تبلیغات
تبلیغات متنی
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
طراحی سایت فروشگاهی فروشگاه آنلاین راهاندازی کسبوکار آنلاین طراحی فروشگاه اینترنتی وبسایت
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
از بلیط تا تماشا؛ همه چیز درباره جشنواره فجر 1403
دلایل ممنوعیت استفاده از ظروف گیاهی در برخی کشورها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1860516067
![نمایش مجدد: گفتگوی با پدر و مادر شهیدان جعفر و حسین فرج/1 آرزوی پسرها برآوده شد، بی هیچ کم و کاستی! refresh](https://vazeh.com/images/refresh.gif)
گفتگوی با پدر و مادر شهیدان جعفر و حسین فرج/1 آرزوی پسرها برآوده شد، بی هیچ کم و کاستی!
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفتگوی با پدر و مادر شهیدان جعفر و حسین فرج/1
آرزوی پسرها برآوده شد، بی هیچ کم و کاستی!
عباس از ناحیه دست و چشم جانباز شد و جعفر و حسین هم به همان سبکی که خودشان گفته بودند، شهید شدند. همان شد که آرزو کرده بودند، بی هیچ کم و کاستی!
![خبرگزاری فارس: آرزوی پسرها برآوده شد، بی هیچ کم و کاستی! خبرگزاری فارس: آرزوی پسرها برآوده شد، بی هیچ کم و کاستی!](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1393/07/20/13930720000601_PhotoA.jpg)
خبرگزاری فارس-مریم اختری؛ با همه هشتاد و اندی سال که امانت گرفته از خدا میآید به استقبالمان، پدر را میگویم؛ با این وجود جوان است و پرانرژی، پرقوت و سرحال. به قول آوینی «مومن، بدن خود را به مثابهِ مرکبی برای تعالی روح خویش به کار میگیرد و اینچنین اگر مرکب جسمش نیز، دچار ضعف و نقصی شود، با قوت روح بر آن غلبه مییابد و اینهمه را جز انجام وظیفه نمیداند و حق با اوست!» اولین بار با مادر دیدمشان، سر گلزار دستهگلهایشان بودند. درست زمانی که با هم بحث میکردند؛ «حاج خانم؛ تمیز شده! باورکن قبرها برق افتادند... خسته شدم اینقدر آب آوردم...» حالا قرارشده مهمان خانهاشان باشیم تا از پسرها بگویند... از «حسین» که همه معترفند به شوخطبعی و بازیگوشیاش و «جعفر» که اهل خانه متفقالقولاند که « با همه فرق داشت...». همان شد که آن دو آن طور که خواستند، آن طور که گفتند، شهید شدند. همان شد که آرزو کرده بودند، بی هیچ کم و کاستی! و عباس پا و چشمش را هدیه کرد... آدرس به دست سراغ شهدای فرج را میگیریم و از عکس و خوش نامیشان زودتر از آنکه فکرش را بکنیم پیدایمان میکنند، آنها در جوار بقعهای مقدساند به نام امامزاده حسن در منطقهای شهیدپرور. خانهای 3 طبقه، انتهای کوچه با یک حیاط نقلی که با پلههایی بلند و باریک به طبقات منتهی میشود! آنقدر بلند و باریک که من و همکار عکاسم میترسیم از افتادن، آرام آرام گام برمیداریم... بالاخره به طبقه سوم میرسیم. و من در حیرتم که داماد جانباز خانواده چطوردر این طبقه زندگی میکند! نمیدانم شاید بالا رفتن، آدمِ خودش را می طلبد! حالا باور میکنم که این جماعت انقلاب کردهاند و شهید دادهاند تا از تمام امکانات به بهترین وجه استفاده کنند! ساعت به درازا می کشد اما انگار زمان متوقف شده است، برخی حرفها باید ناگفته بماند... شاید بنای رازداری باشد شاید هم... بخش نخست این گپوگفت شیرین گوارای وجودتان.
![](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1393/07/20/13930720000245_PhotoL.jpg)
عناوین اصلی: -بچه محل بازار زغفرانیها -تمام دارایی من و همسرم -این بچهها میخواهند بجنگند؟ -از مادر بپرسید! -مشاجره سه برادر -نخستین حضور حسین در جبهه -ادامه تحصیل حسین -مرخصی چند روزه! -راز به شرط ناراحت نشدن... -اولین تابوت... -بیشتر ببینمتان -حسین رفت... ** اول: روایت پدر
![](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1393/07/20/13930720000234_PhotoL.jpg)
*بچه محل بازار زغفرانیها من «حاج علی فرج» اصالتاً خراسانیام و همسرم «کبری خانم سنبلکار» اهل زرند ساوه. روبروی قهوهخانه حاج طیب به سمت شوش، خیابان صاحب جم، بازاری است که به بازار زعفرانیها مشهور است. اوایل ازدواج در آن محله بودیم. بعد از مدتی به قلعهمرغی رفتیم. اینجا هم از پل امامزاده معصوم تا امامزاده حسن، فقط زمین زراعتی گندم، جو، طالبی، گرمک و... بود یا بیابان. میرزا حسینخان اتابکی، خان این محله بود که وقتی زمینها را فروخت، قطعهای از آن را هم ما خریدیم که الآن دیگر سالهاست که در آن ساکنایم. *تمام دارایی من و همسرم 3دختر و 5 پسر داشتم. علیرضا وقتی بچه بود فوت کرد. جعفر و حسین شهید عباس و دو تا دامادهایم جانباز شدند. نرجس، جمیله، فاطمه و اکبر هم دیگر بچههایم هستند.
![](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1393/07/20/13930720000591_PhotoL.jpg)
شهید جعفر فرج، شهید حسین فرج *این بچهها میخواهند بجنگند؟ اوایل جنگ، وقتی که نوجوانان 18 تا 20 ساله را در پایگاه امامزاده حسن آموزش میدادیم، دو خانم انگلیسی و آمریکایی که مثلاً برای زیارت آمده بودند، به تماشا ایستادند. به تمسخر با همان لهجه انگلیسیشان به من گفتند «حاج علی، اینها میخواهند جنگ کنند؟ سرِ همهشان را میبرند!» به آنها گفتم « حرفی نمیزنم. اما به زودی خودتان جواب حرفهایتان را میگیرید.» زیاد نگذشت که امثال همین بچهها، فاو را گرفتند. بعد از عملیات دوباره آنها را دیدم. نمیخواستند اعتراف کنند! گفتند «ولی خیلی کشته دادید!» گفتم «خودتان دیدید که تا دل عراق پیشرفتیم. البته هنوز کارهای زیادی داریم.» *از مادر بپرسید! عباس پسر بزرگم وقتی خدمت سربازی را به اتمام رساند، انقلاب شد، اعلام کردند که سربازان سال 57 هم باید به جبهه بروند. جعفر هم به جبهه رفت. فقط حسین ماند. یک روز که در خانه در حال استراحت بودم، دیدم کنار مادرش نشسته پچ پچ میکنند! گفتم «باز چه شده که درگوشی حرف میزنید! قصه از چه قراره؟» حسین گفت «چیزی نیست، از مادر سوال کنید، توضیح میدهد!» بعد سریع از اتاق بیرون رفت! منتظر بودم بشنوم چه اتفاقی افتاده که من بیخبرم! البته حسین بیشتر حرفهایش را به مادرش میگفت تا من! حاج خانم گفت: «میخواهد به جبهه برود برگه رضایتنامهاش را امضاء کن.» حسین 17 ساله بود. گفتم «حسین باید هنوز درس بخواند، تازه کلاس یازدهم است.» گفت «حتی اگر امضاء نکنی هم منصرف نمیشود. نهایتاً شبانه میرود!» دنبال بهانهای برای فرار از رضایتنامه بودم. از آخرین حربه استفاده کردم، گفتم «سربازی نرفته...» حاج خانم گفت «در بسیج دوره دیده!» من میدانستم دوره خاصی نبوده، بیشتر برنامههای خدماتی داشتند یا نهایتاً کوهنوردی و ... جنگ را که ندیده بودند! اما وساطت مادرش را نمیتوانستم رد کنم... اتفاقاً وقتی هم رفت، بیتجربگی کار دستش داد؛ با نیش عقرب زخمی شد و به تهران آمد. هرچند زیاد نماند و سریع به جبهه برگشت. دوم: روایت مادر
![](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1393/07/20/13930720000230_PhotoL.jpg)
*مشاجره سه برادر یکبار که پسرها باهم از جبهه برگشتند، گرم صحبت بودند که یکدفعه صدایشان بالا رفت! حرف هایشان را میشنیدم. دعوا سر نوع عاقبت کارشان بود. نتیجه بحثهایشان این شد: پسر بزرگم عباس، میگفت من اسمام عباس است و باید جانباز شوم. حسین گفت پس من باید از ناحیه "سر" به شهادت برسم! جعفر هم گفت من به اعتبار اسمام حتماً زندانی میشوم. با عجله از آشپزخانه بیرون آمدم. دلم نمیخواست حرفهایشان را ادامه دهند. با عصبانیت گفتم «نشستهاید برای من تعزیه بخوانید؟ همهتان سالم برمیگردید.» کمی جروبحث کردم. حسین با شیرینزبانی گفت «مامان، اگر ما برویم و برنگردیم چه میشود؟» گفتم «دلتان به این حرفها خوش باشد. من دعا میکنم که برآورده نشود.» عباس از ناحیه دست و چشم جانباز شد و جعفر و حسین هم به همان سبکی که خودشان گفته بودند، شهید شدند. همان شد که آرزو کرده بودند، بی هیچ کم و کاستی! *نخستین حضور حسین در جبهه حسین 12 ساله بود که از طرف مدرسه به اردوی جبهه رفت. قرار بود 12 روز بمانند و برگردند. همه بچهها برگشتند، اما حسین و 2 پسر دیگر نیامدند! من و مادرِ آن دو نفر دائماً به مدرسه سرمیزدیم تا خبری بگیریم، اما آنها هم هیچ خبری نداشتند! بچهها خودشان مانده بودند. بعد از چند روز خبر دادند که بچهها در بیمارستان هستند! گویا تعدادی از نیروها در محاصره مانده بودند و امکان رساندن آذوقه و تجهیزات به آنها وجود نداشت. این سه پسر بچه با اصرار داوطلب کمک به آنها شدند. با آن هیکلهای درشت، شلوارهای کردیشان را گترکردند و مواد غذایی را بستهبندی شده، داخل لباسهایشان میگذاشتند! با این کار بدون اینکه حجم تجهیزات و موادغذایی مانع از تحرکشان باشد، از بین شیارها و نیستان، خودشان را به نیروها میرساندند. چون فاصله بین نیروها زیاد بود، 3 بار این کار را تکرار کردند و پس از آن از شدت فشار وارد شده در یکی از شیارها از حال رفته بود... تمام بدنش زخم شده بود. حسین را به بیمارستان مشهد بردند. دکتر میگفت زخمها، اثر برخورد قوطیهای کمپوت به بدنشان و فشار آب به آنها است. از طرفی نخوردن غذا هم مزید بر علت بود که به این وضعیت دچار شود. بعد از مدتی به بیمارستان تهران منتقل شد. دیگر حال و هوای جبهه به سرش زده بود ... *ادامه تحصیل حسین بحبوحه جنگ، یکبار که حسین به مرخصی آمده بود، گفت «مامان، من میخواهم ادامه تحصیل بدهم.» با ذوقزدگی گفتم «اینکه خیلی خوب است. مشکل چیه؟» گفت «اینجا نمیتوانم! در جبهه ادامه تحصیل میدهم. شما پرونده مرا درست کن و به آنجا بفرست!» به مدرسه رفتم، گفتند پرونده آنهایی که به جبهه رفتهاند را به مرکز دیگری ارسال کردهایم. با پیگیری و رفت و آمد، پرونده را به جبهه فرستادم. خیلی خوشحال شد. آنجا راحت درس هم میخواند. *مرخصی چند روزه! حسین یکبار که ازجبهه برگشت، گفت میخواهم چند روز در تهران بمانم. خوشحال شدیم. چنین کاری در شرایط جنگ از حسین بعید بود! به همه فامیل سر زد. حتی اقوام دور را هم دید. از همه به نحوی حلالیت گرفت... این شد آخرین بازگشت حسین از جبهه! *راز به شرط ناراحت نشدن... شب آخر که حسین خانه بود، هردومان تا صبح بیدار بودیم. صبح از من قول گرفت به شرط ناراحت نشدن، رازی را با من درمیان بگذارد. رابطه نزدیکی باهم داشتیم. حرفهایی را که به دیگران نمیگفت، با من مطرح میکرد... هنوز هم در خواب و بیداری هوای مرا دارد...
![](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1393/07/20/13930720000236_PhotoL.jpg)
*اولین تابوت... «شما به معراج شهدا نروید، بیایید پاگان ابوذر. دقیقاً ردیف سوم، اولین تابوت، من هستم...» برای ازدواجش وسیلههایی خریده بودم. رختخواب ساتن بنفش، رختخواب مخمل قرمز مروارید دوزی شده، لباس، سرویس طلا و ... با دختری هم حرف زده بودیم. به من گفت «رختخواب، لباس و طلاها را برای داداش بگذار. بقیه وسایل رابه دامادها بده.» گفتم «چرا حرف بیخود میزنی؟ با دختر مردم حرف زدهام و نشاناش کردهایم... خودت برمیگردی و از وسایلت استفاده میکنی.» گفت «اشکالی ندارد بعداً برایم بخر.» دلش طاقت نیاورد. گفت «مامان حرفی را میخواهم بگویم که اگر ناراحتت میکند نگفتنش بهتر است.» اصرار کردم بگوید و قول دادم ناراحت نشوم. گفت «من فردا میروم و 17- 18 روز دیگر با هواپیما میآیم.» تا اینجای حرفهایش خیلی خوب بود اما ادامه داد، «شما به معراج شهدا نروید...». * بیشتر ببینمتان... شبی که قرار بود به منطقه برگردد، خانه عمهاش که مادر شهید است، خودش قرار مهمانی گذاشت. به بقیه هم خبر داد که به آنجا بیایند. شب سختی بود. هر بار یکی را صدا میزد تا با او خداحافظی کند و باز برمیگشت و نفر بعدی را صدا میزد. یک بار من، یک بار خواهرهایش، یک بار ... میگفت میخواهم بیشتر ببینمتان...قبل از حرکت به پدرش گفته بود «شهید میشوم...» حاجی سر به سرش گذاشت. گفته بود «برو بابا فکر کردی شهادت الکیه؟» عملیات فاو در پیش بود. به 20 روز نکشید که حسین برگشت... *حسین رفت... اواخر بهمن ماه سال 64، خواب حسین را دیدم. گفت «آمدهام شما را ببرم تا خانهام را ببینی.» قبالهاش را نشانم داد. خانه وسط باغ بزرگی بود. یکی از اتاقهای بزرگ خانه را هم برای من گذاشته بود و گفت «این اتاق مال شماست ولی باید مدتی سختی و مکافات بکشی تا این را به شما بدهند.» اصرار کردم که بمانم اما به زور مرا بیرون کرد که در همان لحظه از خواب بیدار شدم. حاج آقا را بیدار کردم. گفت «هنوز که وقت نماز شب نیست! اتفاقی افتاده؟» گفتم «بله... حسین رفت!» بحبوحه عملیات والفجر 8 بود... حسین اولین شهیدم بود. پیکرش در فاو مانده است. فقط کمی از صورتش را برایم آوردند. ادامه دارد... انتهای پیام/ا
93/07/22 - 08:39
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 93]
صفحات پیشنهادی
گفت و گو با مادر و پدر شهیدان فرج
گفت و گو با مادر و پدر شهیدان فرجمادر و پدر شهیدان جعفر فرج و حسین فرج به سئولات خبرنگار فارس پاسخ دادند عکس لیلا قدرت الهی فرد 1393 07 19 - 09 41 دریافت کل گزارش تصویریپدر شهیدان حسین و علیرضا تامینی درگذشت
چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۳ - ۱۱ ۱۱ پدر دکتر حسن تامینی نماینده مردم رشت در مجلس شورای اسلامی و شهیدان علیرضا و حسن تامینی دعوت حق را لبیک گفت به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا -منطقه گیلان پژوهشکده محیط زیست جهاددانشگاهی کشور جهاددانشگاهی استان گیلان و خبرگزاری دانشجویدر گفتوگوی «محمدحسین بهزادفر» با فارس مطرح شد چگونگی هدایت برترین حافظ نوجوان کشور به وادی حفظ قر
در گفتوگوی محمدحسین بهزادفر با فارس مطرح شدچگونگی هدایت برترین حافظ نوجوان کشور به وادی حفظ قرآن آموزنده برای پدران و مادرانبرترین حافظ نوجوان کشور در سال جاری درباره چگونگی ورودش به عرصه یادگیری و حفظ قرآن کریم میگوید مهمترین عامل گرایش من به حفظ قرآن کریم هستند البته خوروایت پسر 12 ساله از قتل هولناک مادر باردار توسط پدرش!
روایت پسر 12 ساله از قتل هولناک مادر باردار توسط پدرش وی که چشمانش پر از اشک بود و شاهد از دنیا رفتن مادرش بوده است گفت وقتی پدرم مادرم را کتک میزد از خواهر کوچکترم خواستم به خانه پدربزرگم برود و از آنان کمک بخواهد ولی حیف که دیر شد متخصصان پزشکی قانونی بر دیوانه بودن اینروایت دیدار روحانی با حاج اسدلله؛ پدر شهیدان عابدی
پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۳ - ۰۹ ۲۹ رییسجمهور در ادامه دیدارهای مستمر خویش با خانواده شهیدان راهی جنوب شهر و کوچه پس کوچههای میدان خراسان در تهران شد تا با اسدالله عابدی پیرمرد با صفا و زنده دلی دیدار کند که سه فرزند برومند خود را تقدیم انقلاب و اسلام کرده است به گزارش گروه دریافت خبدر قالب سومین دوره جشنواره «پدربزرگها سلام، مادربزرگها سلام» در سمنان برگزار میشود
در قالب سومین دورهجشنواره پدربزرگها سلام مادربزرگها سلام در سمنان برگزار میشودجشنواره پدربزرگها سلام مادربزرگها سلام در قالب سومین دوره در سمنان برگزار میشود به گزارش خبرگزاری فارس از سمنان به نقل از روابط عمومی سازمان فرهنگی ورزشی شهرداری سمنان به میمنت دهه مبارک ولایگفتاری از غلامحسین ابراهیمیدینانی: اگر انسان با خودش صادق نباشد، نمیتواند خود را بیابد
گفتاری از غلامحسین ابراهیمیدینانی اگر انسان با خودش صادق نباشد نمیتواند خود را بیابدچهره ماندگار فلسفه میگوید اخلاص هنگامی به دست میآید که انسان با خودش صادق باشد و این صدقِ با خود امّالفضائل است انسان اگر به خود راست گفت به هیچ فردی خیانت روا نمیدارد و آزارش به موری نخفرزندان شهدا قدردان زحمات پدران و مادران خود باشند
۵ مهر ۱۳۹۳ ۱۰ ۲۲ق ظ قائم مقام بنياد شهيد فرزندان شهدا قدردان زحمات پدران و مادران خود باشند قائم مقام بنياد شهيد و امور ايثارگران کشور گفت فرزندان شهدا و ايثارگران قدردان زحمات پدران و مادران خود باشند چرا که آنها زير آتش زندگي کردند به گزارش خبرگزاري موج سردار محسن انصاريآرزوی نافرجام دروازه بان تیم ملی ایران برای دیدن ستاره فوتبال جهان
بیرانوند امیدوارم بنفیکا با تمام قوا بیاید آرزوی نافرجام دروازه بان تیم ملی ایران برای دیدن ستاره فوتبال جهان دروازه بان تیم ملی گفت آرزو داشتم اینجا کریس رونالدو را از نزدیک ببینم که نشد به این مطلب امتیاز دهید به گزارش سرویس ورزشی جام نیوز علیرضا بیرانوند درباره پیروزی تسوء استفاده پدر و مادری از پسر 5 ساله شان
سوء استفاده پدر و مادری از پسر 5 ساله شان   به نقل از ایران پسر پنج ساله کمی خواب آلود بود و پلیس پس از انجام تست اعتیاد اعلام کرده این پسربچه توسط پدر و مادرش به موادمخدر معتاد شده است متهمان شنی کوئواس زن 29 ساله و مارکو کوئواس پدر 31 ساله دستگیر شدهاند و در بمادر دیه گرفت و رضایت داد/ ناپدری به خاطر قتل سبحان8ساله قصاص نمی شود
مادر دیه گرفت و رضایت داد ناپدری به خاطر قتل سبحان8ساله قصاص نمی شود ناپدری شیشهای که سبحان کوچولو را با ضربات لوله جاروبرقی از پای درآورده بود به پنج سال زندان محکوم شد آفتاب از 11 مهر ماه سال 92 وقتی پسر 8 سالهای به نام سبحان در بیمارستان هفتتیر به کما فرو رفت ماجرای یکابراز علاقه امیر جعفری به مادر و مادربزرگش! +عکس
ابراز علاقه امیر جعفری به مادر و مادربزرگش عکس امیرجعفری در کنار مادر و مادربزرگش امیر جعفری با انتشار این عکس نوشت خاک پای مادر و مادر بزرگم هستم امن ترین جای دنیا ایران مطلبمطالب مرتبط امیر جعفری با همسر و پسرش در کیش عکسعکس امیر جعفری بازیگر سینما در کنار دختر و پسرشامپدر و مادر داماد، عروس قاتل شان را بخشیدند
پدر و مادر داماد عروس قاتل شان را بخشیدند جامعه > حوادث - ایرنا نوشت پدر و مادر بوکانی در یک اقدام انساندوستانه و خیرخواهانه در آخرین لحظات اجرای حکم قصاص قاتل فرزند خود را بخشیدند حجت الاسلام عادل گل حسینی رئیس دادگستری بوکان روز پنجشنبه با تایید این خبر گفت قعکسی از امیر جعفری در کنار مادر و مادربزرگش
عکسی از امیر جعفری در کنار مادر و مادربزرگش آخرین نیوز امیر جعفری بازیگر سینما و تلویزیون با انتشار عکس زیر در اینستاگرام خود نوشت خاک پای مادر و مادر بزرگم هستم امن ترین جای دنیا پنج شنبه 10 مهر 1393 ساعت 10 57پدرومادربزرگ های دیلمی در کنار کودکان گردهم آمدند
پدرومادربزرگ های دیلمی در کنار کودکان گردهم آمدند گناوه-ایرنا- بمناسبت هفته کودک جمعی از پدر و مادربزرگ های شهر دیلم همراه با کودکان در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان این شهرستان گردهم آمدند به گزارش ایرنا مدیرکانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دیلم گفت دراین برنامه پدر وصبح امروز پدر شهیدان تامینی درگذشت
صبح امروزپدر شهیدان تامینی درگذشتپدر شهیدان حسین و علیرضا تامینی و حسن تامینی نماینده مردم رشت در مجلس شورای اسلامی به دیدار حق شتافت به گزارش خبرگزاری فارس از رشت پدر شهیدان حسین و علیرضا تامینی و حسن تامینی نماینده مردم رشت در مجلس شورای اسلامی صبح امروز بر اثر بیماری به دیداپدر و مادر داماد، عروس 16 ساله خود را بخشیدند
پدر و مادر داماد عروس 16 ساله خود را بخشیدند پدر و مادر بوکانی در یک اقدام انساندوستانه و خیرخواهانه در آخرین لحظات اجرای حکم قصاص قاتل فرزند خود را بخشیدند به این مطلب امتیاز دهید به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از خبرآنلاین حجت الاسلام عادل گل حسینی رئیس دادگستری-
گوناگون
پربازدیدترینها