-
داستان خانه چوبی قشنگ (1)
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس کودک جام نیوز، علی کوچولو توی اتاق نشسته بود و نخ های کوتاهی را به هم گره می زد. مادر، آن طرف تر، داشت دکمه پیراهن علی کوچولو را می دوخت. علی کوچولو زیر لب برای خودش شعر می خواند مادر ساکت بود. در همین وقت علی کوچولو صدایی شنید و به طرف پنجره برگشت... پنجره بسته بود. علی کوچولو گوش هایش را تیز