.... درگير بشوند. گفت اين دستوري است كه از بالا به ما دادهاند. گفتم: اشكالي ندارد. ما ساعتي را كه بنا بود برسيم روي بغداد و پايگاه الرشيد را به ايشان داديم و رفتيم خانه. سر ساعت آمديم در پايگاه و هواپيماها را روشن كرديم و براي پرواز آماده شديم. كابين عقب من در آن موقع آقاي عقيلي بود. بعد از اينكه مرز را رد كرديم، به بعقوبه رسيديم و مسيرمان را ادامه داديم. من در آن موقع صدايي از هواپيمايي كه با ما بود شنيدم. در ارتفاع پايين و سرعت بالا فقط صداي پارازيت شنيده ميشود و كلام خوب تجزيه و تحليل نميشود. اين بود كه بعد از بعقوبه ما را زدند. هواپيما موتورش آتش گرفت. هواپيماي كناري ما آتش را ديده بود وگويا ميخواسته به ما اطلاع بدهد اما صدايش را خوب متوجه نشده بوديم. ديديم ديگر چارهاي جز اجكت كردن نداريم. آقاي عبيري اقدام به پرش صندليها كرد و در يك لحظه از هواپيما جدا شديم و با چتر فرود آمديم. هواپيماي ما هم كه آتش گرفته بود، چند متر آن طرفتر خورد زمين. ما چون نزديك زمينهاي كشاورزي فرود آمديم، مردمي كه آنجا بودند سريع آمدند وما را محاصره كردند. ريختند كه ما را بزنند. يكي از آنها كه هيكل قوي هم داشت، جلو ما ايستاد و اجازه نداد كه ما را كتك بزنند. بعد هم ما را سوار وانتش كرد و تحويل نيروهاي نظاميشان داد. راوي: خلبان حسني
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]