واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: امروز روز شادی و امسال سال گل/ نیکوست حال ما که نکو باد حال گل/ گل را مدد رسید زگلزار روی دوست/ تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل.... باد بهاری وزید سعدیباد بهاری وزید، از طرف مرغزارباز به گردون رسید، ناله هر مرغ زارسرو شد افراخته، کار چمن ساختهنعره زنان فاخته، بر سر بید و چنارگل به چمن در برست، ماه مگر یا خورستسرو به رقص اندرست، بر طرف جویبارشاخ که با میوه هاست، سنگ به پا می خوردبید مگر فارغ است، از ستم نابکارشیوه نرگس ببین، نزد بنفشه نشینسوسن رعنا گزین، زرد شقایق ببارخیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیعناله موزون مرغ، بوی خوش لاله زارهر گل و برگی که هست، یاد خدا می کندبلبل و قمری چه خواند، یاد خداوندگاربرگ درختان سبز، پیش خداوند هوشهر ورقی دفتری است، معرفت کردگاروقت بهاراست خیز، تا به تماشا رویمتکیه بر ایام نیست، تا دگر آید بهاربلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدانطوطی شکرفشان، نقل به مجلس بیاربر طرف کوه و دشت، روز طواف است و گشت وقت بهاران گذشت، گفته سعدی بیار گل مولانا جلال الدین محمد بلخیامروز روز شادی و امسال سال گلنیکوست حال ما که نکو باد حال گلگل را مدد رسید زگلزار روی دوستتا چشم ما نبیند دیگر زوال گلمست است چشم نرگس و خندان دهان باغاز کر و فر و رونق لطف و کمال گلسوسن زبان گشوده و گفته به گوش سرواسرار عشق بلبل و حسن خصال گلجامه دران رسید گل از بهر داد مازان می دریم جامه به بوی وصال گلگل آن جهانی است نگنجد در این جهاندر عالم خیال چه گنجد خیال گلگل کیست؟ قاصدی است ز بستان عقل و جانگل چیست؟ رقعه ای است ز جاه و جمال گلگیریم دامن گل و همراه گل شویمرقصان همی رویم به اصل و نهان گلاصل و نهال گل، عرق لطف مصطفاستزان صدر، بدر گردد آنجا هلال گلزنده کنند و باز پر و بال نو دهندهر چند بر کنید شما پر و بال گلمانند چار مرغ خلیل از پی وفادر دعوت بهار ببین امتثال گلخاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وارمی خند زیر لب تو به زیر ظلال گل منتظران بهار بیدل دهلویمنتظران بهار بوی شکفتن رسیدمژده به گل ها برید یار به گلشن رسیدلمعه مهر ازل بر در و دیوار تافتجام تجلی به دست نور ز ایمن رسیدنامه و پیغام را رسم تکلف نماندفکر عبارت کراست معنی روشن رسیدعشق ز راه خیالگرد الم پاک رفتخار و خس وهم غیر رفت و به گلخن رسیدصبر من نارسا باج ز کوشش گرفتدست به دل داشتم مژده دامن رسیدعیش و غم روزگار مرکز خود واشناختنغمه به احباب ساخت نوحه به دشمن رسیدمطلع همت بلند مزرع اقبال سبزریشه به نخل آب داد دانه به خرمن رسیدزین چمنستان کنون بستن مژگان خطاستآینه صیقل زنید دیده به دیدن رسیدبردم از این نوبهار نشئه عمر دوباردیده ام از دیده رست دل به دل من رسیدسرو خرامان ناز حشر چه نیرنگ داشتهر چه ز من رفته بود باز به مسکن رسیدبیدل از اسرار عشق هیچکس آگاه نیستگاه گذشتن گذشت وقت رسیدن رسید این بوی بهارست خواجوی کرمانی این بوی بهاراست که از صحن چمن خاستیا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاستانفاس بهشت است که آید به مشاممیا بوی اویس است که از سوی قرن خاستاین سرو کدام است که در باغ روان شدوین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاستبشنو سخنی راست که امروز در آفاقهر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاستسودای دل سوخته لاله سیرابدر فصل بهار از دم مشکین سمن خاستتا چین سر زلف بتان شد وطن دلعزم سفرش از گذر حب وطن خاستآن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از منگویی ز پی صید دل خسته من خاستهر چند که در شهر دل تنگ فراخ استدل تنگی ام از دوری آن تنگ دهن خاستعهدی است که آشفتگی خاطر خواجواز زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست نوبهار آمد عراقیطرب، ای دل، که نوبهار آمداز صبا بوی زلف یار آمدهان نظاره که گل جمال نمودهین تماشا که نوبهار آمددر رخ او جمال یار ببینکه گل از یار یادگار آمدبه تماشای باغ و بستان شوکه چمن خلد آشکار آمداز صبا حال کوی یار بپرسکه سحرگاه از آن دیار آمدبر در یار ما گذشت نسیمزان گل افشان و مشکبار آمدتا صبا زان چمن گل افشان شدچون من از ضعف بیقرار آمددید چون عندلیب ضعف نسیمبه عیادت به مرغزار آمدگل سوی فاخته اشارت کرد:هین نوایی که وقت کار آمدبلبل از شوق گل چنان نالیدکه گل از وجد جان سپار آمدهای و هویی فتاد در گلزارناله عاشقان زار آمدگل مگر جلوه می کند در باغ؟کز چمن ناله هزار آمدزرفشان می کند گل صد برگکش صبا دوش در کنار آمدگل زرافشان اگر کند چه عجب؟کز شمالش بسی یسار آمدگل زر افشاند و ز ابر بر سر اوصد هزاران گهر نثار آمدغنچه از بند او نشد آزادزان گرفتار زخم خار آمدجامه سوک بر بنفشه بریدزان مگر لاله دلفگار آمدنقش رنگ چمن ز لطف بهارنقش دیبای پرنگار آمدخوش بهاری است، لیک آن کس راکز لب یار میگسار آمدهان، عراقی، تو و نسیم بهارکز صبا بوی زلف یار آمدبشکفد غنچه و گل وحشی بافقیباز وقت است که از آمدن باد بهاربشکفد غنچه و گل خیمه زند در گلزارآید از مهد زمین طفل نباتی بیروندایه ابر دهد پرورش او به کناردفتر شکوه گل مرغ چمن بگشایدکه چها می کشم از جور گل و خواری خارلب به دندان گزد از قطره شبنم غنچهکه نکو نیست ز عاشق گله از خواری یارنرگس از باد زند چشمک و گوید که بنالکه اثرها بکند عاقبت این ناله زارجدول آب نگر داغ دل از برگ سمنغنچه تازه ببین خنده زن از باد بهاراین به رنگی است که عاشق بنماید ساعدوان به شکلی است که معشوق نماید دیدارلاله راغ که دارد خفقانش خستهنرگس باغ که سازد یرقانش بیمارهیچ یابی که چرا عنبر تر کرده به مشکهیچ دانی که چرا بر لب جو کرده گذارتپش قلب ز عنبر کند این یک چارهزردی چشم ز ماهی کند آن یک تیمارزاغ انداخت به گلزار چنین آوازهکه اینک از کشور وی خیل خزان گشت سواربرگ داران شکوفه شده همراه نسیممی نمودند سراسیمه ز هر گوشه فراربید لرزان شد و پنداشت پی غارت باغسپه برف فرود آمد از این سبز حصارمی کند فاخته فریاد که در باغ چرادست زور از پی آزار برآورد چنارنیست بیمش که به یک دم فکند دستش راظلمت ظلم ز آیینه دوران به کنارکان دم از ریزش خود با کف جودش می زدلیک چون دید سحاب کرمش گوهر بارکرد پهلو تهی از مردم و شد گوشه نشینتا که از سرزنش خلق نیابد آزارمخزن پر گهر و دست گهرپاش توراکه یکی بحر محیط است و یکی ابر بهاربحر می گفتم اگر بحر بدی پر گوهرابر می خواندم اگر ابر بدی گوهربارکامرانا نظری کن که ز پا افتادمدستگیرا شدم از دست چنینم مگذاردر گذر از سر این نکته سرایی وحشیواندر این مجلس فرخ به دعا دست برآر رستخیز چمن شهریار کاش پیوسته گل و سبزه و صحرا باشدگلرخان را سر گلگشت و تماشا باشدزلف دوشیزه گل باشد و غماز نسیمبلبل شیفته شوریده و شیدا باشدسر به صحرا نهد آشفته تر از باد بهارهر که با آن سر زلفش سر سودا باشدرستخیز چمن و شاهد و ساقی مخمورچنگ و نی باشد و می باشد و مینا باشدیار قند غزلش بر لب و آب آینه گونطوطی جانم از آن پسته شکرخا باشدلاله افروخته بر سینه مواج چمنچون چراغ کرجی ها که به دریا باشداین شکرخواب جوانی است که چون باد گذشتوای از این عمر که افسانه و رؤیا باشدگوهر از جنت عقبی طلب ای دل ورنهخزف است آنچه که در چنته دنیا باشدشهریاراز رخ احباب نظر باز مگیرکه دگر قسمت دیدار نه پیدا باشد خوش آمد بهارفریدون مشیری خوش آمد بهارگل از شاخه تابید خورشید وارچو آغوش نوروز پیروز بختگشوده رخ و بازوان درختگل افشانی ارغواننوید امید است در باغ جانکه هرگز نماند به جایزمستان اهریمنیبهاران فرا می رسدپرستیدنیسراسر همه مژده ایمنیدراین صبح فرخنده تابناککه از زندگی دم زند جان خاکبیا با دل و جان پاکهمه لحظه ها را به شادی سپارنوایی هم آهنگ یاران برآرخوش آمد بهار
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1138]