تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 5 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):خداشناس ترين مردم پر درخواست ترين آنها از خداست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1844551067




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

داستان خانه چوبی قشنگ (1)


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



داستان خانه چوبی قشنگ (1)




به این مطلب امتیاز دهید

  به گزارش سرویس کودک جام نیوز، علی کوچولو توی اتاق نشسته بود و نخ های کوتاهی را به هم گره می زد. مادر، آن طرف تر، داشت دکمه پیراهن علی کوچولو را می دوخت. علی کوچولو زیر لب برای خودش شعر می خواند مادر ساکت بود. در همین وقت علی کوچولو صدایی شنید و به طرف پنجره برگشت...   پنجره بسته بود. علی کوچولو گوش هایش را تیز کرد چند لحظه بعد دوباره صدا را شنید از جا بلند شد و آهسته به طرف در رفت. مادر نگاهش کرد و پرسید: «کجا می روی؟» علی کوچولو جواب داد: «الان بر می گردم.» و تندی از اتاق بیرون رفت. دوید توی حیاط دنبال پرنده می گشت. صدای جیک جیک گنجشکی از توی باغچه بلند شد.   علی کوچولو به طرف باغچه دوید. بچّه گنجشکی آنجا افتاده بود. علی کوچولو یواش یواش جلو رفت فکر کرد شاید بچّه گنجشک بترسد و فرار کند؛ امّا بچّه گنجشک اصلاً نترسید؛ فرار هم نکرد با دیدن علی کوچولو بیشتر جیک جیک کرد. مثل این بود که می گفت: «آهای پسر کوچولو! به من کمک کن! من به کمک احتیاج دارم! نگاه کن بالم چه شده! مرا از توی باغچه بردار.»   علی کوچولو به بال بچه گنجشک نگاه کرد؛ زخمی بود خواست به بچّه گنجشک بگوید: «تقصیر خودت است؛ حتماً به حرف مادرت گوش نکرده ای و شیطانی کرده ای» امّا چیزی نگفت فکر کرد بهتر است هر چه زودتر کاری بکند چون هوا سرد بود و ممکن بود بچّه گنجشک سرما بخورد. او را از توی باغچه برداشت و نگاهش کرد، بعد هم فکرش را به کار انداخت. چیزی که تو فکرش بود به بچّه گنجشک گفت: «آره من برایت یک خانه چوبی می سازم.»   امّا قبل از ساختن خانه، باید بچّه گنجشک را جایی می گذاشت تا سرما نخورد، تندی دوید و لنگه چکمه اش را از دم در برداشت و آورد بچّه گنجشک را توی آن گذاشت و گفت: «تو همین جا باش، تا من برایت خانه چوبی قشنگی بسازم.» و رفت سراغ تخته پاره هایی که کنار دیوار ریخته بود. در همین وقت مادر از اتاق بیرون آمد و گفت: «کجا رفتی علی؟ هوا سرد است، سرما می خوری، بعد که دید علی کوچولو دارد تخته ها را زیر و رو می کند، با تعجب پرسید: «نکند سردت شده می خواهی آتش درست کنی، هان؟»   علی کوچولو گفت: «نه، نه، می خواهم یک کار بهتر بکنم، بعد هم دوید توی اتاق تا نخ هایی را که به هم گره زده بود بردارد.ساعتی طول کشید تا علی کوچولو تخته ها را با نخ به هم بست و بالاخره خانه چوبی را درست کرد. بعد هم بچّه گنجشک را توی آن گذاشت و کمی نان خشک برایش ریخت. مادر که متوجّه کار علی کوچولو و جیک جیک بچه گنجشک شده بود، چیزی نگفت و به اتاق برگشت.   حالا بچه گنجشک صاحب یک خانه چوبی قشنگ شده بود. علی کوچولو توی دلش خیلی خوشحال بود؛ امّا می ترسید اگر مادر بفهمد، دعوایش بکند وقتی مادر از اتاق بیرون آمد، علی ترسید و کمی عقب رفت و بعد منتظر ماند که مادر دعوایش کند. امّا مادر نگاه مهربانی به او انداخت و پرسید: «خب، حال دوست کوچولویت چه طور است؟»   علی کوچولو وقتی دید مادر عصبانی نیست خیلی خوشحال شد و گفت: «مامان نگاه  کن! دارد می خندد» جیک جیک هم می کند وقتی حالش خوب شد، آواز هم می خواند. مادر لبخندی زد و گفت: «باید خوب مواظبش باشی پسرم!»   علی کوچولو، از قفس عجیب و غریبی که ساخته بود، راضی به نظر می رسید با خودش گفت: «هیچ کس نمی تواند مثل من برای گنجشک ها خانه بسازد.» بعد هم از بچّه گنجشک پرسید: «مگه نه؟» بچّه گنجشک جیک جیک کرد. علی کوچولو گفت: «یعنی بله!» ادامه دارد...   تبیان/ 2006




۲۲/۰۶/۱۳۹۳ - ۱۴:۲۳




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن