واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: من نمیتوانم الان قطعا جواب بدهم اما بابت چهل سال عمرم تاوان دادم و این کار دشواری است و اگر یک روزی مجبور باشم نقشه راهم را عوض کنم، بازیگری سینما را ترک میکنم، میروم... ده روز طول کشید تا رخشانه را کنار بگذارم «بیداری رویاها» با انگشت گذاشتن روی موضوعی حساس بعضی از واقعیتهای دفاع مقدس را به تصویر میکشد «هنگامه قاضیانی» یکی دیگر از بازیگران تئاتری است که سینمای ایران او را خیلی دیر کشف کرد اما او هم مثل خیلی از تئاتریهای دیگر با اولین فرصت جدی که در سینما به دست آورد. در «به همین سادگی» توانست موقعیت خود را به عنوان بازیگری توانا تثبیت کند. او این روزها فیلم «بیداری رویاها» را بر پرده سینماها دارد. فیلمی در حوزه سینمای دفاع مقدس که قاضیانی در آن نقش همسر فردی مفقودالاثر به نام «ایوب» را بازی میکند که با برادرشوهر خود ازدواج کرده و حالا بعد از گذشت چندین سال خبر میشود شوهرش زنده است و قصد بازگشت دارد. نقشی بسیار دشوار که به گفته بسیاری از منتقدان قاضیانی از پس آن به خوبی برآمده است. در روزهایی که مخاطبان قاضیانی را در این نقش بر پرده سینما میدیدند او با نقشی متفاوت در نمایش کالیگولا هم به روی صحنه میرفت. نمایشی سه ساعته که قاضیانی نقش معشوقه کالیگولا را در آن برعهده داشت. با او یکی دو ساعت قبل از اجرای نمایش کالیگولا این گفت و گو را انجام دادیم. گفت وگویی در پشت صحنه نمایش کالیگولا با محوریت «بیداری رویاها». کارنامه سینمایی شما شامل دو بخش است: یکی از «سایه روشن» تا «به همین سادگی» که در واقع دوران انتخاب شدن شما بود و دیگری از «به همین سادگی» تا به امروز که به نوعی دوران انتخاب کردن شماست و این قدرت را دارید که کارهایتان را انتخاب کنید که البته همین کار شما را سخت میکند. چون انتخاب اشتباه مسیرتان را کاملا تغییر میدهد، ضمن این که با درخشش در دو نقش «طاهره» و «رخشانه» در معرض قرار گرفتن در مسیر کلیشه شدن هم قرار دارید. از این جا به بعد نقشه راهتان چیست؟بله، البته. من قدر این جایگاه الانم را خیلی خوب میدانم. هر وقت احساس میکنم که دارم فراموش میکنم، از خداوند عذرخواهی میکنم و میگویم خداوندا تو میدانی که انسان فراموشکار است. من الان قدر میدانم چون این موقعیت میتوانست پیش نیاید. جز این قدر دانستن الان احساس میکنم کنار خودم نیاز به یک نیروی دوم دارم. یعنی الان وقتی فیلمنامهای به دستم میرسد حس میکنم برای بررسی اش نیاز به کمک دارم. یک نفر که کنارم باشد؛ فیلمنامه را بخواند و مراقب باشد و ببیند چه اتفاقی برای من میافتد. نمیدانم این حس از کجا میآید الان یک مقدار منگم. یعنی نقشه راهتان عوض شده؟نه عوض نشده. نقشه راه این است که من به عنوان بازیگر بتوانم هر نقشی را بازی کنم. نقشهای متنوع و متفاوت. من نباید کلیشه بشوم و نمی خواهم چون در ایران فضا به شدت مستعد کلیشه شدن است اما من میخواهم در این فضا باقی نمانم. به همین خاطر در «روی شیروانی داغ» من نقش یک زن شاعره روشنفکر احمق را بازی کردم. نقش یک پلان بود. خیلیها گفتند این نقش را بازی نکن اما من دوست داشتم این فضا و تفاوت را تجربه کنم. نقش پنج دقیقه بازی داشت و من تمام سعی ام را کردم. در این زمان این شخصیت در بیاید. همین که دکترهادی کریمی برای فیلم « برف روی شیروانی» من را بیرون چادر دید برایم خوب بود تا کلیشه را بشکنم. طبق نقشه قبلی ام جلو میروم. نمیتوانم قول بدهم همیشه همان هنگامه قاضیانی باشم که شما قبولش دارید اما همه تلاش خود را میکنم. الان همان طوری که گفتم در شرایط انتخاب کردن قرار دارید یعنی در سال تعدادی فیلمنامه به شما پیشنهاد میشود که میتوانید آنها را قبول کنید یا رد کنید. میخواهم بدانم ملاک شما چیست که مثلا این فیلمنامهها را رد میکنید، نکند یک روزی همین فیلمنامهها که رد شد، انتخاب اول هنگامه قاضیانی بشود؟من نمیتوانم الان قطعا جواب بدهم اما بابت چهل سال عمرم تاوان دادم و این کار دشواری است و اگر یک روزی مجبور باشم نقشه راهم را عوض کنم، بازیگری سینما را ترک میکنم، میروم سراغ تئاتر. من اگر فیلمنامه خوب پیدا نکنم، نمایشنامه خوب که داریم، تئاتر بازی میکنم. در تلویزیون بازی میکنم. اگر شد بازیگری را کنار میگذارم. انسان که همیشه نمیتواند با ایده آلها و عشقش بازی کند، به هر حال همه سعیم را میکنم که نقشه راهم عوض نشود. برسیم به فیلم «بیداری رویاها» اولین پلانی که «رخشانه» را میبینیم، یاد طاهره میافتیم؛ به خصوص آن چادر مشکی که رخشانه سرش است و بعد تر شخصیت منفعلش ما را خیلی یاد طاهره میاندازد. خودتان وقتی با «رخشانه» رو به رو شدید همچین حسی نداشتید؟من «رخشانه» را زیاد نزدیک و صمیمی ندیدم. انفعال رخشانه به خاطر هدایت کارگردان است و قبول دارم این منفعل بودن او را خیلی شبیه «طاهره» کرده است اما در سکانس اولی که من وارد شیشه گری میشوم شما چیزی از طاهره نمیبینید و فقط چادر مشکی است که در هر دو نفر شبیه هم است. ما میبینیم زنی میآید و به بچههایش فرمان میدهد در صورتی که طاهره در «به همین سادگی» در مقابل بچههایش هم منفعل بود ولی این جا به بچه اش تذکر میدهد، بعد کارگرهای شیشه گری را هدایت و مدیریت میکند، بعد با داوود صحبت میکند؛ در تمام این صحنهها ما میتوانیم این شخصیت را در رخشانه دنبال کنیم؛ شخصیت یک زن با قدرت که در دیالوگهایش هم حس میشود ولی از جایی که خبر ایوب میآید رخشانه فرو میریزد. من چون خطر نزدیک شدن طاهره و رخشانه را به خاطر آن منفعل بودنشان و گریههای متمادی ای که داشتند، دیده بودم، ترجیح میدادم رخشانه مثل اول فیلم همان طور با قدرت و با مدیریت بماند. من شخصا اساس شخصیت رخشانه را دوست داشتم. دوست داشتم همان چیزی را که در سکانس اول و در شیشه گریها دیدیم، نگه دارم و به آن یک منگی هم اضافه کنم. این ویژگیها ایده آل من از رخشانه بود اما آن چیزی که شما روی پرده میبینید همان چیزی است که آقای آهنگر از رخشانه خواسته بود. یعنی «رخشانه»ای که آقای آهنگر در نظر داشت، این قدر منفعل بود؛ بدون هیچ برخوردی با اتفاقهایی که دور و برش میافتد؟من با کارگردان صحبت کردم ولی نظر او همین بود که میبینید. من معتقد بودم با رخشانه آن طور که باید برخورد نشده. به عقیده خود من آن دکوپاژی که کارگردان داشت، شخصیت رخشانه را شکست. خود من هم دچار پارادوکس شدم. دقیقا بیننده هم مثل شما در برخورد با رخشانه دچار پارادوکس میشود؛ در صورتی که «رخشانه» برخلاف طاهره برای ابراز نظر و برخورد فرصت دارد.البته بخشی از این پارادوکس به خاطر اتفاقی است که در زندگی او میافتد. یک روز رخشانه مدیر و خانه دار را داریم و فردای آن روز در زیرزمین رخشانه ای را داریم که درمانده است و داغان شده. البته من دوست داشتم رخشانه همان رخشانه روز اول باقی بماند؛ هر چند این رخشانه را هم به شدت دوست دارم. آن بغضی را که در زیرزمین با رخشانه بود دوست دارم و دلم میخواست آن بغض عمیقا در رخشانه پیچ و تاب بخورد. این بغض و غم از کجا میآید؟من خیلی انرژی گذاشتم و تلاش کردم تا بتوانم به غم این زن برسم. یک شب آن قدر غم و سختی زندگی رخشانه را درک کردم که فریاد زدم «برایت بمیرم» . رخشانه خودش فقیر و یتیم بود، زن ایوب میشود وتا میآید خودش را در ایوب پیدا کند، او شهید میشود. بعد به خاطر بیخانواده بودن او را دست برادر شوهرش میدهند، بعد میآید خصلت جوانمردی او را درک کند که خبر زنده بودن ایوب را میآورند و او میماند بین بچهها چه بکند. من آن قدر به این شخصیت نزدیک شدم که با همه وجود دردش را درک کردم. تا قبل از این در تمام زندگی ام این قدر به درد زنان شهدا نزدیک نشده بودم، من مادری را دیدم که پنج تا شهید داده ووقتی دوربین روی صورتش میرود، میگوید من پنج فرزند داشتم، اگر بیشتر بودند آنها را هم میدادم. رخشانه هم شبیه همین مادر است. به آن چیزی که زندگی اش را برایش گذاشته ایمان دارد، متاسفانه در بیداری رویاها من متوجه شدم که ما هیچ اسیر، شهید و مفقودالاثری در خانواده مان نداشتیم و از این برکت بینصیب بودیم. اما من به دیدهها و شنیدههای خودم تکیه کردم. یادم هست در دوران جنگ شوهر خاله ام مسوول کمپ جنگ زدهها در محمود آباد بود. من آن موقع 12 ساله بودم و باید خوشی میکردم (چون در خانواده مرفهی بزرگ شده ام) اما خوب یادم هست که در ویلاها میگشتم، بچهها و خانوادههای جنگ زده را میدیدم و با آنها حرف میزدم. در بیداری رویاها این دیدهها به کمک من آمدند که به خاطرشان خداوند را شکر میگویم. ما همه انرژی ای را که شما برای نشان دادن درد در رخشانه گذاشتید درک میکنیم؛ اما این کارگردان است که باعث میشود در انتها کار خوب از آب درآید. متاسفانه آن اتفاق آخر نیفتاده که کار حسابی و درست تمام شود. یعنی کارگردان دوربین را به بازیگر نزدیک نمیکند و همه حسها باید در همان پلان/ سکانسها دیده شود و این یعنی دور شدن مخاطب از حسی از بازیگر.درست است که شما میروید جلو و منتظرهستید یک اتفاق خاص بیفتد اما آن چیزی که انتظارش را دارید، پیش نمیآید؛ ولی فکر میکنید در سال چند فیلمنامه به دست من میرسد که بتوانم مثل «بیداری رویاها» از آن دفاع کنم. قبول کنید بیداری رویاها فیلم اصیل و شریفی است. فیلم و عواملش شناسنامه دارند. مثلا فیلمبردار کسی مثل تورج منصوری است که «فرزند خاک» را با آقای آهنگر کار کرده. همه اینها کافی است که خودت را به فیلم بسپاری. تورج منصوری درباره فیلمبرداری با شما صحبت میکرد؟از من سوال نمیشد ولی میدانستم چه لنزی بسته میشود. من به تورج منصوری اعتماد داشتم و وقتی امین حیایی هم لنز را میدید، من به او به خاطر پیشکسوت بودنش اعتماد کردم. مثلا شاید خیلیها بگویند در زیرزمین باید نمای بسته تری میدیدیم اما آقای آهنگر گفتند من اصلا نمای بسته نمیخواهم و جنگ کردن سر این مساله بیهوده بود. اما من فکر میکنم دوربین باید به کاراکترها بیشتر نزدیک میشد، نباید آن قدر فاصله میگرفت و دور میایستاد. ما باید درونیات آدمها را بیشتر میدیدیم. این که ایوب تمام آمال و آرزوهای رخشانه میشود و بعد او را از دست میدهد، ایوب را دوست دارد ولی زن داوود میشود و... فکر کنم شما در بعضی از صحنهها میخواستید حستان را واضح تر برسانید که نشد.این نظر شما را تا امروز چندین نفر دیگر هم داشته اند. وقتی یک نظر این قدر مشترک میشود، پس باید نتیجه گرفت غرض ورزی نیست و نظر درستی است . وقتی این حرفها را میشنوم حالم بد میشود چون تمام و کمال برای رخشانه وقت گذاشتم. حتی بعضی شبها با امیر حسین حرف میزدم که باورش بشود من مادرش هستم؛ به خاطر این که تفاوت سنی مان خیلی کم بود. کار برای من مثل روزه گرفتن بود. نمیگویم درست هستم ولی آن قدر وارد نقش میشوم که با آن به خانه میآیم. اما الان مرز هنگامه قاضیانی و رخشانه کاملا مشخص است. رخشانه کی تمام شد؟من طی 10 روز آرام آرام رخشانه را کنار گذاشتم. هر بازیگری به یک روش این کار را میکند. من از طریق یکسری کارها مثل گوش کردن موسیقی و ورزش و... نقشم را کنار میگذارم. شما برای درک فضای بیداری رویاها، سراغ آزادهها رفتید که آنها را ببینید؟راستش به خاطر شرایط تولید، گروه دچار سرعتی شد که من این فرصت را پیدا نکردم اما من از قبل با این موضوع آشنایی داشتم. چون من زیاد تلویزیون میبینیم مثلا تمام برنامههایی که با خانواده شهدا و اسرا مصاحبه میکنند و برنامههایی مثل روایت فتح را دقت دیده ام. چون دوست ندارم از واقعیتی که وجود داشته بیخبر باشم. من از کسانی که نتوانستن دینم را بهشان ادا کنم عذر خواهی میکنم اما در تمام طول کار بیداری رویاها که شاید درآن ناموفق بودم، از ایوب و ایوبهایی کمک گرفتم که لحظات زنده شان در کشور غریب در بدترین شرایط ممکن اسیر سکوت بی فریاد شدند و وقتی برگشتند برای لحظات آینده شان هم چیزی نداشتند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 350]