تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830228947




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

كشاورزي عراقي ما را از كتك خوردن نجات داد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: كشاورزي عراقي ما را از كتك خوردن نجات داد
حدود سه ماه قبل از اينكه اسير بشوم، احساس خاصي داشتم. هركسي را كه مي‌ديدم از او خداحافظي مي‌كردم. هيچ وقت هم نمي‌توانستم احساسم را به كسي بگويم.  آخرين باري كه رفتم مهرآباد رفتم در گردان آموزشي. يك عكس پنج نفري در گردان داشتيم كه من نفر وسط بودم. نشسته بودم و به عكس نگاه مي‌كردم.  به خودم گفتم كه نفر اول رفت، نفر دوم هم رفت حالا ديگه نوبت منه.  از پشت سر يكي از دوستان گفت: خسرو يه چيزي بگم ناراحت نمي‌شي‌؟   گفتم: نمي دونم. گفت به اين عكس فكر كردي؟ گفتم: خدايا هر چي دلش مي‌خواد بگه بگه فقط چيزي كه من در موردش فكر كردم نگه. گفتم به چه قسمتش؟ گفت: شرمنده‌ام مثل اينكه ديگه نوبت توست. اينطور شد كه من هفته بعدش اسير شدم. قضيه به اين صورت بود كه به ما ابلاغ شد براي بمباران اهدافي در بغداد برويم. مأموريت ما حمله به پايگاه الرشيد بود. روز جمعه 18 خردادماه مصادف با 17ماه مبارك رمضان بود كه اين مأموريت را به من ابلاغ كردند. خدا رحمت كند شهيد مهدي ذوقي از پست فرماندهي به من زنگ زد وگفت:خواستن شما بياييد بالا. من رفتم وگفتند كه براي مأموريت نفراتي را كه مي‌خواهي انتخاب كن. بعد آقايي از سپاه به اسم آقاي حسيني پيش من آمد. ساعت تقريبا 4 عصر بود. به من گفتند: ما دستور داريم ساعتي را كه شما مي‌رسيد روي آسمان بغداد، قبلش براي امنيت شما دو تا موشك بزنيم.  من گفتم: ما اين مأموريت را مي‌زنيم اما چيزي كه شما مي‌گوييد صحيح نيست. چون بغداد كه اندازه يك كف دست نيست كه به خاطر دوتا موشك شما، كل پدافند و بيمارستان‌ها و.... درگير بشوند. گفت اين دستوري است كه از بالا به ما داده‌اند. گفتم: اشكالي ندارد. ما ساعتي را كه بنا بود برسيم روي بغداد و پايگاه الرشيد را به ايشان داديم و رفتيم خانه. سر ساعت آمديم در پايگاه و هواپيماها را روشن كرديم و براي پرواز آماده شديم. كابين عقب من در آن موقع آقاي عقيلي بود.  بعد از اينكه مرز را رد كرديم، به بعقوبه رسيديم و مسيرمان را ادامه داديم. من در آن موقع صدايي از هواپيمايي كه با ما بود شنيدم. در ارتفاع پايين و سرعت بالا فقط صداي پارازيت شنيده مي‌شود و كلام خوب تجزيه و تحليل نمي‌شود. اين بود كه بعد از بعقوبه ما را زدند. هواپيما موتورش آتش گرفت. هواپيماي كناري ما آتش را ديده بود وگويا مي‌خواسته به ما اطلاع بدهد اما صدايش را خوب متوجه نشده بوديم. ديديم ديگر چاره‌اي جز اجكت كردن نداريم. آقاي عبيري اقدام به پرش صندلي‌ها كرد و در يك لحظه از هواپيما جدا شديم و با چتر فرود آمديم.     هواپيماي ما هم كه آتش گرفته بود، چند متر آن طرف‌تر خورد زمين. ما چون نزديك زمين‌هاي كشاورزي فرود آمديم، مردمي كه آنجا بودند سريع آمدند وما را محاصره كردند.   ريختند كه ما را بزنند. يكي از آنها كه هيكل قوي هم داشت، جلو ما ايستاد و اجازه نداد كه ما را كتك بزنند. بعد هم ما را سوار وانتش كرد و تحويل نيروهاي نظاميشان داد. راوي: خلبان حسني

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن