واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی:
پایان غم انگیز زندگی زوج جوان به خاطر حماقت مرد درآمد مناسبي در آموزشگاه داشتم و نه تنها هيچ نياز مالي نداشتم بلکه به خيلي از دوستان و نزديکانم هم کمک مي کردم.
در جمع هاي دوستانه اي که داشتيم همواره مواد مخدر مصرف مي کرديم. قبل از ازدواج، خانه اي اجاره کرده بودم تا بتوانم پنهان از پدر و مادرم مواد مخدر مصرف کنم اما وقتي ازدواج کردم ديگر نمي توانستم نزد همسرم اين کار را انجام دهم و در آموزشگاهي که متعلق به خودم بود، مواد مصرف مي کردم. طولي نکشيد که همسرم از اين موضوع مطلع شد و از من خواست يا مصرف مواد را کنار بگذارم و يا اگر مي خواهم مصرفم را ادامه دهم فقط در خانه اين کار را انجام دهم. مصرفم روز به روز بيشتر شد. علاوه بر اين همراه با دوستانم در آموزشگاه و در جاهاي ديگر نيز مواد مصرف مي کردم. ديگر قبول کرده بودم که معتاد هستم و بدون مواد نمي توانم روزم را سپري کنم. رفتارم با همسر و دختر کوچکم خشن و بي رحمانه شده بود. فاصله اي که مواد مخدر بين من و همسرم ايجاد کرد موجب شد تا با يکي از همکارانم در آموزشگاه رابطه دوستانه اي برقرار کنم و در اين روابط او هم همراه من به مصرف مواد مخدر روي آورد و گرفتار اعتياد شد. آن دختر حدود 12 سال از من کوچکتر بود و وقتي همسرم از رابطه ما مطلع شد، مرا ترک کرد و به خانه پدرش رفت ولي بعد از کلي عذرخواهي و وساطت توسط بزرگترها و دادن تعهد از سوي من که ديگر اصلاح شده ام، به زندگي مشترک مان بازگشت اما من که همچنان به مواد مخدر آلوده بودم، کنترلي روي رفتارهايم نداشتم و به رابطه ام با آن دختر ادامه دادم. مواد مخدر، تمام افکار و احساساتم را تحت کنترل خودش درآورده بود، به طوري که همه همکاران، همسايه ها و دوستانم از اشتباهات و اعتيادم به موادمخدر مطلع بودند و همه خطاهايم را مي ديدند اما من به قول دوستانم، سرم را مثل کبک، زير برف کرده بودم و غرق در گناه به اشتباهاتم ادامه مي دادم. اين ماجرا روز به روز شدت بيشتري به خود گرفت تا اين که يک روز که همسرم براي ديدن خانواده اش به شهرستان رفته بود من به همراه آن دختر سوار بر موتورسيکلت به سمت خانه ام رفتيم. در اين بين به خاطر اين که از شدت مصرف موادمخدر توهم عجيبي ذهنم را احاطه کرده بود در جاده گلستان شهر ميدان را برعکس پيچيدم و با يک خودروي سواري به شدت تصادف کردم. در اين حادثه تمام بدنم آسيب ديد و استخوان هايم از قسمت هاي ساعد هر 2 دست، دنده هاي سينه، لگن و جمجمه دچار شکستگي کامل شد. چند روزي در بيمارستان در حالت کما بودم و وقتي به هوش آمدم فهميدم همسرم که از ادامه رابطه ام با آن دختر و مصرف مواد مخدر با او مطلع شده بود، به همراه فرزند 4 ساله ام مرا ترک کرده و حتي تمام جهيزيه اش را هم از خانه ام برده است. اکنون حدود يک سال و 6 ماه است که همسر و دختر کوچکم را نديده ام و طي اين مدت، همسرم مهريه اش را به اجرا گذاشته و درخواست طلاق و حضانت فرزندم را به دادگاه ارائه داده که تقريباً در همه موارد هم مرا محکوم کرده است. وقتي به گذشته ام نگاه مي کنم، مي بينم مقصر همه مصيبت هايم خودم بودم. هميشه با خودخواهي و تعصب و با وجود فرصت هاي زيادي که براي جبران داشتم، به اشتباهاتم ادامه دادم و علاوه بر زندگي خودم، زندگي پدر و مادر، همسر و آينده دختر معصومم را هم تباه کردم.خراسان
شنبه 1 آذر 1393
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 32]