واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: سکانس آخر زندگی جوانی به ایثار پیوند خورد
کد خبر: ۴۵۱۷۳۴
تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۳۹۳ - ۱۳:۲۳ - 23 November 2014
اعضای بدن جوان 28 سالهای که در سانحه تصادف مرگ مغزی شده بود زندگی دوبارهای به 7 بیمار نیازمند بخشید.
به گزارش ایران، نیما لطفی با این ایثار و گذشت نام خود را در دفتر یادبود اهداکنندگان زندگی در فصل پاییز ثبت کرد.
صدای فریاد مادر سکوت بیمارستان مسیح دانشوری را شکست. زن، نام پسرش را فریاد میزد، اطرافیان سعی میکردند او را آرام کنند. زن از آرزوهایی که برای نیما داشت میگفت و از همه میخواست تا اجازه دهند دوباره کنار تخت پسرش برود. میگفت باور نمیکند باید برای همیشه جملات محبتآمیز پسرش را فراموش کند.
پدر در گوشهای به آسمان ابری چشم دوخته بود. آسمان هم دلش گرفته بود. اشک گونههای مرد را خیس کرده بود، میدانست این آخرین بار است که دستان پسرش را در دست میگیرد. وقتی پای برگه رضایت اهدای اعضای بدن پسرش را امضا کرد دستانش را به سوی آسمان گرفت و گفت خدایا امانتی را که داده بودی پس میدهم. او طعم خوشبختی را نچشید، اما با ایثار اعضای بدنش شادی را به خانه چند بیمار نیازمند برد.
حسین لطفی پس از آخرین دیدار از دلتنگی هایش برای ادب و گذشت پسرش اینگونه گفت: نیما فرزند دومم است. وقتی خدا او را به ما داد از اینکه در روزگار پیری عصای دست من و مادرش خواهد شد خوشحال بودیم. نیما از همان دوران کودکی بسیار با ادب و بامحبت بود. وقتی مادرش او را صدا میزد با کلمات محبتآمیز پاسخ او را میداد. وقتی وارد خانه میشدم بلافاصله سراغم میآمد و با گفتن خسته نباشید با من احوالپرسی میکرد.
پدر ادامه داد: مانند درخت تنومندی جلو چشم ما قد کشید و بزرگ شد. او در بازار بزرگ تهران در مغازه پارچه فروشی کار میکرد. همه دوستان و بازاریها اخلاق و ادب او را دوست داشتند. مدتی بود که تلاش میکردیم او را به ازدواج راضی کنیم ولی میگفت وضعیت مالی مناسبی نداریم و نمیخواهم شما در فشار باشید و تلاش میکنم با کار زیاد بتوانم سرو سامانی به زندگیام بدهم. همیشه آرزوی دیدن او را در لباس دامادی داشتیم.
حسین لطفی با یادآوری حادثهای که نیما را برای همیشه از آنها جدا کرد، گفت: روز جمعه همراه دوستانش به اتوبان آزادگان رفته بود و در برگشت، او سوار موتور بود و دنبال دوستانش که سوار ماشین بودند بهطرف تهرانسر میرفتند که در یکی از دوربرگردانها با خودرویی بشدت برخورد کرد و نقش زمین شد. او را به بیمارستان فیاض بخش رساندند و ساعتی بعد ما هم در بیمارستان حاضر شدیم. پزشکان بعد از معاینه گفتند او ضربه مغزی شده و باید لخته خون ها را از سر او خارج کنند.
در آن لحظات شوکه بودیم و تنها کاری که از دست ما برمی آمد دعا کردن بود. روز بعد چند پزشک او را معاینه کردند و به ما گفتند نیما مرگ مغزی شده و هشیاریاش دیگر باز نمیگردد. شنیدن این خبر برای یک پدر بسیار سخت است و سختتر از آن گفتن این خبر تلخ به همسرم بود.
به هر سختی بود موضوع را گفتم. همسرم بلافاصله یاد روزی افتاد که همراه نیما برنامهای را که در ارتباط با پیوند اعضا بود از تلویزیون تماشا میکردند. نیما به مادرش گفته بود چقدر کار انسان دوستانه و بزرگی است اگر بتوانیم با اهدای اعضای بدنمان انسانهای دیگری را از مرگ نجات بدهیم.
وی ادامه داد: وقتی این جملات را شنیدم تصمیم گرفتم آخرین آرزوی پسرم را نیز برآورده کنم. با پیشنهاد پزشکان او را به بیمارستان مسیح دانشوری منتقل کردیم. نیما جوان سالم و ورزشکاری بود و پزشکان اعلام کردند همه اعضای بدن او قابلیت پیوند به بیماران نیازمند را دارد. لحظهای که برگه رضایت اهدای اعضای بدن پسرم را امضا میکردم به کودکانی فکر میکردم که پدران آنها با گرفتن عضوی از اعضای بدن نیما دوباره به زندگی بازمی گردند و به سالها چشم انتظاری فرزندانشان پایان میدهند. به پدرانی فکر میکردم که فرزندان آنها سالهاست به خاطر از دست دادن عضوی با مرگ دست و پنجه نرم میکنند و یک عضو بدن نیما میتواند آنها را از این وضعیت نجات بدهد. امیدوارم پدر و مادران دیگری که فرزند آنها مرگ مغزی شده است برای نجات بیماران نیازمند اعضای بدن فرزندشان را اهدا کنند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]