واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: دلنوشته همسر برادر منوچهر آتشی برای او/ جوانان آینده ققنوسهای شعر آتشی را پرواز میدهند
یاد ازدحام مردم در روز تشییع، صدای سنج و دمام که هر کوبهاش دلها را میلرزاند و مرا میترساند که از این هیاهو تنها به کنار آتشی پناه برده بودم تا بگذارم متولیها خودشان تصمیم بگیرند تا دلی را نشکنم و حق را به همه دهم.
نسرین باباچاهی: این روزها سالمرگ عزیزی است که یاد مهربانیهایش دل همه دوستدارانش را به درد میآورد؛ یاد آتشی بزرگ و روزهای پس از مرگش. روزهایی که روح آتشی در خانه پذیرای همه گروههای ادبی و دوستدارانش بود و احساس من که چگونه میتوانم جوابگوی این همه عشق و محبت باشم. خدایا چطور میتوانم دلی را نیازارم و خواسته همهشان را برآورده کنم حتی آخرین خواسته خودش را که بارها و بارها با وجود مرگ برادرش در بوشهر از من خواسته بود که مرا در کنار محمد- مختاری - بگذارید تا آرام بگیرم.
یاد ازدحام مردم در روز تشییع، صدای سنج و دمام که هر کوبهاش دلها را میلرزاند و مرا میترساند که از این هیاهو تنها به کنار آتشی پناه برده بودم تا بگذارم متولیها خودشان تصمیم بگیرند تا دلی را نشکنم و حق را به همه دهم. آنجا نه جنگی بود نه مناقشهای. این همان عشق و عشق و عشقی بود که آتشی به آنها داده و یاد داده بود که در آنجا کارساز شد و کار را تمام کرد تا بالاخره دل و روحش در کنار شقایقهای زادگاهش آرام بگیرد.
«سرد است/ روح مرا کنار شقایق بنشانید/ و دست و پای دلم را بگشایید/ تا نور را ستایش کنم»
این پاییز بیآتش، روزهای سردش را چطور بر ما میبارد که نسبت به ارواح بزرگانمان این همه بیاعتنا شدهایم.گویی هرگز کلامی از دهان این بزرگان نشنیدهایم. گویی این شاخصهای فرهنگی اصلا نبودهاند که برخی رسانهها در حق آنان مطالبی از سر رفع تکلیف چاپ میزنند و دقتی در محتوا ندارند، هرچند مدتی است از چاپ آخرین مطالب اینچنینی درباره منوچهر آتشی گذشته، ولی من به این شاعر دینی دارم که اجازه نمیدهد مانند خودش در برابر ناحقیها سکوت کنم و جا دارد نکاتی را از زندگی ایشان روشن کنم تا کسانی را مطلع سازم که در این رسانهها بدون هیچ اطلاعی از زندگی ایشان خرده میگیرند و به چپ میزنند.
«زاهدا سنگ در این مجلس آرام چرا؟»
من همسر برادر آتشی هستم و 22 سال از عمرم را همراه فرزندانم با افتخار در کنار ایشان زندگی کردم. آتشی بزرگمردی شریف و انسانی والا و پدری مهربان و مسئولیتپذیر بود. او تقریبا یکسوم از عمرش را در تهران گذرانده بود که به بوشهر برگشت (یعنی تمام مدت زندگیاش با همسر اول تا جدایی) و سال 78 با شناخت کامل از پایتختنشینی دوباره به تهران پا گذاشت. این هم به خواهش ما بود زیرا که غم نبودن همسرم و خاطراتش ماندن در شهرم را برایم سخت کرده بود. برگشت شاعر به تهران به خواهش ما و برای همراهی و همیاری من و فرزندانم بود و نیز بهخاطر دلشکستگیهایی که از شرایط آن زمان در بوشهر برایش پیش آمده بود. آنجا تمام راههای درآمدش به لطف و کرم «دوستان» بسته شده بود. شغلهایش (انبارداری شرکتی در شهر خاص کنگان و کار جدیدش در شرکت حملونقل در پالایشگاه) از او گرفته شده بود به بهانه پذیرفتن دعوت و رفتن به دانشگاههای چند ایالت در آمریکا برای شعرخوانی و تحلیل شعرهایش. و تنها دلخوشیاش فعالیت در روزنامه ادبی «آینه جنوب» بود که همان روزها بعد از نماینده شدن سردبیر روزنامه، آنجا نیز خیلی محترمانه عذرش را خواستند. بدتر از همه سینجیمهای مداوم بود، عذابی مداوم. همه این مسائل نیز مزید بر علت شد و عزم او را جزمتر کرد.
همه آدمها وقتی قرار است به جایی نقلمکان کنند از قبل شرایط کاری و درآمدشان را مشخص میکنند. آتشی هم با همان سادگی وجودش نامهای خصوصی به آقای گلشیری نوشت و انگار از ایشان درخواست کمک کاری کرده بود که نمیدانم ایشان چرا و شاید خواست به صلاح آتشی کاری کرده باشد، این نامه را در ماهنامه ادبی «کارنامه» چاپ کرد که به ضرر آتشی تمام شد و نگاه عدهای را نسبت به او عوض کرد.
آتشی هیچگاه در فقر زندگی نکرد؛ نه در فقر نه غریبی یا غربت. مخصوصا در 22 سال پایانی عمرش و فکر کنم برای پر کردن کمبودهایش این زمان کافی بود. او در آغوش خانواده با بهترین نوع یک زندگی خوب کارمندی روزگار گذراند و افتخار میکرد که همهجوره از پس این زندگی بر آمده است. از لحظه لحظه بودنش در کنار ما لذت میبرد. زیر هیچ مسئولیتی شانه خالی نمیکرد و با عشق هر صبح سرشار از انرژی، شعری تازه برآمده از وجود مهربانش را روی میز آشپزخانه برای ما جا میگذاشت. او عاشق این زندگی بود.
هر انسانی ممکن است زمانی از عمرش دچار بحران یا مسائلی بشود که نباید و این برای خیلی از هنرمندان بنام ما نیز بوده و هست. ولی آتشی با ما پاک بود و پاک زندگی کرد هرچند که خوشایند بعضیها نیست، کسانی که حتی مرگ آتشی نیز خوشحالشان کرد که خود میدانند اگر میبود جایشان در عرصه شعر تنگ و تنگتر میشد. نمیدانم چرا هنوز نهتنها یاد بزرگیهای آتشی ما را به جبران کوتاهیها برنمیانگیزد، بلکه کملطفی دوستان جوان هم گاه داغ از دست رفتن او را بر ماندگان خاموش سنگینتر میکند.
این گفته یکی از اینهاست که «ای کاش آتشی هم همچون خاقانیشروانی که مرگ فرزند و همسر و عمو و مصائب و زخمهای زندگی را میزد به جان کلمات و از آنها شعر میساخت تا به اوج قله ادبیات برسد».
آتشی شاعر بنامی بود و به اندازهای که خود میخواست به اوج رسیده بود و شعرهایش او را از این مهم بینیاز کرده بود. چرا فکر میکنند همه باید عزیزی را از دست بدهند تا شاعر خوب و مشهوری باشند؟ مگر میخواستند مداحی کنند که به مرگ عزیزی نیاز داشته باشد؟ کمااینکه آتشی نیز جگرگوشهاش را از دست داده بود. تا جایی که من منوچهر را میشناختم حسرت چیزی را به دل نداشت، شما چرا برای او حسرت به دل شدهاید. این نویسنده در جای دیگری پای آقای نجفدریابندری را میان میکشد غافل از اینکه آقای دریابندری همشهری و از دوستان خوب ایشان بود که اگر کتابی هم برای ترجمه به او داد لطف و دوستی بوده و بدهبستانی که همیشه میان هنرمندان صورت میگیرد، نه به گمان این نویسنده صدقهای که داده یا گرفته شده است. در مطلبی که جوانی دیگر نوشته با معرفی کتاب محمد ولیزاده «مرا تلنگر یادت بس» کلام طوری آمده بود که کم از گدایی کردن نیست؛ مثل این جملهاش که واقعا توهینآمیز است: «همانطور که از آتشی نمیتوان شاعر بزرگ را انتظار داشت، این کتاب هم کتابی ایدهآل نیست اما شما را به خوانش این کتاب دعوت میکنم.»
چه لطف بزرگی کردند ایشان. واقعا چقدر جای تاسف دارد که این به ظاهر روشنفکران اینگونه از بزرگان خود یاد میکنند.حیف که آتشی بعد از گرفتن آن جایزه کذایی (که اگر از حاشیهها بگذریم ذرهای از حق او بود که سراسر زندگیاش را در راه شعر نثار کرد) نتوانست جوابی را که آماده کرده بود به کنایه زنان بدهد و ثابت کند که پایی فراتر از خطکشیها نگذاشته است که اگر گذاشته بود لااقل سقفی بالای سر داشت. چراکه اگر میخواست سالها پیش از آن درخواست نصرالله مردانی را پذیرفته بود که از طرف نخستوزیر قرار بود خانهای به او هدیه کند. به هر حال مطمئن باشید که جوانان آینده ما ققنوسهای شعر آتشی را پرواز خواهند داد.
منبع: روزنامه فرهیختگان
۰۴ آذر ۱۳۹۳ - ۰۹:۴۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نامه نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 95]