تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 17 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):يك حديث بفهمى بهتر است از آن كه هزار حديث [نفهميده] نقل كنى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

سایت نوید

کود مایع

سایت نوید

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799718787




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

زندگی تلخ و شیرین یک مرد تهرانی/ از شبی که یک مرد شرمنده همسرش شد تا کار عجیب و غریبی که برای دوست انجام داد


واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران: هر شب با یک داستان واقعی؛
زندگی تلخ و شیرین یک مرد تهرانی/ از شبی که یک مرد شرمنده همسرش شد تا کار عجیب و غریبی که برای دوست انجام داد
واقعا دوران سختی بود،‌ ولی گذشت، همسر همیشه می‌گوید من موفق ترین مرد روی زمینم ولی من می‌گویم دوستم سخاوتمند ترین مرد ایران است، ‌او حدود 90 روز مرا در حالی خود فقیر بود یاری کرد،‌ از خوراک خود می‌زد که من بتوانم روی پایم بایستم،‌ من او را از سال 85 می‌شناختم درست زمانی که برای خرید جنسی به مغازه‌ام می‌آمد و من به خاطر وضع مالی‌اش اجناس را به قیمت پایئن تر به او می‌دادم.


به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، نارنجی‌پوش‌ها را خیلی دوست داشت،‌ البته نامش را گفت ولی تاکید کرد که جایی نوشته نشود،‌ وقتی با آن جارو‌های دست بلند در حال نظافت خیابان بود با یکدیگر کپ و گفتی داشتیم.
 
جالب بود،‌ می‌گفت: قبلا برای خودش کار و کاسبی داشت و چندین کارگر برایش کار می‌کردند،‌ که در آتش سوزی همه آن را از دست داد و بعد هم مریضی و خرج درمان کمرش را شکست.
 
به قول خودش کار برای مرد است و در آوردن لقمه نان حلال عیب و عار نیست ولی از فامیل و آشنایش دلخور بود و ‌می‌گفت: وقتی دستم تنگ شد و مغازه‌ سوپرمارکتم در آتش سوخت،‌ تقریبا تمام کسانی که تا قبل از آن با یکدیدگر رفت و آمد داشتیم، ‌دیگر به خاطر اینکه نکند بخواهند کمکی کنند،‌ او را از یاد بردند.
 
مغازه بیمه نداشت و تمام خسارت را مجبور شد خودش بپردازد،‌ تمام اجناس در آتش سوخت و حتی خسارتی را که به مغازه وارد شده بود را صاحب ملک از او گرفت. نارنجی پوش در آن زمان یک کودک 2 ساله داشت که دچار مشکل تنفسی شده بود و باید درمان می‌شد.
 
نارنجی پوش می‌گفت: تمامی این حوادث در زمستان سال 87 رخ داد و سپس درمان فرزندم حساب بانکی‌ام را خالی کرد،‌ حدود 6 ماه بیکار بودم و اصلا متوجه نبودم که پس انداز 10 ساله‌ام رو به اتمام است، ‌تا اینکه یک شب وقتی خواستم بروم غذایی برای شام بخرم، متوجه شدم نه پولی در جیب دارم و نه در حساب بانکی‌ام.
 
وی ادامه داد: سخت‌ترین شب زندگی‌ام همان شب بود، باید دست  خالی به خانه بازمی‌گشتم ،‌همسرم از صبح چیزی نخورده بود و منتظر بود تا من با غذاهای رنگارنگ وارد خانه شوم،‌ راستش می‌خواستم زمین دهن بازمی‌کرد و مرا درون خود ببلعد.
 
نارنجی پوش از گفتن بیشتر جزئیات آن شب سرباز زد و رفت به فردای آن روز که مجبور شد برای اولین بار پول قرض بگیرد،‌ پیش ده‌ها نفر رفت اما همگی با آوردن بهانه‌ای دستش را رد کردند ولی در کمال ناامیدی یکی از دوستانش که باورش نمی‌شد،‌ هم اینکه فهمید دچار مشکل شده به سراغش آمد و مقداری از پس انداز زندگی‌اش را به او قرض داد.
 
نارنجی پوش باید باور می‌کرد که الان باید دوباره از صفر شروع کند،‌ باید دوباره همان درد و رنج‌ها را تحمل کند تا به شرایط ایده‌آل برگردد،‌ روزنامه برداشت،‌ قسمت نیازمندی‌ها،‌ پس از کلی تماس توانست یک کار برای خودش نزدیکی سه راه افسریه در یک کارگاه آهنگری پیدا کند.
 
شرایط سختی بود، ‌مخصوصا اینکه حقوقش ناچیز بود و جوابگوی هزینه‌های زندگی‌اش نبود،‌ پس از 2 ماه کار کردن در آنجا توانست به عنوان نگهبان شب در یکی از شرکت‌های شرق تهران استخدام شود.  
 
نارنجی پوش می‌گفت: با کمک دوستم این چند ماه از زندگی‌ام را سپری کردم، ‌او بسیار مرد با سخاوتی بود،‌ هر روز مبلغی پول به من می‌داد که جلوی زن و بچه‌ام شرمنده نشوم،‌ اما وقتی نگهبان شرکت شدم،‌ وضع مالی‌ام بهتر شد و می‌شد در ماه کمی‌ هم پس انداز کنم، ولی بی‌خوابی خیلی بهم فشار می‌آورد.
 
پس از یک سال یک موتورسیکلت خریدم،‌ باورم نمی‌شد خیلی خوشحال بودم،‌ می‌توانستم در وقت صرفه جویی‌ کنم و کمی بخوابم، البته بازهم آن دوستم که از برادر به من نزدیکتر شده بود،‌ با راهنمایی‌هایش مرا کمک می‌کرد،‌ هیچ وقت نفهمیدم که در گذشته چکار می‌کرده است، ولی حدود 60 سال سن داشت، بهترین دوست من بود.
 
کم کم پس از 2 سال با حقوق مزایای نگهبانی و کار در کارگاه آهنگری توانستم یک مغازه کوچک رهن کنم و سوپرمارکت بزنم،‌ اوایل همسرم در مغازه می‌ایستاد،‌ باورکردنی نبود با کمک دوستم و همکاری همسرم دوباره داشتم به شرایط قبلی بر می‌گشتم،‌ هر ماه اجناس مغازه و مشتریان بیشتر می‌شدند،‌ کاسبی‌ام از قبل بهتر بود تا اینکه اواسط سال 92 بود دیگر از کارگاه آهنگری بیرون آمدم و خودم به مغازه چسبیدم ولی بازهم شب‌ها سر شیفت نگهبانی می‌رفتم.
 
شاید در این 4 – 5 سالی که بدترین دوران زندگی‌ام بود، بعضی از شب‌ها و روز‌ها اصلا نمی‌خوابیدم،‌ درد و بیماری‌ها را با بی‌اعتنایی رد می‌کردم و تنها می‌ترسیدم که آن شبی که دست خالی به خانه برگشتم در حالی که همسرم منتظر غذا بود، ‌دوباره تکرار شود.
 
واقعا دوران سختی بود،‌ ولی گذشت، همسرم همیشه می‌گوید من موفق ترین مرد روی زمینم ولی من می‌گویم دوستم سخاوتمند ترین مرد ایران  است،‌ او حدود 90 روز مرا در حالی خود فقیر بود یاری کرد،‌ از خوراک خود می‌زد که من بتوانم روی پایم بایستم،‌ من او را از سال 85 می‌شناختم، زمانی که برای خرید جنسی به مغازه‌ام می‌آمد و من به خاطر وضع مالی‌اش اجناس را به قیمت پایئن تر به او می‌دادم.
 
یک سوال در ذهنم ماند اینکه چطور این مرد موفق امروز لباس نارنجی به تن دارد و خیابان را نظافت می‌کند،‌ او که الان باید سر شیفت نگهبانی‌اش باشد، در جواب این سوالات، نارنجی پوش گفت: این لباس متعلق به دوستش است که چند شبی به جای او سرکار آمده تا مشکلش را بر طرف سازد و دوباره سر شغلش بازگردد.
 
نارنجی پوش گفت: سخاوت دل بزرگ می‌خواهد نه جیب پر از پول، ‌درست زمانی که محتاج بودم ثروتمندان از ترس اینکه از مالشان کم نشود مرا از یاد بردند و دست من را یکی از فقیرترین انسان‌های این شهر گرفت و آبرویم را خرید.
 
انتهای پیام/






تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۳۹۳ - ۱۷:۲۱





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[مشاهده در: www.yjc.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 77]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن