واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: كودكيهايي كه كنار لبخندهاي پدر ناتمام ماند
دو قلوهاي شهيد حاج مهدي كه به دنيا آمدند، براي نامگذاريشان هر كسي اسمي پيشنهاد ميداد، اما حاج مهدي گفت: «هر چي قرآن بگه.» قرآن را كه باز كرد، آيه «بشيراً و نذيراً» آمد، اسم پسرهايش را گذاشت بشير و نذير...
نویسنده : صغري خيل فرهنگ
دو قلوهاي شهيد حاج مهدي كه به دنيا آمدند، براي نامگذاريشان هر كسي اسمي پيشنهاد ميداد، اما حاج مهدي گفت: «هر چي قرآن بگه.» قرآن را كه باز كرد، آيه «بشيراً و نذيراً» آمد، اسم پسرهايش را گذاشت بشير و نذير...
مدتي پيش ديدن چند تصوير از آخرين لحظات وداع همسر و فرزندان شهيد حاج محمد مهدي كازروني همه حواسم را به خودش جلب كرد. در تصوير ديگر، اين شهيد در زمان حياتش دو فرزند دو قلوي خود را در حوض خانگي حمام ميدهد و نوازش ميكند. كودكان ميخندند، عكاس عكس ميگيرد و چند ماه بعد باز عكاس دكمه ثبت را فشار ميدهد و اين بار همه خانواده، بشير، نذير و ظهير بر سر جنازه پدر آخرين عكس دستهجمعيشان را ميگيرند. اين تصاوير رشته داستاني را به دستمان داد كه براي شناخت قهرمانهايش به جستوجو ميپردازيم و عاقبت با حميده ملايي همسر اين شهيد همكلام ميشويم.
در ابتدا خودتان را براي ما معرفي كنيد.
من حميده ملايي همسر شهيد حاج مهدي كازروني هستم. ما اهل كرمان و در حال حاضر ساكن قم هستيم. بازنشسته آموزشوپرورش هستم. حاج مهدي از بستگان من بودند و خانوادهاي مذهبي داشتند. از قبل بينمان آشنايي وجود داشت و در سال 59 كه ايشان 20 سال داشت به خواستگاريام آمد و به عقد هم درآمديم.
از آغاز زندگيتان بگوييد.
مهريه ما همان «مهر سنه حضرت زهرا (س)» بود. آن زمان هم به نوع خودش تشريفات وجود داشت اما ما براي كنار گذاشتن ان تشريفات و براي اينكه ديگران متوجه اين بشوند كه بدون تشريفات هم ميشود سر خانه و زندگي رفت. هزينه كليه مراسم ما، از خريد تا عروسي و هزينههاي آن حدود 8 هزار تومان شد. مهمانهايمان را دعوت كرديم، يكي از اساتيد حوزه در مجلس عروسي ما سخنراني كردند و بعد هم برنامه عقد برگزار شد و دوستان نمايشي را اجرا كردند. بعد سفره شام پهن شد كه شام عروسي ما هم، نان، پنير و سبزي بود. خاطره آن شب را فراموش نميكنم كه براي من و حاج مهدي شام جدا آوردند، از جگر گوسفندي كه ذبح كرده بودند. اما شهيد نپذيرفت وگفت:«ما شام خوردهايم. » به خواهرشان اعتراض كردند و گفتند: مگر شما به مردم نان و پنير و سبزي نداديد؟! قرار نيست ما خودمان غذايي ديگري بخوريم.
حاج مهدي كازروني كي عازم جبهه شد؟
روز دوم بعد ازدواج ايشان به كردستان اعزام شدند. من هم همراهيشان كردم و هيچ مخالفتي با حضورشان در جبهه نداشتم. ده روز بعد از اعزامشان، وقتي جا و سرپناهي براي من مهيا كردند من را هم با خود بردند.
من در مهاباد ساكن شدم. در مهاباد صدا وسيما و خانههاي سازماني در دست نيروهاي سپاه بود. من به همراه هشت نفر از خانمهاي ديگر در روابط عمومي صدا و سيما مشغول به فعاليت شديم. برنامههاي كودك را اجرا ميكرديم. قصه مينوشتيم و در صدا و سيما برنامه كودك را پخش ميكرديم. برنامههايمان هدفمند بودند. مخاطبين ما هم اهل تسنن بودند.
از گلهاي زندگيتان برايمان بفرماييد. ما در عكس دو تن از فرزندان شما را ديديم اما گويي سه فرزند داريد.
بله، به لطف خداوند مدتي بعد از ازدواج بچهدار شديم. بشير و نذير دوقلو هستند و يك سال بعد هم پسر ديگرم ظهير به دنيا آمد. ايشان معتقد به تعدد فرزند بودند از همان زمان هم با شعار دو فرزند كافيست مخالف بودند. ميگفت نسل شيعه بايد زياد باشد. من وحاج مهدي سه سال با هم زندگي كرديم.
از خاطره عكسي بگوييد كه حاج مهدي فرزندانش را در حوض خانه حمام ميدهد.
عكسي كه شما قبلاً در «جوان» كار كردهايد را در منزل خواهرم در كرمان كه مهمان بوديم انداختيم. عكاسش هم خواهرم بود. من و حاج مهدي با بشير و نذير بوديم. آن زمان هنوز ظهير به دنيا نيامده بود. روز واقعاً به يادماندني بود.
شهيد كازروني چه مدت در جبهه حضور داشتند؟
ايشان بعد از ازدواج در مناطق جنگي كردستان و بعد هم كه در جنوب حضور پيدا كردند تا زمان شهادت جز در يك عمليات كه مجروح شده بودند، در همه عملياتها حضور داشت.
ماجراي مجروحيتش چه بود؟
حاج مهدي در حصر آبادان از ناحيه پا مجروح شده بود. من آن زمان در اصفهان زندگي ميكردم و باردار بودم. با اينكه از ناحيه پا مجروح شده بود و اسلحهاش خالي بود، توانسته بود سه نفر از عراقيها را اسير كرده وبه سمت نيروهاي خودي بياورد.
گويا شهيد در سفر حجي كه داشتند چند بار دستگير شده بود؟
بله، ايشان به خاطر تبليغ امام و نظام اسلامي سه بار دستگير شده بود. بار اول فرار كرده بود و بار دوم كنار بقيع در حال خواندن دعاي كميل و پخش عكسهاي امامخميني (ره ) و حمل پلاكارد، دستگير شد كه باز هم فرار كرد. آن زمان ما نذير و بشير را داشتيم. زمان جنگ بود. دفعه سوم هم در پايان سفر حج دستگير ميشود كه ديگر امكان فرار نمييابد. براي اينكه فرار نكند، دست و پايش را با زنجير ميبندند و به زور سوار هواپيما ميكنند و به شيراز ميفرستند. حاجي هيچ پولي همراهش نداشت، در شيراز به دنبال يكي از دوستانش ميرود كه در بازار كار ميكرد. از ايشان مقداري پول ميگيرد و به سمت كرمان ميآيد. ما هنوز تدارك استقبالش را نديده بوديم كه ايشان يكباره به در خانه رسيدند. همه ما مات و مبهوت مانده بوديم كه چرا آنقدر زود برگشته است. هنوز جاي كبودي زنجيرها در پايش مانده بود.
شهادت ايشان چطور رقم خورد؟
مهدي در دوازدهم محرم، در عمليات والفجر4 مريوان، سال 1362 به شهادت رسيد. مسئوليت ايشان فرماندهي طرح عمليات لشكر ثارالله بود. ايشان به همراه دوستانش براي شناسايي به منطقه مريوان ميروند.
قبل از ورودش به منطقه، حاج مهدي به يكي از دوستانش ميگويد: حيف است كه آدم با يك گلوله شهيد شود و دشمن يك گلوله خرجش كند. بايد يك خمپاره خرج شهادتمان كنند. در حين شناسايي منطقه خمپارهاي مأمور شهادت حاج مهدي ميشود و به ايشان اصابت ميكند.
شهيد كازروني با اينكه از كمر نصف شده بود، با دوستانش حرف ميزده است. يكي از دوستانش به سمت حاجي رفته و از او ميخواهد تا اشهدش را بگويد.
حاجي ميگويد: اشهدم را گفتهام اما دوستش ميگويد دوباره بگو و خودش تكرار ميكند و حاجي دوباره ذكر را ميگويد. حاجي ميگويد تو بچهها را ببر من خودم ميآيم. احساس نميكرده كه نصف شده است. دوستانش وقتي ميبينند حاجي به خوبي صحبت ميكند و آه و نالهاي نميكند، پتو ميآورند تا حاجي را از آنجا ببرند و زماني كه بلندش ميكنند دل و رودهاش بيرون ميريزد و رنگ حاجي ميپرد. براي همين ميگذارند در آمبولانس. ايشان در آمبولانس هم ذكر ميگفته و ميگفته كه: من تا كي بايد منتظر بمانم؟! بعد خندهاي ميكند و تمام ميشود.
چه كرديد بعد از شهادت حاج مهدي كازروني با سه فرزند پسر ايشان؟
زمان شهادت ايشان تازه وارد بيست سالگي شده بودم. من تمام همت خود را صرف كردم تا بچهها خللي در زندگي حس نكنند. سيسال است كه حاجي شهيد شده اما من هرگز احساس تنهايي نكردم و نميكنم. من با ايشان زندگي ميكنم. هرچند بزرگ كردن سه پسر آن هم در آن شرايط و سن سخت بود اما به لطف خدا توانستم آنها را چون پدرشان تربيت كنم. واقعا زندگي برايم شيرين بود و لذت داشت. هرگز به تنهايي فكر نميكردم. زندگي مشكلات خاص خودش را داشت، براي بچهها در آن سن همبازي بودم، مادر، مشاور، و پدر هم بودم. چند نقش را همزمان برايشان ايفا ميكردم.
خيلي چيزها را بعد از شهادتش فهميديم، هيچگاه از مسئوليتهايش حرف نميزد و خيلي متواضع بود. وقتي سردار قاسم سليماني به ديدارمان آمدند تازه متوجه مسئوليتهاي او شده بوديم. سردار از ابتداي جنگ تا شهادت همراه حاجي بود. سردار از شجاعتها و رشادتها و فعاليتهاي حاج مهدي برايمان گفت. گويي در كردستان براي سر ايشان جايزه كلاني تعيين كرده بودند.
به عنوان يك همسر شهيد برايمان بگوييد، چه كنيم تا نسل سوم كه نه انقلاب را ديده و نه جنگ را درك كردهاند، با فرهنگ شهادت آشنا شوند.
من زماني كه فرهنگي بودم، همراه دانشآموزان به جنوب ميرفتم. به آنها ميگفتم اگر همنشين شهدا باشيد كارتان درست ميشود. همنشيني خيلي مؤثر است. وقتي دو دوست همنشين ميشوند اخلاقشان يكي ميشود واگر شما همنشيني با شهدا را داشته باشيم رنگو بوي شهيد را ميگيريد. رنگ و بوي خدا را ميگيريد و آنها را الگو قرار داده و از آنها درس زندگي ديني و جهادي را ميآموزيد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]