تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين سخن، آن است كه قابل فهم و روشن و كوتاه باشد و خستگى نياورد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826223468




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطرات منتشر نشده فاطمه طباطبایی؛ تلگراف‌های امام خمینی برای پیگیری سرنوشت موسی صدر


واضح آرشیو وب فارسی:پایگاه خبری آفتاب: خاطرات منتشر نشده فاطمه طباطبایی؛ تلگراف‌های امام خمینی برای پیگیری سرنوشت موسی صدر
فاطمه طباطبایی، ۲۴ ساله بود که دایی‌اش، امام موسی صدر ربوده شد؛ عروس امام خمینی آن روز‌ها تصور نمی‌کرد که آن ماجرا تا امروز که خودش ۶۰ ساله شده و اسارت دایی‌اش ۳۶ ساله (از ۹ شهریور ۱۳۵۷) طول بکشد.
آفتاب: فاطمه طباطبایی در خاطراتی که گروه تاریخ شفاهی موسسه امام موسی صدر در اختیار «تاریخ ایرانی» گذاشته، از جلساتی می‌گوید که پس از انقلاب همراه همسرش سید احمد خمینی در آن شرکت می‌کرد؛ جلساتی که با تلاش مصطفی چمران تشکیل می‌شد و قرار بود با دعوت از حقوقدان‌های بین‌المللی سرنوشت امام موسی صدر را پیگیری کنند. متن کامل این خاطرات قرار است به زودی در قالب کتابی منتشر شود.
 
***
 
وقتی که خبر ربودن امام رسید
 
یک روز صبح زود روی پشت‌بام خواب بودیم. احمد [خمینی] از صدای کوبیدن در بیدار شد و پایین رفت و در را باز کرد. من از پشت‌بام نگاه کردم دیدم خاله فاطمه است. داخل حیاط آمد و با احمد مشغول صحبت شد. از آمدن خاله در آن ساعت نگران شدم. آمدم پایین و پرسیدم چه خبر است؟ خاله فاطمه با چشمانی خیس ولی آرام گفت: یک نفر به مهمانی دعوت شده اما صاحبخانه او را نگه داشته است. گفتم چه کسی؟ گفت: امام موسی صدر. هم متعجب شدیم و هم خیلی نگران. آن زمان هنوز عمق فاجعه برایمان روشن نبود و فکر می‌کردیم این ماجرا چند روز بیشتر طول نمی‌کشد.
 
خاله آمده بود تا با احمد دربارۀ کارهایی که سید محمدباقر صدر (همسرش) می‌خواست برای دایی جان انجام دهد، مشورت کند و از امام هم بخواهد برای آزادی‌اش کاری کنند. احمد بلافاصله به خانۀ امام رفت و خبر را بهشان گفت. امام هم از شنیدن این خبر خیلی نگران شدند و به فکر فرو رفتند. بعد هم تلگراف‌هایی برای حافظ اسد، رئیس‌جمهور سوریه و یاسر عرفات، رهبر سازمان آزادی‌بخش فلسطین فرستادند و از آنان خواستند در این مورد تحقیق کرده و از سلامت آقای صدر خبر بدهند.
 
آن موقع فکر نمی‌کردیم که این قدر طول بکشد، یعنی کم کم شد. فکر می‌کردیم که دو روز دیگر حل می‌شود. فکر نمی‌کردیم که این قدر زمان طول بکشد. بعد هم بلافاصله با جریان انقلاب قاطی شد و من آمدم ایران و دیگر تحولات ایران پیش آمد که بعد رفتیم پاریس و اتفاقات بعد. ولی این اتفاق همیشه یکی از مسائل مهمی بود که در ذهن همه بود.‌‌ همان اول انقلاب بود که ربابه خانم صدر ‌آمدند ایران و پیش علما و مراجع می‌رفتیم. من خیلی جا‌ها با ایشان بودم. تا جایی که یادم هست، شیراز رفتیم. اصفهان رفتیم. پیگیری می‌کردیم که از مردم چه بخواهیم، از مراجع چه بخواهیم ولی نمی‌دانم متأسفانه چه حکمتی در این کار هست که هنوز حل نشده. ان‌شاءالله معجزه‌ای اتفاق بیافتد. شاید این یکی از معجزه‌های خدا باشد که ایشان را سال‌ها نگه دارد و بعد ظاهر کند. شاید خدا هم می‌خواهد معجزه‌ای کند.
 
 
عدم پیگیری سرنوشت امام
 
هنوز هم سرنوشت ایشان معلوم نشده. دولت لیبی هم رفته ولی هنوز هم پیگیری نشده. این مسالۀ خیلی مهمی است. یعنی آدم فکر می‌کرد که در این مدت باید روشن شود که هنوز هم روشن نشده. می‌‌خواهم بگویم که همیشه پیگیری می‌کردند ولی چون نتیجۀ اصلی نیست، آدم فکر می‌کند که به نتیجه نرسیدند. شاید بیشتر از این باید می‌بود، همه به فکر بودند ولی هنوز هم می‌بینیم که بعد از اینکه قذافی هم رفته، نتوانستیم جوابی برای این موارد داشته باشیم.
 
در این سال‌ها فعالیت کردند ولی چون جواب نبوده آدم فکر می‌کند که لابد ناکافی بوده ولی اگر انجام شده بود می‌گفتند که فعالیت شده و به نتیجه هم رسید، ولی خب چون به نتیجه نرسیده طبیعتا آدم تحلیل می‌کند که شاید کافی نبوده، شاید موفق نبودند، شاید از راه درستی وارد نمی‌شدند اما الان دیگر باید عملکردشان نتیجه داشته باشد، اما هنوز هم نمی‌توانند در این موضوع به نتیجۀ قطعی برسند.
 
 
جلسات دربارۀ پیگیری سرنوشت امام
 
بعد از پیروزی انقلاب که ایران آمدیم، دکتر چمران جلساتی دربارۀ پیگیری سرنوشت دایی جان می‌‌گذاشت که ما هم شرکت می‌کردیم. من و احمد با هم می‌رفتیم. در این جلسات صحبت می‌کردیم که چه کار کنیم و در این کمیته چه کسانی باشند. معمولا با هم خیلی در این جلسات شرکت می‌کردیم.
 
دکتر چمران که دفترش در نخست‌وزیری بود، خانۀ کوچکی در‌‌ همان نخست‌وزیری داشت، در‌‌ همان چهارراه پاستور که مهندس بازرگان طبقۀ بالا می‌نشست و دکتر چمران پایین. دکتر چمران چند بار آنجا جلسه می‌گذاشت. یادم هست که یک بار جایی می‌خواستیم برویم. به احمد آقا گفتم صبر کن با هم بیاییم. گفت تو خودت برو. من هم از این طرف خودم می‌آیم، دیگر لزومی ندارد با هم برویم. در آن جلسات دربارۀ راهکار‌ها صحبت می‌کردیم. یادم است آخرین بار چند حقوقدان را پیشنهاد دادند که از کشورهای مختلف باشند و ترکیب کمیته بسته شد و قرار شد که مسیرش اینطور باشد.
 
فکر می‌کنم در این جلسات صادق خودمان [برادر ایشان] هم بود. فکر می‌کنم دکتر یزدی هم بود. ولی یادم نیست چند نفر بودیم. معمولا این جلسات در‌‌ همان خانۀ دکتر چمران بود. الان هم فضایش یادم هست؛ هالی که دور صندلی‌هایش می‌نشستیم کاملا یادم است. ولی یادم نیست که چه کسانی بودند.
 
این جلسات را دکتر چمران دنبال می‌کرد. نمی‌دانم ایده‌اش هم از خودش بود یا نه ولی او کسی بود که معاون نخست‌وزیر بود و خیلی هم درگیر این کار بود و خیلی هم علاقه‌مند بود. شیفتگی دکتر چمران به امام موسی صدر هم بود. خیلی دنبالش بود و مرتب هم پیگیری می‌کرد ولی متأسفانه به نتیجه نرسید.
 
از آن جلسه طرز نشستن‌مان روی زمین هم یادم می‌آید. در این جلسات بیشتر این ایده مطرح می‌شد که کار از طریق چند حقوقدان بین‌المللی انجام بگیرد. طرح خیلی هم پخته شد و همه راضی بودند. بالاخره به جمع‌بندی رسیدیم که چند نفر باشند و چند نفر هم از حقوقدان‌های بین‌المللی و معتبر معرفی شدند که آن‌ها هم حتما دعوت بشوند که بروند ولی اینکه کجا بروند، باز یادم نیست یا اینکه بخواهند شکایتی کنند.
 
احمد بیشتر شخصی می‌آمد البته به امام گزارش هم می‌داد. یعنی یادم هست وقتی بر‌می‌گشتیم همین مساله را برای حضرت امام مطرح کرد که پیشنهادی شده و به این جمع‌بندی رسیدیم. بعد از شهادت دکتر چمران یادم نمی‌آید که این جلسات ادامه داشته باشد، ولی خانم ربابه صدر گاهی اوقات که می‌آمدند ایران، دو مرتبه دیداری هم با امام داشتند که این مربوط به خانواده می‌شد ولی اینکه بیرون جلسه‌ای باشد و کس دیگری این کار را می‌کرد، یادم نمی‌آید. اگر هم جلسه‌ای بود دیگر ما را دعوت نمی‌کردند. آن موقع چون دکتر چمران با ما آشنایی داشت ما را هم گفته بود.
 
 
حال و هوای خانوادۀ امام موسی صدر
 
اینقدر آن فضا و آن زمان پر التهاب بود که همه حالت خاصی داشتند. هیچ کس انتظار نداشت که کسی آرام باشد. همه جا ملتهب بود.




تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۷:۰۲





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پایگاه خبری آفتاب]
[مشاهده در: www.aftabnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن