واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳ - ۰۹:۴۲
اضطراب را در لرزش دستها، وسواس را در حرفها و افسردگی را در چهرهاش میتوان دید، برای رهایی از دست مردانی که کشان کشان به سمت در آهنی میبرندش تقلا میکند، فریاد میزند و ناسزا میگوید؛" دیوانه نیستم"، "دیوانه نیستم"... نگهبان در را باز میکند، روبه افرادی که در سالن ایستادهاند میکند و میگوید: کار در اینجا سخت است اصلا "نان خوردن سخت است". پشت این در آهنی چیزی جز دیوار و جنون نیست، در کریدوری که انتهایش در دود گم شده مردان را تنها یک چیز آرام میکند سیگار و موبایل. تمام خواسته افرادی که با لباسهای یک دست آبی پشت درهای بیمارستان اعصاب روان فارابی اصفهان برچسب دیوانه میخورند از تازه واردها همین دو قلم جنس است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، منطقه اصفهان، نه زنجیر به پای کسی است و نه صدای فریاد میآید فقط به صف شدهاند و راه میروند، احمد اصرار دارد به او موبایل داده شود تا به خانوادهاش زنگ بزند و میگوید: "میخواهم تلفن بزنم و بگویم مرا ببرند چون من بیمار نیستم". روی کاغذ یک شماره نوشته و میگوید زنگ بزن تا مرا ببرند. وقتی برگه را از او میگیرم مرا در آغوش میکشد و میبوسد. در بخش ویژه کسی هوشیار نیست، بعضیها حتی یادشان نمیآید برای چه و از کی اینجا هستند. بیشتر افرادی که در این بخش بستری میشوند اعتیاد شدیدی به مخدرهای صنعتی داشتهاند، اما با این حال نیمه هوشیار هنوز احساساشان زنده است چیزی که حتی بیشتر از مقدار لازم دارند. انگار همه برادرند، فقط آسیب دیدهاند و کنار هم برای درمان جمع شدهاند. مرکز درمانی فارابی در بهمن ماه سال ۱۳۵۶ تحت عنوان (بیمارستان نهم آبان) با بخشهای روان پزشکی زنان و مردان و مرکز نگهداری معتادان فعالیت خود را آغاز کرده است و امروز که ما در شوخیهایمان یکدیگر را دعوت به فارابی میکنیم! با شش بخش روان پزشکی زنان و مردان (حاد و ویژه) و دو بخش چشم زنان و مردان به فعالیت خود ادامه میدهد. حیاط بیمارستان تقریبا حال و هوای پارک دارد و کم خطرترین موجودات زنده آن همینهایی هستند که به نام دیوانگی از جامعه جدا شدهاند. از یک ساختمان صدای ساز و آواز میآید و در ساختمانی دیگر هیاهوی ورزش در جریان است. نتها و یوگا به کار گرفته شده تا ذهنهایی که خیلی از آنها "بی لیلی مجنون شدهاند" درد را فراموش کنند و از قفس رها شوند. از سالن ورزش بیرون میآید، جوان است با چهرهای مظلومانه، سرش را پایین انداخته و راه خودش را میرود. نه برقی از شرارت در چشمانش است و نه آنچه از یک بیمار روانی در ذهن مان ساختهایم را در چهرهاش میتوان دید. سلام میکنم و جلو میروم، سرش را بالا میآورد و با لبخند جواب سلامم را میدهد. اسمش مهدی است. بر خلاف بیماران بخش ویژه کاملا هوشیار به نظر میرسد. دعوتش میکنم که روی یکی از نیمکتهای حیاط بیمارستان کمی با هم گپ بزنیم. میگوید: برای " ترک" بستری شده است. "شیشه" اینقدر مهدی را بازی داده تا بالاخره سر از مرکز فارابی در آورده است. هفت روز در بخش بیماران حاد بوده و با الکتروشوک درمان شده است، الان که کمی بهتر است به بخش دیگر منتقل شده تا ادامه دوره درمانی را بگذراند. زیاد اهل گپ زدن نیست، بیشتر دلتنگ خانواده و دوستانش است، در حرفایش بیشتر از گذشته صحبت میکند. روزهایی که کوه و استخر میرفته و الان بعد از هر خاطرهای که تعریف و در ذهن مرور میکند با جدیت میگوید:" پشیمانم". مهدی پیش از اعتیاد نقاش ماشین بوده است. با اینکه کم سن و سال است، میگوید :در کارش ماهر بوده . او از اوضاع بیمارستان با لبخند صحبت میکند: "همه چیز خوب است. اینجا همه چیز خوب است." از آینده که حرف میزند بیشتر تاکید دارد که طرف مواد نرود و میخواهد بعد از مرخصی از فارابی سالم زندگی کند. آدماهای توی حیاط بیمارستان هر کدام داستانی دارند. از مردان جوان گرفته تا پیرمردها روی نیمکتهای حیاط فارابی بعد از ظهرهای تابستان داغ اصفهان را پشت سر میگذارند. لباسهای آبی و سبز نشان میدهد در کدام بخش بستری هستند. بیمارستان در دو بخش طوبی- بخش حاد روانپزشکی زنان- و گل مریم-بخش ویژه روانپزشکی زنان- برای زنان و در چهار بخش نور -بخش حاد روانپزشکی مردان- و شاهد -بخش نیمه حاد روانپزشکی مردان- و بخشهای گل یاس و گل رز -ویژه روانپزشکی مردان- فعالیت میکند. تمام بیماران مانند مهدی نمیتوانند از حیاط بیمارستان استفاده کنند و در بخشهای حاد روانپزشکی سیستمهای مراقبتی شدیدتر است. علی و صادق که به نظر 60 تا 70 ساله میآیند با آغوش باز از من استقبال میکنند. هر دو پدر هستند. علی در بخش گل یاس بستری است و از همان ابتدای صحبت بغض کرده است. اهل درد و دل است، یک پسر و دو دختر دارد و تنها آرزویش برای فرزندانش دیدن خوشبختی آنها است. با شور میگوید: "من دیگر پیر شدهام و برای خودم چیزی نمیخواهم ولی میخواهم آنها خوشبخت شوند". علی دلیل روشنی از بستری شدنش بیان نمیکند، اما میگوید: "دیدم خانواده از دست من و کارهای من در عذاب است. بهتر شد که آمدم اینجا، بزرگان هم گفتهاند، آنچه را برای خود نمیخواهی برای دیگران نیز نخواه. پس کسی نباید پاسوز من شود". صادق اما داستانش کمی متفاوت است، مجروح جنگی است و سالهاست که با افسردگی شدید دست و پنجه نرم میکند. میگوید: "دو نفر از هم رزمانم در آغوشم شهید شدند". صادق قربانی جنگ است. پس از جنگ به افسردگی شدید مبتلا شده است. میگوید:" برای فراموش کردن آن حادثه وحشتناک به مواد مخدر روی آوردم و اعتیاد گریبانم را گرفت". صادق شناگر خوبی بوده است و وقتی از زندگی خودش میگوید اشک در چشمانش حلقه میزند. سرش را پایین میاندازد و میگوید: " الان پنج سال است که اعتیاد را کنار گذاشتم ولی باز افسردگی سراغم آمد". او هنوز به آینده امید دارد و در فکر دختر و پسرش است. از دوری فرزندانش دلگیر است..و می گوید: " اگر زودتر به من سر بزنند و به ملاقاتم بیایند بهتر میشوم. هر چه آنها را بیشتر میبینم بهتر میشوم". صادق و علی که از روی نیمکت بلند میشود تا بروند، علی دوباره شروع به صحبت میکند و تمام حرفایی که از قبل گفته دو باره تکرار میکند انگار تمام این حرفها را حفظ کرده، است. میگوید: " من هر لحظه ممکن است مریض شوم چون ممکن است حرکت نادرستی انجام دهم، ولی با تمام وجود میخواهم کاری کنم که کسی از دست من ناراحت نشود". وقتی حرفهایش تمام میشود به آغوش صادق پناه میبرد و بغضش میترکد... همیشه فنر را که بکشیم تا یک جا مقاومت میکند اما وقتی فشار خیلی زیاد باشد فنر هم از جا در میرود. هیچ کس از ابتدا بیمار نیست. مشکلات چنان فشاری به روح و روان برخی از افراد وارد میکند که توان خود را از دست میدهند. بیماران بیمارستان فارابی انسانهای معمولی هستند که روحشان آسیب دیده است. زخمهایی که بسیاری از آنها در پرتو حمایتهای اجتماعی قابل درمان هستند. با این حال نگران از درهای بیمارستان بیرون میروم. پشت این درها جای که ما انسانهای سالم در مقابل کوچکترین تنشهای اجتماعی صبرمان را از دست میدهیم و فریاد میزنیم! آیا میتوانیم جایی برای بازگشت این افراد برای به زندگی باز کنیم؟ گزارش از: میلاد مرتجی، خبرنگار ایسنا- منطقه اصفهان انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]