واضح آرشیو وب فارسی:فارس: قلمها روی موج غزه/۱۴
باران موشک، لبخند بمب، ترنم آژیر
محمدحسین بادامچی در پاسخ به جنایات رژیم صهیونیستی مطلبی با عنوان «اسطوره فلسطین» نوشته است.
به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس، همزمان با حملات گسترده رژیم صهیونیستی به غزه بسیاری از شاعران، نویسندگان و هنرمندان کشورمان نیز دست به قلم شدهاند و از مقاومت مردم مظلوم غزه حمایت میکنند. محمدحسین بادامچی در وبلاگ سوتک نوشت: هیچ... هرچه در آب میگردی هرچه بر آب میگردی کمتر به ریشهای دست مییابی «نیلوفر آبی» است انگار زیبا اما بر «مرداب» *** قصه آشناست اما هنوز همان قدر تلخ و شیرین است کارگردان طوری پشت هم تدوینشان کرده که انگار فیلمنامهای در کار است باران موشک لبخند بمب ترنم آژیر خروش آمبولانس حجله برانکارد طغیان پدر شیون مادر حیرت عکاسان هق هق شیرخواره ملکهای بر تخت روان رنگین کمانی بر زمینه سفید... کات «خیلی خوب بود» کارگردان فیلمبردار را به گوشه دیگری از شهر میکشد شهرک سینمایی پر از عکاس و فیلمبردار است *** چقدر زیباست، چقدر جذاب است، چقدر تأثیرگذار... «سرخی را چه هنرمندانه به بوم پاشیدهاند» با گوشهای از تابلو آه میکشم با گوشه دیگریش اشک میریزیم از گوشه دیگرش به خروش میآیم و از یک گوشهاش به خود میآیم «وقت بازدید تمام است» گالری تا فردا که دوباره باز میشود تعطیل میشود *** نقاشی خیلی برایم آشنا بود انگار جای دیگری هم آن را دیدهام آه یادم آمد در لابه لای آن خاطره مبهمی که در میان تاریکی و ناله و شیون هر سال در 10 روز اول محرم در ذهنم ساخته میشود سبز... سرخ... نیزه... علم... تیر...نوزاد تشنه... خون در آسمان... دشنه... نعل... حرم... آتش... کودک وحشت زده... گوشواره... چادر... اسارت در هر دو بر جبهه سبز میگریم و بر جبهه سرخ و ستاره لعنت میفرستم آخر، هر دو اسطورههای «خیلی مهم» زندگی من هستند *** تعزیه دوباره برپا شده صحنهای همیشگی: مرد شلاق به دست با کلاه خود سرخ و طفلی با عبای سبز دوان دوان به سوی بیابان... کودک میخواهد وسط میدان تعزیه بدود و طفل خردسال را یاری کند پدر مانع میشود «پسرم فقط نگاه کن» کودک میپرسد: «چرا این مردان سرخ پوش آن مردان سبزپوش را چنین بیرحمانه میکشند و زنان و کودکانشان را به اسارت میگیرند؟» پدر میگوید: «داستان چنین است فرزندم. تا بوده چنین بوده» «پدر، چرا کسی به یاری این مردمان مظلوم نمیرود؟ پدر، این مرد که بود؟ تاریخ او چه بود؟ این جنگ بر سر چیست؟» پدر دارد به روضه تعزیه خوان گوش میدهد و آرام میگرید پسر میآموزد که با اسطوره «تنها» باید گریست و گریست *** هیچ.. هرچه میگردی نیست گویی چیزی بیش از عکس و تصویر و حس آمیختهای از ترحم و نفرت نیست... اسطوره به اشتراک گذاشته میشود اسطوره دست به دست میشود اسطوره لایک میگیرد همه در این ضیافت احساس و عاطفه محفوظند صدای روضه خوان کم کم رنگ میبازد آخر قصه را آخر همه میدانند... چراغها روشن میشود «واقعیت» چشمها را میزند هرکسی پی کار خویش میرود... روضه خوانها بساط اسطوره پردازی را آرشیو میکنند برای سال بعد نزدیک سحر است مسجد خالی است وبلاگ خود را به ما معرفی کنید بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی انتهای پیام/
93/05/02 - 15:58
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 77]