واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: جدایی تازه عروس و داماد به خاطر نگهداری از سگ!!!
نگهداری از سگ از سوی خانواده عروس، سرانجام بلای زندگی زوج جوانی شد كه تازه به عقد یكدیگر درآمده بودند.
تازه داماد كه تحمل حضور سگ را نداشت و بهشدت از حیوان میترسید، به دادگاه خانواده رفت و تقاضای طلاق داد. دخترجوان هنوز هم باورش نمیشود شوهرش تقاضای طلاق داده و میخواهد از او جدا شود. با چشمهای بهتزده به او خیره شده و دنبال راهی میگردد تا او را منصرف كند. اما از طرف دیگر از اینكه شوهرش به خاطر چنین موضوعی به دادگاه آمده و تقاضای طلاق داده، پیش خانواده و دوستانش بهشدت خجالتزده است.مرد كنارش نشسته و از بیاعتنایی او به حرفهای همسرش، مشخص است كه تصمیم نهاییاش را برای جدایی گرفته و حاضر نیست به خاطر حفظ زندگیاش از حضور یك سگ چشمپوشی كند. همسرش با صدای آرامی به او میگوید كه جواب بقیه را چه بدهد. مرد جوان همچنان ساكت است.بیمحلی به سگساعت 10:30 صبح زمان دادگاه زن وشوهرجوان است و قرار است آخرین صحبت خود را پیش قاضی مطرح كنند. تازه عروس وقتی مقابل قاضی نشست، گفت: «شما بگویید آخر آدم به خاطر یك سگ زندگیاش را از هم میپاشد؟ شوهر من به خاطر همین موضوع پایش را دریك كفش كرده و میخواهد از من جدا شود. این سگ متعلق به خواهرم است و قرار نیست بعد از ازدواجمان در خانه ما زندگی كند. شوهرم به خاطر این موضوع این دعوا را به پا كرده است.روزی كه به خواستگاریام آمد، میدانست كه خواهرم از یك سگ نگهداری میكند. سگ او از نژاد سگهای فانتزی و كوچك است و ممكن نیست به كسی آسیب برساند. اوایل عقدمان میدیدم كه شوهرم ازسگ خواهرم دوری میكند. برخلاف دیگران كه با حیوان بازی میكردند، او اصلا كاری به حیوان نداشت و اگر به سمت او میآمد، وارد اتاقی میشد و در را هم میبست و سگ هم پشت در همچنان پارس میكرد. هر موقع از او میپرسیدم كه چرا از این حیوان دوری میكنی؟ جواب مشخصی نمیداد.»باید انتخاب كنیدخترجوان نگاهی به شوهرش میاندازد تا تاثیر حرفهایش را روی او ببیند. اما مرد همچنان بیتوجه به او و حرفهایش روی صندلی نشسته است. او ادامه میدهد: «چند ماه بعد، از روی رفتارهای همسرم متوجه شدم كه او بهشدت از سگ میترسد و این ترس از دوران كودكی در او وجود داشت. وقتی خواهرم با سگ به خانه پدرومادرم میآمد، به او میگفت كه سگ را از من دور كن. تنهاكه میشدیم صدایش را روی سرش میانداخت و با من بهشدت دعوا میكرد و میگفت كه از سگ بهشدت متنفر است و اینكه زمانی به دیدنم میآید كه سگ در خانه نباشد. در غیر این صورت تصمیم جدی در مورد زندگیمان خواهد گرفت. وقتی این حرف را زد، به حساب عصبانیتش گذاشتم.یك سال از این موضوع گذشت و یك شب كه شوهرم به خانهمان آمده بود، خواهرم هم با سگش از بیرون آمد. شوهرم متوجه حضور سگ نشد و مشغول پیامك زدن به دوستش بود. سگ به سمت او آمد و وقتی به او رسید، به او پارس كرد. با پارس او شوهرم وحشتزده از جایش پرید و با صدای بلندی سر من فریاد كشید و گفت كه دیگر تحمل این زندگی را ندارد یا باید او را انتخاب كنم یا سگ خواهرم را.»بهشدت به خانوادهام وابستهامدخترك چشمهای اشكآلودش را پاك كرد و گفت: «باور كنید من زندگیام را دوست دارم. اما از طرفی بهشدت به خانوادهام وابسته هستم و نمیتوانم از آنها بگذرم. چطور به خاطر اینكه خواهرم یك سگ دارد و شوهرم از آن میترسد، آنها را ترك كنم؟من نمیتوانم از خانوادهام بگذرم و بودن با آنها را به ادامه زندگی با همسرم ترجیح میدهم.»مرد جوان با اینكه به نظر میآمد، توجهی به حرفهای همسرش ندارد، با شنیدن این حرف گفت: « من نمیتوانم با سگ زندگی كنم و بهشدت از این حیوان میترسم. حالا كه خانوادهات و آن سگ را به زندگی با من ترجیح میدهی، بهتر است از هم جدا شویم. این حرف اول و آخرم است.»قاضی عموزادی رییس شعبه 268 دادگاه خانواده تهران پس از شنیدن صحبتهای این زوج آنها را برای رفع مشكلشان به مشاوران معرفی كرد تا در صورتی كه مشكلشان حل نشد در این باره تصمیم بگیرد.
1393/07/21
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 30]