تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):خدا اطاعت و پیروی از ما اهل بیت را سبب برقراری نظم اجتماعی در امت ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826388408




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

این چهار انگشتی فقط انگشت شست ندارد؟


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: این همه ماجرا فقط برای اینکه ما بفهمیم فاصله صعود و سقوط یک لحظه بیشتر نیست؟ فواد (اینجا هنوز فواد خوب و بد نداریم) از خانواده اش خداحافظی می کند، به سمت قطاری که قرار است اورا به تهران برساند تا آرزوهای دور و درازش را به کف بیاورد. فواد بد از ترس دیر رسیدن به ایستگاه و جا ماندن از قطار از زیر قران رد نمی شود، چرخ ماشین اش پنچر می شود، به قطار نمی رسد، توی ایستگاه با خانمی که احتمالا همین الان از سفینه مریخ پیاده شده آشنا می شود. دزدی می کند، چاقو کشی می کند، معتاد می شود، یکی از انگشت هایش را از دست می دهد، رفیق روزهای دورش را می کشد... و ته ته همه این کارها خیانت می کند. این همان آدم بد ماجراست! فواد به محض این که نام اش را از دست می دهد قدم در مسیر از دست دادن می گذارد. از دست دادنی که محدود به انگشت و چشم اش نیست. تبدیل می شود به فرزاد، می شود چهار انگشتی، می شود فرزاد یک چشم .... و خلاصه کم کم هیچ هویتی ندارد. فواد خوب از زیر قران رد می شود، ماشین اش از روی میخ افتاده بر جاده رد نمی شود، دقایق آخر به قطار می رسد. با دختر معقول و مرتب و سر به راهی آشنا می شود. همین می شود که قدم در راه بدست آوردن می گذارد، از عشق و کار و زندگی گرفته تا اعتقاد و اقتدار و توانایی ..... این همه ماجرا فقط برای اینکه ما بفهمیم فاصله صعود و سقوط یک لحظه بیشتر نیست؟ اینجا سوالی که برای من بیننده پیش می آید، این است که این تصاویر شلوغ و پلوغ درهم، یک قصه تو در تو که از فرط اجرای نچسب اش به زحمت بیننده را حتی درگیر لایه های بیرونی اش می کند (چه برسد به اینکه با مفاهیم درونی اش ارتباط برقرار کند) قرار است در خدمت چه چیزی باشد؟ از کی تا حالا لازم است ساده ترین و ابتدایی ترین مفاهیم هستی را انقدر سخت و پردردسر به بیننده نشان بدهیم؟ واقعا برای تقابل نهاد پاک و نهاد پلید اینهمه داستان سرایی گزنده الزامی است؟ چرا قیافه آدم بدها همیشه اینقدر اغراق آمیز و مصنوعی است؟ بر اساس کدام قانون همه آدم های بی غیرت و بی خاصیت شبیه هم اند؟ نمی شود در فضایی ساده و صمیمی با داستانی واقعی تر همین قصه های تکراری را برای آنها که گوش شنوا ندارند گفت؟ راستی اصلا چه اصراری است که برای آنها که گوش شنوایی ندارند به تکرار مکررات بیافتیم؟ متاسفانه "چهار انگشتی" پیش از آنکه مخاطب را در فضای تقابل خیر و شر گیر بیاندازد، در تعریف داستان تکراری اش گیر افتاده است. فضاهای رنگ به رنگ پارک ها و خانه های اشرافی و ماشین های پر زرق و برق و گیس و گیس کشی های آنچنانی اش به جای تاثر و تاثیر احساس مضحکی از جنس خوب که چی بشود را در ذهن بجا می گذارد. خیلی جالب است فواد خوب ماجرا با فواد بد ماجرا هیچ فرقی نمی کند. متاسفانه هیچکدام شان را دوست نداریم. اینجا همان نقطه ای ست که "چهار انگشتی" در تعریف داستان اش و انتقال مفاهیم مدنظرش (عجالتا بخوانید شعار های مدنظرش) شکست فاحشی می خورد. وقتی نه خوبی آنقدر اصیل است که گیرمان بیاندازد و نه بدی آنقدر جذابیت دارد که ضربان شیدایی مان را بکار بیاندازد. مشکل اینجاست که به نظر من عشق حتما بهانه می خواهد! حتی اگر بهانه اش را نفهمیم و ندانیم این همه دوستت دارم ها از کجا آب می خورد. برای ارتباط برقرار کردن و دوست داشتن هر چیزی یک مجموعه ساده و دم دست حتما لازم داریم. ماجراهای فواد داستان ما حتی اگر بهرام رادان محبوب و متبحر هم قصه گوی اش باشد، شیرینی ندارد. متاسفانه با تمام احترامی که برای راوی چهارانگشتی قائلم، بهرام رادان چهارانگشتی اصلا دوست داشتنی نیست، هر چقدر هم که خوب نقش آدم بد ماجرا و آدم خوب ماجرا را بازی کند و به نقشش سوار باشد، هر چقدر هم لبخندهای شیطانی دلفریب و تبسم های معصوم خرج کند. بهرام رادان ان قدر خوبی آشکار و پنهان دارد که متاسفانه جنس اش با جنس "چهار انگشتی" ذره ای نمی خواند. این ماجرا به خوب یا بد بودن فیلم ربطی ندارد همانطوری که فیلمهای دم دستی تری را هم به لطف بلندی قد رادان دیده ایم و از حضورش لذت هم برده ایم. این تجربه تازه را من اما نمی فهمم. و تنها چیزی که می ماند: آقای کارگردان! فیلم خوب و فیلم بد را هم همین تک لحظه های ناب می سازند. یک دم حقیقت سرزنده بی رنگ و نقاب می تواند یک فیلم را نجات دهد. کاش "چهار انگشتی" شما هم از زیر قران عبور می کرد.   منبع : سینمای ما- ندا میری  




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 356]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن