واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
عکس نوشته های یک زن فلسطینی برای «داغ غزه» +تصاویر
عکس های غزه در رسانه ها منتشر شده. هر کس سال خاطره و داستان در پشت سر خود دارد. سال ها عشق. سال ها عاطفه. جنایت صهیونیست ها خانواده های زیادی را داغ دار کرد.
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، سارا الغرباوی یک زن فلسطینی ساکن سرزمینهای اشغالی است. او این روزها فجایع و قتلعامهای رخ داده در غزه را به چشم دیده و در مواردی هم از رسانهها شنیده و عکسهایی از جنایات این روزهای رژیم صهیونیستی در نوار غزه منتشر شده است. هر کدام کوله باری از روایت و خاطره را پشت سر خود دارد که بخشهای کوتاهی از آنها در رسانهها و شبکههای اجتماعی منتشر میشود. سارا با مروری بر این وقایع و در همدردی با مردم همشهری خود داستانهای کوتاهی نوشته است. داستانهای دردناک. در زیر هر کس واقعیتی نوشته شده از آنچه در خبرگزاریها آمده است. بعضی از عکسها را در تلویزیون دیده است. این عکس ها و داستانکها را در ادامه میخوانید:
من خوشبخت بود. یک عروس زیبا. برای ازدواج و آغاز عاشقانه یک زندگی در خانهای که تازه تهیه کرده بودیم، آماده بودم. 13 ماه بود که محرم شده بودیم. قرار بود آگوست 2014 مراسم عروسی ما برگزار شود. او به من قول داده بود که مرا خوشبخت کند. برای همیشه زندگی کنارم باشد... اکنون، من تنها ماندم. او دروغ نمیگفت. او مهلت این را نداشت که به قولش عمل کند. او را کشتند.
با حلقه ازدواج در دستم احساس خوشبختی میکردم. هیچوقت فکر نمیکردم زنی که در رویاهای آرزوی پیوست به او را داشتم عاقبت همسرم شود. از حلقه ازدواجم عکس گرفتم تا باورم شود. عکس را برای اینکه دوستانم ببینند در صفحه فیسبوکم منتشر کردم. همین روزها بود که من بابا شوم. همسرم باردار بود وقتی من کشته شدم... ای کاش میتوانستم فرزندم را ببینم. ای کاش او مرا میشناخت. من حتی نمیدانستم که فرزندم پسر است سیا دختر... ولی من فکر میکنم او یک پسر خواهد بود و هم نام پدرش خالد خواهد وبد. من یک خبرنگار بودم. من را کشتند در حالیکه فقط به وظیفهام عمل می کردم.
من یک برادر داشتم. ما خیلی با هم دعوا میکردیم. مادرم همیشه به ما میگفت بسه! چقدر شلوغ میکنید. آروم باشید. ما همیشه با هم بازی میکردیم. بیشتر وقتها پیش هم بودیم. من هیچ وقت فکر نمیکردم که انقدر زود اونو از دست بدم. من دادشمو خیلی دوست داشتم. ولی هیچ وقت اینو بهش نگفتم. فکر میکردم خیلی بیشتر از اینها وقت داشته باشم. من. فقط. ای کاش این شانس رو داشتم که قبل از کشته شدنش این رو بهش بگم. من اینو نمیفهمم که اون رفته. اون فقط یک بچه بود مثل من. اون به هیچ کس بدی نکرده بود.
ما شاهد یک جنگ بودیم. پدر و مادر ما اجازه نمیدادند که بیرون برویم و بازی کنیم. ما به آنها میگفتیم که ما فقط چند تا بچهایم؛ چرا آنها بخواهند به ما صدمه بزنند؟ ما خیلی کلافه شده بودیم. ما برای چند هفته بود که از خانه بیرون نرفته بودیم. پدر به ما گفت اگر دوست دارید میتوانید امروز برای بازی به پشتبام خانه بروید. او فکر می کرد آنجا یک جای امن است و مشکلی برای ما پیش نمیآید. ما از این اتفاق خیلی خوشحال بودیم، قبل از اینکه پشتبام بمباران شود.
ما پدر داشتیم. ما مادر داشتیم. آنها خیلی ما را دوست داشتندو ما منتظر بود که جنگ تمام شود و ما را به فروشگاه ببرد تا برایمان لباس مدرسه و لباس عید بخرد. عید فطر نزدیک بود. آنها به ما قول داده بودند که کنارمان باشند و تا ما بزرگ میشویم از ما حمایت کنند... مادر همیشه آرزو میکرد: «کی بشود دامادی شماها و نوههایم را ببینم.» جنگ هنوز تمام نشده. عید آمد و رفت. اما پدر و مادر دیگر نیستند. آن ها کشته شدند. ما یتیم شدیم. چه کسی از ما حمایت میکند؟
من خوشگل بودم. بعضی وقتها با خودم فکر میکردم که بعضی از همکلاسیهام بهم حسودی میکنن. من همیشه احساس میکردم که یه پرنسس هستم. من نمیدونم چه اتفاقی افتاد. من حتی نمیفهمم که اونا چی دارن میگن. من شنیدم که دکترها میگفتند که چیزهای ریز زیادی به سمت من پرتاب شده و من صدمه دیدم. من حتی نمیخوام بفهمم که چی به سرم اومده. من فقط میخوام که صورت قشنگم برگرده.
یک دختر خوشگل داشتم. به قدری لوسش کرده بودم و دوستش داشتم که فکر میکنم هیچ پدری در دنیا اینطور نبود. من همیشه آروز داشتم ببینم شب عروسی دخترم چه شکلی میشود. مردی که دخترم عاشقش میشود چه شکلی است؟ از خدا می خواستم که به من عمر طولانی بدهد تا این لحظه را ببینم... هیچ وقت تصور نمیکردم که قبل از من، دخترم برود. آنها دخترکم را کشتند. آنها آرزوهایم را کشتند.
من ترسیده بودم. من فقط یک بچه بودم. تسنیم
۱۸/۰۵/۱۳۹۳ - ۱۲:۴۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 363]