تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):به راستى حكمتى كه در قلب منافق جا مى‏گيرد، در سينه‏اش بى‏قرارى مى‏كند تا از آن بي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835733353




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

هر چه سختي بود كشيدم!گفتگویی جذاب با پرویز پرستویی+عکس


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی:
هر چه سختي بود كشيدم!گفتگویی جذاب با پرویز پرستویی+عکس گفتگو با سوپراستاري است كه از دل فقر و محله‌هاي جنوب شهر بيرون آمد و ماندگار شد.

روزي كه از روستا آمديمپرویز پرستویی: من پرويز پرستويي هستم؛ متولد 1334. 3سال بعد از تولدم بود كه خانواده‌مان، از روستا به تهران آمدند. وقتي به تهران آمديم به دروازه غار رفتيم؛ جنوب شهر. تا سال 48 آنجا بوديم؛ خانه قمرخانم، از اين خانه‌هاي كندويي و كارگري. مستأجر بوديم. وضعيت‌مان خوب نبود. سختي مي‌كشيديم. مادرمان، بيشتر از همه سختي مي‌كشيد. پدرم دستفروش بود. از همين بلوري‌هاي اينجا، جنس‌هاي بلوري مي‌گرفت و مي‌رفت كرج. با درشكه مي‌برد آنجا. آنجا هم كارتن را روي سرش مي‌گذاشت و بلور مي‌فروخت. هر روز اين كار را مي‌كرد تا اينكه يك روز مادرم، به پدرم گفت: «نمي‌خواهد بروي سركار.» بعد از مدتي، فهميديم كه مادر، پولدار شده است. قرار بود برويم خانه بخريم. اما با كدام پول؟ مادر پس‌انداز كرده بود، 11هزار تومان. از همان پول‌هاي خرجي كه پدرم مي‌داد. هيچ كدام‌مان خبردار نشديم. آمديم ته يكي از كوچه‌هاي خيابان عباسي و خزانه بخارايي، نرسيده به ترمينال، خانه‌اي گرفتيم 2 طبقه که 5 اتاق داشت. هيچ‌كس از اين كار مادر خبردار نشده بود، همه پول‌ها را بدون اينكه كسي خبردار شود، در متكا قايم مي‌كرد. اين‌جوري بود كه ما خانه‌دار شديم.
هر چه سختي بود كشيدم!گفتگویی جذاب با پرویز پرستویی+عکس
ميلگردهايي كه پوستم را كندند
پرویز پرستویی: خانه‌دار شدن، خيلي حس خوبي برايمان داشت. ما تا قبل از آن، همه زندگي‌مان در يك اتاق 4×3 مي‌گذشت؛ سونا و جكوزي و استخرمان همه‌اش در همان اتاق دوازده متري بود. 5 نفر توي يك اتاق زندگي مي‌كرديم. اطراف خانه‌مان، كه الان مخابرات شده و پل هوايي ماشين‌رو هم زده‌اند، جايي كه ضلع غربي ترمينال جنوب حساب مي‌شود، گود و محله‌ ناامني بود. آنجا يك كارخانه روغن‌نباتي هم داشت كه حلبي‌هاي زائدش را، مي‌ريختند توي گود. آشغال‌هاي جاهاي ديگر را هم مي‌آوردند و خالي مي‌كردند آنجا. يك آب‌سياهي هم داشت آن اطراف كه آب‌ها و فاضلاب‌ها توي آن جمع مي‌شد. مي‌رفتيم شنا مي‌كرديم توي آن. سياه و كثيف مي‌شديم و خانه كه بر مي‌گشتيم، كلي كتك مي‌خورديم. دقيقا يادم مي‌آيد كه مخابرات ترمينال را كه مي‌خواستند بسازند، ما كارگرش بوديم، آرماتوربندي مي‌كرديم. ميلگردها را كه مي‌گذاشتم روي شانه‌ام، پوستم را مي‌كند از بس كه داغ بود...فقر، دليل نرسيدن نيست
پرویز پرستویی: وقتي با جوان‌ها در جاهايي كه آموزش مي‌دهم، صحبت مي‌كنم، به آنها مي‌گويم نداشتيم، نرسيديم و نشديم و اينها وجود ندارد. من همين الان اگر بخواهم عكسي با همپالگي‌هاي خودم بگيرم كه با چه كساني حشر و نشر داشتم و نوع زندگي و سيستم زندگي‌ام چطور بود، شاخ در مي‌آوريد. فقر فرهنگي، مالي و... وجود داشته، قابل پنهان كردن هم نيست، اما اين وسط، هستند عده‌اي كه تنبلي مي‌كنند. بعضي‌ها شايد موقعيت عده‌اي را ببينند و بگويند ما كه نداشتيم، اگر داشتيم ما هم مي‌رسيديم، من مي‌گويم كه اگر نداشتي و به اين فكر كردي كه مي‌تواني با اين نداشتن‌ها، برسي، آن وقت است كه برده‌اي. هميشه، آنها كه بيشتر رنج برده‌اند، موفق‌تر بوده‌اند. من بهترين بازيگر، در كاخ جوانان انتخاب شدم، اما 14 سال دور از چشم خانواده‌ام قاچاقي تئاتر كار مي‌كردم. آن موقع در بلورسازي صادق كچل، پرسكار بودم و كمك‌پرس. ما با اين وضعيت بزرگ شديم.تاول‌هاي سر صحنه
پرویز پرستویی: روزها كار مي‌كردم و بعدازظهر مي‌رفتم تئاتر تمرين مي‌كردم. دست‌هايم تاول مي‌زد و روي صحنه تمرين تئاتر مي‌تركاندم. البته اين را هم بگويم كه جدا از فقري كه درگيرش بوديم، پدر و مادرم هم عادت نداشتند ما را بيكار ببينند. هر جوري كه بود، ما را مشغول به كار مي‌كردند. مثلا دبستان كه بوديم، مادرم يك قابلمه باقلا مي‌پخت و آماده مي‌كرد. از مدرسه که بر مي‌گشتيم يك جعبه ميوه مي‌گذاشتيم و قابلمه را رويش قرار داده و دو تا نعلبكي و نمكدان هم مي‌گذاشتيم و مردم، از ما مي‌خريدند يا از اين شيشه‌ نوشابه‌هاي كوچولو مي‌گرفتيم و نوشابه‌ها و دوغ‌هاي بزرگ را توي آن خالي مي‌كرديم و مي‌فروختيم. يعني مدام كار مي‌كرديم.سوپراستاري از محله‌هاي ناامن
پرویز پرستویی: آن‌موقع مثل الان نبود كه تا بچه زبان باز كند، كلي امكانات باشد و كلاس‌ و آموزش‌هاي مختلف برايش مهيا باشد. ميرزا مسلمي داشتيم كه در مكتب‌خانه ما را با فلك كردن آموزش مي‌داد. اصلا آن موقع بچه‌ها را جوري بزرگ مي‌كردند كه بتوانند روي پاي‌شان بايستند، آب‌ديده شوند، با سختي‌ها كنار بيايند. محله‌هاي ما ناامن بود. بچه‌ها كه بيرون مي‌رفتند، معلوم نبود كه سالم برگردند يا سيگاري، حشيشي و... شوند. بزرگ كردن اين بچه‌ها هزار تا بدبختي داشت، مثل الان كه نبود.چه سختي‌ها كه نكشيدم!
پرویز پرستویی: بهتر است از من بپرسيد چه سختي‌هايي نكشيده‌ام. هر چي سختي بوده، كشيده‌ام. سختي‌هاي محل زندگي يك طرف، سختي‌هاي تئاتر يك طرف. در دانشگاه تهران، نمايش ميلاد را اجرا مي‌كردم و از خزانه بخارايي تا آنجا پياده مي‌رفتم؛ 2 ساعت، 2 ساعت و نيم راه بود. قبول كرده بودم كه بايد اين راه را بروم، چون چاره ديگري نداشتم. قبول كرده بودم كه اين، مسير روزانه من است، انگار كه دارم با اتوبوس مي‌روم. از محل زندگي‌ام تا دو راهي يوسف‌آباد، پياده مي‌رفتم. الان البته مترو شده و ديوار كشيده‌اند، حوالي متروي خزانه تا متروي ترمينال، مي‌انداختم روي ريل قطار و تا راه‌آهن مي‌رفتم. از آنجا هم وليعصر را تا دوراهي مي‌رفتم. ركورد داشتم. از دوراهي يوسف آباد تا راه‌آهن را 35 دقيقه‌اي مي‌آمدم. بچه‌هاي ديگر سوار اتوبوس‌هاي دوطبقه مي‌شدند. سريع‌تر از آنها مي‌رسيدم، تازه 5 دقيقه‌اي هم منتظرشان مي‌ماندم. هرشب وضعم اين بود. پذيرفته بودم كه نوعي ورزش است، چاره‌اي هم ندارم، پس بايد انجامش مي‌دادم، چون خودم اين راه را انتخاب كرده بودم، نمي‌توانستم از ديگران كمك بگيرم.
هر چه سختي بود كشيدم!گفتگویی جذاب با پرویز پرستویی+عکس
از شيطنت‌ها و رازهاي ديگر كودكي‌ام
پرویز پرستویی: مردم‌آزار نبودم، بيشتر شوخ و بذلهگو بودم. جوري شده بود که معاون مدرسهمان آقاي خرازي با من قرار گذاشته بود كه صبح‌ها، يك ربع ديرتر از وقتي كه زنگ مدرسه مي‌خورد، به مدرسه بيايم تا مدرسه و بچه‌ها را به هم نريزم. زنگ تفريح هم، بايد زودتر از همه، مي‌رفتم بيرون از مدرسه! تنها دانش‌آموزي بودم كه مي‌توانستم بيرون بروم. البته آقاي خرازي از طبقه دوم، مرا كنترل مي‌كرد. تا چشمش به من مي‌افتاد كه توي كوچه‌هاي اطراف مدرسه‌ام، داد مي‌زد «بزمچه! آنجا هم داری اين جوری می‌کنی؟» بچه‌ها اين اخلاقم را دوست داشتند. دور و برم هميشه شلوغ بود. توي يك ميز، من بودم و رحمان باقريان (در ليلی با من است، همان شخصيت آذری را بازى مى‌كند) و بنی اسدی. بچه‌شرهاي كلاس حساب مي‌شديم. اگر تلفن مدرسه زنگ مي‌زد و با معلم‌مان كار داشت، مرا هم با خودش مي‌برد تا كلاس را به هم نريزم. اصلا همين كه من وارد كلاس مي‌شدم، كلاس از خنده مي‌رفت هوا. باور كنيد كاري هم نمي‌كردم! اصلا همين دير و زود آمدن و رفتنم، خودش سوژه خنده بچه‌ها شده بود.بازيگري از جنس درد
پرویز پرستویی: انگيزه من از بازيگري، فقط درد است. انگيزه خيلي‌‌ها ديده شدن است، اما مرا درد به بازيگري كشانده. محيطي كه در آن زندگي كرده‌ام، در آن بزرگ شده‌ام، پر از درد بوده، پر از فقر بوده؛ زير خط فقر هميشه بغض فروخورده‌اي داشته‌ام. به فكر رها ساختن اين بغض بوده‌ام. ما حتي در آن محيط، حق تماشا كردن تلويزيون هم نداشتيم، مي‌رفتيم پشت شيشه‌هاي قهوه‌خانه و تلويزيون نگاه مي‌كرديم. اين جوشش، در من وجود داشت. احساس مي‌كردم اين جوشش را بايد بيرون بريزم.با عينك زندگي نمي‌كنم
پرویز پرستویی: با عينك زندگي نمي‌كنم. روزها كه بيرون مي‌آيم، بدون عينكم. ترسي از راحت زندگي كردن و شناخته شدن توسط ديگران ندارم. بالاخره همه ما را يك خالق آفريده و شرح وظايفي داريم. همه ما در يك چيز مشتركيم؛ در مغز، در اين 5 سيري كه توي كلمه همه‌مان كار گذاشته شده. حالا يكسري از آن استفاده مي‌كنند، بعضي‌ها هم آكبند نگهش مي‌دارند كه آن دنيا آبش كنند. معتقدم آدمي كه در اين جامعه زندگي مي‌كند، حق ندارد فكر نكند و مغز و داشته‌هايش را به كار نگيرد. هم بايد تاثير بگيرد و هم تاثير بگذارد. همين فكرهاست كه باعث مي‌شود هيچ وقت به خودم مغرور نشوم و گذشته‌ام را از يادم نبرم.ستاره هامطالب مرتبط:گزارش كامل بيوگرافي پرويز پرستوييپرویز پرستویی در کنار بازیگر قدیمی سینمای پیش از انقلاب + عکسانتقاد تند پرویز پرستویی از نااهلان سینما

یکشنبه 18 آبان 1393 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 249]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن