تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 27 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بر زبان مؤمن نورى (الهى) است و درخشان و برزبان منافق شيطانى است كه سخن مى گويد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1853938267




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

وبلاگ گل‌ آفتابگردان بوی خاکسترِ برادر!


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: وبلاگ گل‌ آفتابگردان
بوی خاکسترِ برادر!
بلند گفتم: «عبدالرضا!» از گوش‌هایش خون بیرون آمده بود، برگشت و نگاهم کرد، هنوز هم تانک‌های عراق در چشمانش بودند و صدای آر پی جی در گوشش، گفتم: «حبیبی کجاست؟» جیپش را نشانم داد.

خبرگزاری فارس: بوی خاکسترِ برادر!



به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس وبلاگ گل‌ آفتابگردان و بچه‌هایش نوشت: فرمانده گروهان بود، به او گفته بودم کاری را انجام دهد، اما او دیر انجام داد، جریمه‌اش کردم،‌ تنبیه‌اش کردم،‌ گفتم «آقای حبیبی خط نرود». خیلی برایش سخت بود،‌ خیلی سنگین بود، با آن قامت رشید، چشمان سبزش را به من دوخت و گفت:‌ «آقا! اِی یَه جریمَه نَه تِنا مَکن!» به او گفتم: «نه! کار را انجام نداده‌ای، قراری از رفتن خط نیست، عزیز باید برود به جای تو!»، عزیز معاونش بود. گریه کرد! حسابی گریه کرد! رفت در آن خانه‌های اروند که دست ما بود نشست، سیر گریه کرد،‌ واسطه قرار داد،‌ خودش آمد دید فایده ندارد، عزیز را فرستاد دید فایده ندارد، من همچنان اصرار بر تنبیه شدن او داشتم، به خاطر این انجام ندادن آن کاری را که گفته بودم. جانشین گردان آقای علی سواریان را فرستاد، بازهم مقاومت کردم… ولی گفتند خیلی بی تابی می‌کند و ناراحت است؛ گفتم عیبی ندارد این دفعه را گذشت می‌کنم، سوار جیپ 106 شد و رفت. 15 دقیقه بعد من به دنبال آنها راه افتادم؛ روز 27 بهمن سال 64 پاتک عراق بسیار سنگین بود، منطقه‌ای که باید عبور می‌کردیم در دید تانک‌های عراق بود که به شدت آنجا را می‌زدند به راننده گفتم به سرعت از این قسمت عبور کن. وقتی رسیدیم آن طرف دیدم تانک‌‌ها شدید می‌زنند، خاکریز هم کوتاه است، یک ماشین هم آتش گرفته بود، رفتم سراغ بچه‌ها، عبدالرضا بصیری را دیدم، صدایش کردم، هیچ متوجه نمی‌شد، ‌دوباره صدایش کردم، رفتم کنار گوشش بلند گفتم: «عبدالرضا!». از گوش‌هایش خون بیرون آمده بود، برگشت و نگاهم کرد، هنوز هم تانک‌های عراق در چشمانش بودند و  صدای آر پی جی در گوشش، گفتمش: «حبیبی کجاست؟» جیپش را نشانم داد، عبدالرضا و برادرش چند روز بعد به شهادت رسیدند. یک گلوله‌ تانک به جیپ خورده بود، و جیپ آتش گرفته بود، یک جنازه هم عقب جیپ بود که داشت می‌سوخت… او را تنبیه کرده بودم که خط نرود ، هنوز چند روز به عملیات مانده بود،‌ برای تنظیم زمان کارها دائم از بچه‌ها ساعت می‌پرسیدم، ساعتش را از دستش باز کرد و به من داد، من گفتم نیازی نیست، هر موقع پرسیدم، ساعت را به من بگویید، گفت: «آقا! این را داشته باش! … نه! من نیاز ندارم دیگر، ساعت را به شما می‌دهم که کارها به موقع انجام بگیرد» ساعتش را گرفتم، ساعتش روی دستم ماند. ساعتش روی دستم مانده بود و وقتی داشتم روی جسم آتش گرفته‌اش خاک می‌ریختم تا خاموش شود، چشمم به ساعتش افتاد! از عملیات که برگشتم پیش خانواده‌اش رفتم، ساعت را از دستم در آوردم و تقدیم کردم، گفتند اگر ساعت را او به شما داده است، بماند پیش خودتان! ساعتش همچنان پیش من است! وبلاگ خود را به ما معرفی کنید بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی انتهای پیام/

93/07/19 - 09:19





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن