واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خاطرات یک کهنه سرباز
رو به رویی با آنچهره سیاهم محو می شود،درون سنگ خارای سیاه پنهان می شود.گفتم من این را نمی خواستم،لعنتی: هیچ اشکی نباید ریخت.من سنگم. من از گوشت و خونم.انعکاس ابری ام به من خیره شدهمثل پرنده ای شکاری، نیمرخ شببه روز تکیه کرده. برمی گردماز این سو- سنگ رهایم می کند بروم. از آن سو برمی گردم- درونیاد بود سربازان ویتناممدوباره، بسته به نورتا که تغییر ایجاد کند.5822 نام را می نگرم،منتظرم تا پیدا کنمنام خود را در حروفی از دود.نام اندرو جانسون را لمس می کنم؛تصویر دام مهلک در نظرم می آید.نام ها بر پیرهن زنی می درخشنداما هنگامی که زن می روداسامی روی دیوار مانده اند.تلالو نور، بال های پرنده ای قرمزنگاه خیره ام را قطع می کنند.آسمان. هواپیمایی در آسمان.تصویر کهنه سرباز سفید پوستی موج می زندنزدیکتر به من، سپس چشمان بی فروغشاز میان من می نگرد. من یک پنجره ام. بازوی راستش را از دست داده درون سنگ. درون آیینه سیاهزنی می کوشد اسامی را پاک کند:نه، سر پسر بچه ای را شانه می زند. یوسف کومانیاکایوسف کومانیاکا شاعر معاصر سیاه پوست آمریکایی در سال 1947 در ایالت لویزیانا به دنیا آمده است. پس از اتمام تحصیلاتش در مقطع دبیرستان در سال 1965 به استخدام ارتش آمریکا در می آید و به جنگ ویتنام اعزام می شود. در سال 1969 نویسندگی را شروع می کند و در ابتدا تنها خبرنگار و روزنامه نگار نشریات نظامی می شود. اما در ابتدای دهه 70 میلادی ارتش را رها می کند و در همین زمان مدال برنز خبرنگاری را کسب می کند. پس از ترک ارتش به ادامه تحصیل می پردازد و در سال 1975 مدرک کارشناسی و سپس در سال 1978 مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه کولورادو دریافت می کند. سپس به دانشگاه کالیفرنیا می رود و مدرک کارشناسی ارشد هنرهای زیبا را در سال 1980 کسب می کند. این شاعر آمریکایی چندین جایزه برای شعر خود به دست آورده است که مهم ترین آن ها جایزه های «پولیتزر» و «ویلیام فالکنر» برای شعر و هر دو در سال 1994 است. او در دانشگاه پرینستون آمریکا شعر مدرن تدریس می کند. سبک شعری یوسف کومانیاکا مرتبط با مکتب ناتورالیسم است. کومانیاکا تحت تأثیر خاطرات کودکی و زندگی روستایی خویش است که در بسیاری از شعرهایش به این خاطرات و اعضای خانواده اش اشاره کرده است. او همچنین علاقه مند به موسیقی سیاه پوستان آمریکایی خصوصاً «بلوز» Blues و «جاز» Jazz است. موضوعات شعر یوسف کومانیاکا معمولاً موسیقی سیاه پوستان به ویژه جز، تاریخ سیاه پوستان آمریکایی و جنگ ویتنام است. شعر« روبه رویی با آن» یکی از مهمترین شعرهای کومانیاکا است که به انتقاد از سیاست های جنگ طلبانه آمریکا در جنگ با ویتنام می پردازد. قدرت تصویرسازی ذهنی او در این شعر کم نظیر است. راوی این شعر در شهر واشنگتن و رو به روی سنگ گرانیت یادبود سربازان آمریکایی کشته شده در ویتنام قرار دارد. او که خود یک کهنه سرباز جنگ ویتنام است در رو به رو شدن با این یادبود خود را دوباره در میان جنگ می یابد. شاعر با تصویرسازی زیبا نه تنها خود، گویی که خواننده را به فضای جنگ می برد. در ابتدای شعر دوبار به کلمه سیاه اشاره می کند که این دو کلمه به پوست سیاه شاعر و گرانیت سیاه بر می گردد و با محو شدنش در گرانیت سیاه همچنین به کم اهمیت بودن سیاه پوستان در جوامع غربی می پردازد. سپس سعی می کند که نسبت به آن بی تفاوت باشد، اما به این نکته اقرار دارد که انسانی از گوشت و خون است و جنسی متفاوت از سنگ رو به رویش دارد و شروع به گریه می کند. هنگامی که روی خود را از سنگ یادبود برمی گرداند، گویی رها شده و می تواند از آن جا برود. اما وقتی دوباره به سوی سنگ برمی گردد ناخواسته وارد خاطرات خویش شده و مجدداً وارد جنگ می شود.به آن سو بر می گردم- درونیاد بود کهنه سربازان ویتنامم سپس با اسامی سربازان آمریکایی کشته شده در جنگ ویتنام که58022 نفر هستند رو به رو می شود که آمار دقیق سربازان آمریکایی کشته شده در جنگ ویتنام را به خواننده می دهد. راوی در دنیای ذهنی خود که توام با دود است به دنبال این است که نام خودش را در میان نام کشته شده ها بیابد. چنین فضایی که در برابر سنگ یادبود به همراه دود ترسیم می شود یادآور صحنه های جنگ است. با تصویر سازی ظریف، راوی شعر مرتب خود را مقابل سنگ یادبود و درون صحنه جنگ حس می کند، دودی که به جنگ و ذهن تاریک شاعر برمی گردد. در همین زمان با نامی آشنا یا همان اندرو جانسون رو به رو می شود که گویی یکی از دوستان سفید پوستش بوده که در تله مهلک ویتنامی ها گیر کرده و به طرزی وحشتناک کشته شده است. سپس به زنی اشاره می کند که از جلوی سنگ یاد بود عبور می کند و اسامی سربازان بر روی لباسش منعکس می شود. اما زن بی تفاوت از برابر سنگ یادبود می گذرد. این زن می تواند نماد بی تفاوتی تمام مردم به جنگ و سربازان کشته شده باشد. شاعر با انتقاد از جامعه امریکایی، تعجب خود را از این که انسان ها می توانند بی توجه به جنگ و سربازان کشته شده کشورشان به زندگی ادامه بدهند، ابراز می کند. یادآوری هواپیما در آسمان که اشاره به بمباران ویتنام توسط جنگنده های آمریکایی دارد تصویر دردناک، تلخ و ناگوار جنگ و کشتار را در ذهن تداعی می کند. تصویر شومی که کسی متوجه آن نیست جز معلولین جنگی و سربازان بی اراده که گرفتار این تله هولناک شده اند و پس از گذشت سال ها یاد و خاطره تلخ آن از ذهن شان پاک نشده است. و در آخر به کهنه سربازی سفید پوست اشاره می کند که بازوی راستش را از دست داده و در طرفی دیگر زنی غافل از جنگ در جلوی سنگ یادبود موهای پسر کوچکش را شانه می زند. یوسف کومانیاکا به عنوان یکی از همین کهنه سربازان به انتقاد از جنگ و خشونت های درون آن می پردازد. کهنه سربازی که پس از گذشت سال ها هیچ وقت تصاویر ناگوار و دردناک کشتار از ذهنش پاک نخواهد شد و تا آخر عمر به همراه او خواهند بود. کومانیاکا به انتقاد از سیاست های جنگ طلبانه دولت آمریکا در جنگ با ویتنام می پردازد و این واقعه ناگوار را آفتی برای بازمانده های جنگ و خانواده های آن ها در ویتنام و امریکا می داند. او همچنین از این واقعیت گله مند است که تنها کهنه سربازان و معلولین جنگی هستند که می توانند ناگواری و دردناکی جنگ های بی حاصل و بی دلیل را درک کنند و دیگر افراد نسبت به این موضوع بی توجه هستند و حتی به یاد معلولین و سربازان خود هم نیستند. ترجمه سید شهاب الدین ساداتیتهیه و تنظیم برای تبیان : مهسا رضایی - ادبیات
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1325]