تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):سخن نیک را از هر کسی ، هر چند به آن عمل نکند ، فرا گیرید .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830904179




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

منصوریان :همسرم می گوید شانس ات این بود که سرت را تراشیدی


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: منصوریان :همسرم می گوید شانس ات این بود که سرت را تراشیدی تهران - ایرنا - به نوشته سایت خبرآنلاین ،علیرضا منصوریان می گوید وقتی قصد داشته به کلاس مربیگری اروپایی برود کروش به او گفته من خود منچستریونایتدم!


مصاحبه با او «مهیج» از آب درمی آید. علیرضا منصوریان ظاهراً خود را همیشه جای خبرنگاران می گذارد. به تمام سؤالات پاسخ می دهد، حتی سخت ترین ها. دوست دارد به تمام ابهامات پاسخ دهد. در آستانه دربی، چهره محبوب استقلال، او که با تصویر اشک هایش بعد از خداحافظی از استقلال، در ذهن طرفداران مانده، مهمان خبرورزشی بود. مردی که گفته می شود گزینه بالقوه نیمکت استقلال است، در این گفت وگوی جذاب از همه چیز گفت، حتی به یکی از بزرگترین ابهامات زندگی ورزشی اش پاسخ داد...
قطبی گفت دوست عزیزم، دستیار من شو
در پاس که بودم با ذوب آهن بازی داشتیم. قطبی مهمان ما بود. بعد از بازی با هم شام می خوردیم. شام که تمام شد من را کنار کشید و گفت دوست خوبم به تو پیشنهاد می دهم که کمک من شوی. گفتم اگر بخواهید، باید از پاس جدا شوم. گفتم چقدر جدی هستی؟ گفت 100درصد ولی گفت من از کار با مربی ایرانی تجربه خوبی ندارم. من هم پاسخ دادم بروید و تحقیق کنید. اگر به نقطه ای رسیدید که می توانیم همکاری کنیم، 48 ساعت بعد با من تماس بگیرید. او هم تماس گرفت و گفت دوست دارم با هم کار کنیم و من هم پیشنهاد را پذیرفتم. من از اسفندماه سال 88 کارم را در یک سطح بالاتر در کنار قطبی شروع کردم. در تیمی مربی شده بودم که هنوز بازیکنانی چون نکونام و کریمی در آن بازی می کردند.
کسی جلوی کریمی می تواند حرف بزند؟
می گویند حضور من و کریمی در تیم ملی به خاطر این بوده که از محبوبیت مان استفاده کنند ولی به نظرم زمانی که من به تیم ملی رفتم، فضا تنگ تر بود اما شما نگاه کنید. الان بازیکنی جرأت می کند جلوی کریمی که 100 بازی ملی دارد، حرفی بزند؟ قطعاً تلاش می کند ادبیاتش را درست کند اما اگر بزرگ روی نیمکت نباشد، بازیکن ابایی برای گفتن یکسری حرف ها ندارد.
می گفتند من فلان بازیکن را دعوت نمی کنم
یادم هست فتح ا... زاده یک بار مصاحبه کرد و گفت علت دعوت نشدن آقای ایکس، علیرضا منصوریان است. یعنی من از طرف تیم خودم تحت فشار بودم. باشگاه خودم پشتم را خالی کرد. من البته توقعی نداشتم ولی در یک فضای مثلثی گیر کرده بودم. از یک طرف مطبوعات اذیت می کردند، مثل همین خبرورزشی. مدام می نوشتید دوست آقای نبی هستم. اتفاقاً ما دوست هستیم ولی خود قطبی تصمیم گرفت من به تیم ملی بروم. از آن طرف استقلالی ها من را تحت فشار می گذاشتند که منصوریان فلان بازیکن را دعوت نمی کند. مگر لیست دست من بود؟
گفتند قبول نکن
دیوانگی محض بود که بعد از جام ملت های 2011 کسی مربیگری تیم ملی در بازی با روسیه را قبول کند. همه می گفتند 5، 6 تا می خوریم. تیم داغون بود. هرکس ما را در خیابان می دید می گفت چرا حذف شدیم؟ در جلسه کمیته فنی آقایان ابراهیم زاده، قلعه نویی، محصص، ترابیان و غلام پیروانی حضور داشتند. آنجا حرف از این بود که چه کسی مربی شود؟ قلعه نویی و ابراهیم زاده به من گفتند قبول نکن. خودشان هم زیر بار نرفتند. یک روز کفاشیان به من گفت چرا خودت تیم را نمی بری؟ بازی با روسیه است، افتخاری است. من هم گفتم فردا جواب می دهم. من شب در خانه خیلی فکر کردم که می شود باخت به کره جنوبی را فراموش کرد. به کفاشیان گفتم نفرات را خودم انتخاب می کنم. او هم گفت من اصلاً دخالتی ندارم. اتفاقاً با تغییراتی که در تیم دادم، توانستیم بازی را ببریم. اتفاقاً شما تیتر زده بودید کروش بود، ایران برد!
انگار می خواستند کروش را ترور کنند
بعد از بازی با روسیه ذوق و شوقی داشتم. فکر می کردم کروش پایین می آید و تبریک می گوید ولی عباس ترابیان او را سوار بنز کرد و با یک تیم حفاظتی برد. فکر می کرد می خواهند او را در ابوظبی ترور کنند! کروش خودش به من گفت یکی از دلایل بستن قرارداد با ایران بازی با روسیه بود. گفت آن شب عجب تیمی بودید. خلاصه من فکر می کردم بعد از آن بازی، دستیار اول ایرانی کروش شوم.
جو علیه قطبی!
بعد از حذف از جام جهانی در کره جنوبی، در کشور جو بدی علیه قطبی به راه افتاد. او در مراسم تنفیذ رئیس جمهور سابق شرکت کرد و ناخواسته وارد فضای سیاسی شد. آن موقع محبوبیت او نصف شد. کسانی که فوتبال را دوست دارند نمی خواستند قطبی خط مشی سیاسی داشته باشد. وقتی به شهرهای مختلف می رفتیم احساس می کردم که مردم ناراحت بودند. می گفتند چرا به مراسم رفتی؟! البته یک جوی هم در داخل تیم حاکم شده بود.
دعوای کریمی و قطبی در...
دعوای کریمی و افشین قطبی در لابی هتل نبود. جای دیگر اتفاق افتاد. سر تمرین بود. به نظرم در کل اگر قطبی با بازیکنان بزرگش کنار می آمد می توانستیم خیلی موفق تر باشیم.
استارت دوستی من و کروش
وقتی کروش آمد دیدم فضا برای حضور به عنوان دستیار اول کنار او مهیا نیست. او به من پیشنهاد داد سرمربی تیم امید شوم. گفت خودم هم کنارت هستم. هر تجربه ای که داشته باشم، به تو منتقل می کنم. از طرفی گفت در تیم ملی هم دستیار و آنالیزور من هستی. من فقط گفتم شما به من کار یاد بدهید. استارت دوستی ما از آنجا خورد. هیچ کس به اندازه من جرأت نداشت با او شوخی کند. ما خیلی راحت بودیم.
کروش گفت من خود منچسترم
یک روز به کروش گفتم یک خواسته از شما دارم. می توانی هماهنگ کنی من به انگلیس بروم و تمرینات منچستر را ببینم؟ نگاهی کرد و گفت من خود منچسترم! گفتم می خواهم تمرینات فرگوسن را ببینم. گفت اینجا منچستر است. با خودم گفتم راست می گوید. 7 سال طراحی تمرین منچستر با او بوده.
سه ساعت و نیم با کروش بودم
رابطه من و کروش خیلی خوب بود و هست. روزی سه ساعت و تیم در هتل با هم بودیم. می گفت کجا باید جوابگو باشی، کجا باید کار تاکتیکی نکنی، کجا مدیریت کنی و... بعد از تعطیلی بازی های تیم امید، من تمام تمرکزم را گذاشتم برای سه بازی آخر ایران در مقدماتی جام جهانی. دستیارانم هم به تیم ملی بزرگسالان کمک می کردند.
ماجرای تیراندازی در لبنان
قبل از بازی با لبنان، من و مارکار آقاجانیان به بیروت رفتیم. سر تمرین لبنان بودیم که کمی آن طرفتر تیر اندازی شد. گفت ول کن بیا برویم تا نمرده ایم. بمیریم کسی دنبال جنازه مان هم نمی آید. خلاصه تماس گرفتیم با کروش و گفتم آقا ما امنیت جانی نداریم. خطرناک است. جالب است فردا صبحش، سر میز صبحانه طرف با زن و بچه اش راحت صبحانه می خورد، آن طرف خیابان تیر اندازی می شد. من بعد از آن به کره رفتم و مارکار به تهران آمد.
مثل کروش بی رحمم!
قبل از بازی با کره جنوبی با کروش مشکل پیدا کردم. به هم پیچیدیم! به من می گفت باید از تمرین کره فیلم بگیری ولی من اصلاً نمی دانستم آنها کجا تمرین می کنند. کره گم شده بود. کروش غر می زد که باید محل تمرین شان را پیدا کنی. به او گفتم نمی دانم تمرین شان کجاست. یکی دو بار در رستوران به من گیر داد. البته از حق نگذریم در آن روزها نکونام فوق العاده برای تیم کاپیتانی می کرد. به جرأت می گویم او یکی از عوامل موفقیت تیم در آن سه مسابقه بود. عالی تیم را آماده می کرد. ادبیاتش با همه فوق العاده بود. فضای خوبی در تیم درست کرده بود. با بازیکنان و مربیان زبان مشترکی داشت. خلاصه از بحث خارج نشویم، من یک فرد ایرانی پیدا کردم که کره ای بلد بود. به او گفتم با مدیاآفیسر کره تماس بگیر و بگو من قطری هستم و می خواهیم تمرین شما و ایران را ببینیم و آدرس تمرین تان را بدهید. خلاصه با ابوالفضل امان ا... ( عکاس ورزشی) به محل تمرین رفتیم. سه تا دوربین بردیم. من با چسب دوربین ها را این طرف و آن طرف چسباندم. به ابوالفضل گفتم اگر تا فلان ساعت نیامدم یعنی من را گرفته اند. من از روی در و دیوار پریدم و به داخل ورزشگاه رفتم. تیپی زده بودم شبیه توریست ها. بعد از اینکه دوربین ها را روی پایه های بلندگوی استادیوم نصب کردم، باید می رفتم و در گوشه ای قایم می شدم. قبل از ورود کره ای ها دو مأمور به ورزشگاه آمدند تا به همه جا سرک بکشند. من رفتم و در دستشویی بانوان مخفی شدم. به ابوالفضل زنگ زدم و گفتم اگر دیر آمدم، حتماً زنگ بزن و بگو من را گرفته اند. دوربین ها هم که همان جا می ماند و یکی باید آنها را بردارد. خلاصه ساعت 8 شب بود که بیرون آمدم و دیدم کل ورزشگاه تعطیل است و هیچ کس نیست. سریع دوربین ها را برداشتم و به بیرون از ورزشگاه آمدم. سوار اولین تاکسی شدم و به هتل برگشتم. وارد که شدم دیدم کروش روبه روی در نشسته و مثل شیر نگاه می کند. دیدم وقت شوخی نیست، سریع سرم را تکان دادم که اوکی شد. تا ساعت یک نصف شب فیلم هایی را که ضبط کرده بودم، دیدیم. غذا هم نخوردیم. الان من همین کارها را با کادرفنی خودم می کنم و بی رحمم! فردای آن روز کروش دوباره به من گفت باید فیلم آخرین تمرین شان را بیاوری. به او گفتم می خواهی من را بکشی؟!
کروش به من گفت سرباز وطن
روز قبل از بازی، کروش به هم ریخته بود. یک گل می خوردیم، تمام بود. گفت باید فیلم را بیاوری. این بار رفتم داخل ورزشگاه و وارد اتاق press شدم. در را از پشت بستم. خلاصه دوربین ها را دوباره کار گذاشته بودم و فیلم گرفتم. بعد از کره نوبت ما بود. خلاصه فیلم آخر را هم دادم به کروش. همان جا کروش به من گفت که تو سرباز وطن هستی. گفت نه پاداش می گیری و نه پول اما این طور کار می کنی. گفت او کاپیتان سابق باشگاهش و تیم ملی بوده اما به خاطر تیم ملی این ریسک را کرد و از در و دیوار بالا رفت. آن فیلم ها واقعاً در موفقیت ما تأثیر داشت.
ماجرای قلیان کشی را علم کردند
بعد از بازی با کره، کروش به من گفت که نمی داند بعد از جام جهانی هست یا نه اما ارتباط و دوستی ما سرجایش خواهد بود. گفت هر کمک و ایده ای بخواهی، به تو می دهم. گفتم می خواهم به فضای باشگاهی بروم. بعد از اتفاقات کیش بود که تصمیم گرفتم از تیم امید بروم. یک عده از دوستان ماجرای قلیان کشی بازیکنان را علم کردند. کسی به فکر تیم نبود. یکی رفته بود خودش قلیان بکشد، مسئولان به او گفته بودند که تیم امید هم قلیان کشیده و پولش را نداده است. بعد هم مسئولان کافی شاپ روی خط برنامه 90 آمدند و همه چیز شروع شد. دیدم فدراسیون هم پشت قضیه نمی آید که از باشگاه ها بازیکن بگیرد. یکی می گفت بازیکن می دهد، یکی می گفت نمی دهد. تیم امید فضای جام جهانی شد. من به کفاشیان گفتم باید نگاه عوض شود، شما به مربی ایرانی اطمینان ندارید. دیگر نمی توانستم بمانم.
از نبی جدا شدم
بعد از تیم امید، به آقای نبی دبیرکل فدراسیون گفتم که بهتر است ما از هم دور باشیم. وقتی دستیار قطبی شدم گفتند کار نبی بود. وقتی مربی تیم امید شدم گفتند کار او بود. گفتم از هم دور باشیم بهتر است چون من به شما آسیب می زنم و شما به من. در حالی که ما رفقای 20 ساله بودیم. من فوتبالم را در پارس خودرو آغاز کردم که ایشان مدیرش بود. متهم شده بودیم به برج سازی با هم، یا اینکه قطعات کامپیوتر وارد می کنیم و تو کار پوشاک هستیم. ما هیچ بیزینسی جز دوستی نداریم.
این شکلی مربی نفت شدم
می گفتند برنامه من را منزوی برای نفت نوشته است. در حالی که من با توجه به تجربه ای که از کار با کروش داشتم می دانستم باید چه چیزی بنویسم. هیچ کس هم برای رفتن من به نفت واسطه نشد، خود آقای قنبرزاده تماس گرفت و گفت ما 10 گزینه داریم که یکی شما هستید. من 30 صفحه برنامه به آنها دادم. گفتم کسی نباید در کارم دخالت کند. 10 روز به من زنگ زدند که سه گزینه نهایی انتخاب کرده ایم که شما هم جزوشان هستید. به گفته خود آقای قنبرزاده برای دیگر گزینه ها از همه جا زنگ زدند به جز من. اعضای هیأت مدیر باشگاه هم در نهایت با 10 رأی از 10 رأی، من را انتخاب کردند. گزینه های دیگر هم بودند که بنده با آنها روبوسی کردم و به من تبریک گفتند.
امیر زنگ زد، گفت بیا استقلال
جدایی من از پارس خودرو و حضور در استقلال، خیلی ساده اتفاق افتاد. به سادگی خوردن یک بیسکویت. من در خانه خوابیده بودم که دیدم تلفن زنگ خورد. یکی از دوستانم تلفن را برداشت و گفت می گوید امیر قلعه نویی هستم. فکر کردم دارد اذیت می کند. آخر از این اتفاق ها می افتد اما تلفن را که گرفتم، دیدم خود امیر است چون روبه رویش بازی می کردم و صدایش را می شناختم. او گفت استقلال تو را می خواهد. گفت آقای عبداللهی و بهتاش فریبا می خواهند به استقلال بیایی. گفتم چراکه نه. تأکید کرد که پول نداریم. من هم گفتم مفتی می آیم. کاپیتان استقلال هم به من زنگ زده. تا آن موقع 200 بازی استقلال را در ورزشگاه دیده بودم. حتی وقتی در پارس خودرو بازی می کردم به ورزشگاه می رفتم و استقلال را تشویق می کردم.
قراردادم اینقدر بود
سال 73 که به استقلال رفتم، به من گفتند 210هزار تومان به تو پول می دهیم اما 320 هزار تومان در قراردادم نوشته بودند. گفتند این پول را می دهیم برای لباس. همان سال شرط گذاشتم اگر مرد سال فوتبال ایران شوم، یک میلیون تومان می خواهم. اگر بالای 8، 9 گل زدم هم یک میلیون می خواهم. مدیران هم که فکر می کردند نمی شود و با خنده این ها را در قرارداد نوشتند. اتفاقاً همان سال بهترین بازیکن فوتبال ایران شدم و 8، 9 کاشته زدم.
به جان امیرم به تمرین پرسپولیس نرفتم
من همیشه رابطه خوبی با هواداران پرسپولیس داشته ام. الان در خیابان هم من را می بینند لطف می کنند. آنها را دوست دارم اما چرا این حرف را زدم؟ من 20 سال این حرف ها را جایی نزدم. ولی بارها گفته اند منصوریان به تمرین پرسپولیس رفت تا تست بدهد. می گفتند او با رضا شاهرودی هم به تمرین رفت ولی به جان امیرم که تمام زندگی ام است، نه با رضا شاهرودی و نه تنها به تمرین پرسپولیس نرفتم که بازیکن این تیم شوم. من دیدم که یک مقدار در کامنت های هواداران این اخبار نادرست صحت دارد. من پرسپولیسی ها را دوست دارم ولی از روز اول استقلال را می خواستم. من عاشق استقلال هستم. بعد نوشته بودند رفتم تمرین پرسپولیس تست دادم و قبول نشدم! مگر من بازیکن لیگ برتری نبودم؟ چرا باید تست می دادم؟!
وقتی روشن را دیدم...
من اگر می خواستم به پرسپولیس بروم راحت بود. آقای نبی که دوست نزدیک عابدینی بود. حتی دینورزاده هم گفت که من با عابدینی نزدیکم و می توانم با او حرف بزنم ولی بازی در استقلال رؤیای بچگی من بود. در 10 سالگی حسن روشن را دیدم، نزدیک بود سکته کنم. او با همسایه روبه روی ما رفت و آمد داشت. در را باز کردم، او را دیدم هنگ کردم. یک بار در را بستم و دوباره باز کردم و دیدم خودش است. فقط به او خیره نگاه می کردم. شلوار تنگ پوشیده بود با پیراهن یقه خرگوشی.
برادرم را آتش می زدم!
شنیدم که می گفتند برادرم مصاحبه کرده و گفته علیرضا پرسپولیسی بوده! اگر این مصاحبه را انجام می داد که آتشش می زدم! محمدرضا واقعاً پرسپولیسی افراطی است و برای این تیم تسبیح می اندازد. 10 دقیقه از بازیکنان تعریف می کند، 10 دقیقه فحش می دهد. نمی دانم در خانواده ما که همه استقلالی هستند او چطور پرسپولیسی شد. علی پروین و کریم باقری عشق هایش هستند.
پسرم گریه کرد
دربی 3-2 را با محمدرضا برادرم دیدم. وقتی استقلال در 10 دقیقه 3 گل خورد، نمی دانستم چه کار کنم. پسرم گریه کرد. محمدرضا هم کری می خواند. در همان دربی کمرم گرفت و تا دو، سه روز فقط فیزیوتراپی می رفتم.
همسرم می گوید بزرگترین شانس زندگی ات این بود که سرت را تراشیدی!
خانمم می گفت بزرگترین برد زندگی ات این بود که یک روز سرت را تراشیدی، خدا پدر و مادر آن هم تیمی آمریکایی ام را بیامرزد که این شرط را بستیم و سرم را تراشید. ما در سن پائولی بودیم، قرار شد اگر تیم به بوندس لیگا آمد، سرهای مان را بتراشیم. همه گفتند، من هم آن وسط گفتم قبول. گفتم حالا یک حرفی می زنیم تا بعدش خدا بزرگ است، یک طوری می پیچیم به بازی. تیم صعود کرد و لیگ تعطیل شد. من آمدم ایران تا 20 روز بعد. در برگشت دیدم همه تیم سرهای شان را کچل کردند. گیر دادند به من که تو چرا این کار را نکردی، گفتم حالا بعداً سرم را می زنم. قبول نکردند. رفتند ماشین آوردند و همان جا سرم را تراشیدند. یک هم تیمی آمریکایی داشتم که هم اتاقم بود. او ام ال اس بازی کرده بود، دفاع چپ تیم ملی شان بود و بعد هم رفت چارلتون. اسمش گیبس بود. او پرید تیغ آورد و سرم را تراشید. می گفتند حرف زدی، باید عمل می کردی. سرم را قبل از بازی با لورکوزن زدند، تیغ انداختند سفید شد مثل برف! شب که رفتم خانه، امیر پسرم تازه راه افتاده بود. دستش را به دیوار می گرفت و تاتی تاتی می کرد. آن شب رسیدم خانه، آمد سمتم. کلاهم را که برداشتم، شروع کرد به دویدن و دررفت! خودم خیلی ناراحت شدم که چرا سرم را تراشیدم ولی گذشت و این جا افتاد. چند وقت پیش خانمم می گفت یکی از دلایلی که چهره ات در یاد هواداران استقلال ماند، تراشیدن سرت بود. خودم دیدم راست می گوید. الان دیگر سرم برند شده. حتی خودم را بکشم، کلاه گیس هم بگذارم، کسی با مو قبولم نمی کند. البته من تنها کچل بدشانس هستم! فقط در یک جا شانس می آورم، آن هم جای پارک است. دقیقه 95 گل می خورم اما بروم تو بازار پامنار، جلویم یک ماشین می رود بیرون تا بتوانم پارک کنم.
قصه دعوا با استیلی
4 به 2 بازی می کردیم یک کمی حرف مان شد. سن مان کم بود. 4 به 2 بازی می کردیم، با هم بحث مان شد و چند تا مشت هم برای هم انداختیم. ما آن موقع با حمید استیلی در سنگاپور هم خانه بودیم. یک هفته بعدش با هم رفتیم سنگاپور. ببین من تکنیکی بودم و حمید فیزیکی. او شش هم که نداشت. 200 دقیقه می دوید انگار نه انگار. در دربی ها همدیگر را می کشتیم ولی با هم خیلی رفیق بودیم. آن دعوای هنگ کنگ هم یک شوخی بود بیشتر، که به 4 تا مشت ختم شد اما بعدش با هم رفتیم سنگاپور. من، حمید و علیرضا رضایی منش با هم سنگاپور بازی می کردیم، هم خانه هم بودیم. البته حمید هیچ کاری نمی کرد. دست به سیاه و سفید نمی زد. می گفت من بزرگترم و احترام پیشکسوت واجبه!
منبع/ خبر آنلاین
اول **


09/09/1393





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن