واضح آرشیو وب فارسی:فارس: به پاس حضور ایثارگران هلال احمر در زلزله منجیل و رودبار
تابش ماه سرخ امید در تاریکی 31 خرداد 69
پس از زلزله منجیل و رودبار در نیمهشب غمبار 31 خرداد 69، امدادگرانی ایثارگرانه کوشیدند و سبب شدند تابش نور امید از ماه سرخ هلال و تولد نوزادانی در مأمن گرم چادرهای اهدایی هلال احمر، به آن روزهای غمبار امید زندگی دوباره ببخشد.
به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، امروز 31 خردادماه آخرین روز بهار است و یادآور زلزلهای که 24 سال پیش در واپسین روز از بهار 69 به وقوع پیوست. ساعت 30 دقیقه بامداد زلزلهای به بزرگی 7.3 ریشتر مناطق شمالی کشور از جمله منجیل و رودبار را به لرزه درآورد و گذشته از خسارات مالی زلزله حدود 37 هزار کشته و تعداد زیادی بیخانمان نیز حاصل آن لرزش بزرگ بود که تا چهار ماه پسلرزههایی به بزرگی چهار ریشتر را به دنبال داشت. عمق این حادثه به حدی بود که قزوین و مناطق اطراف آن را نیز لرزاند و خسارتهایی نیز در این مناطق بر جای گذاشت؛ تا آنجا که آن سال صدها نفر در مناطقی از قزوین از جمله الموت، کوهین، قاقازان و طارم سفلی کشته شدند و ویرانیهایی در خانههای مردم باقی ماند. این زلزله هولناک با تمام خسارتهای جانی و مالی خود همچون زلزله سال 42 بویین زهرا در یاد تاریخ ماند و آثار عمیق روحی و روانی بر بازماندگان و شاهدان آن داشت. مدیرعامل جمعیت هلال احمر قزوین که آن زمان در بنیاد جانبازان خدمت میکرده است، یکی از نخستین افرادی بوده که در محل زلزله حاضر شده است. حمید رهانجام از دیدهها و خاطراتش در آن فاجعه غمبار این گونه روایت میکند: «آن شبها فوتبال جام جهانی از تلویزیون پخش میشد و مردم تا نیمههای شب مشغول تماشای فوتبال بودند. زمان وقوع زلزله، شدت آن تا حدی زیاد بود که زمین همچون گهواره میلغزید و ما را هنگام خروج از منزل دو بار در آستانه درب منزل به عقب بازگرداند؛ اما مردمی که توانستند، به هر شکلی که بود از منازل بیرون ریختند. آن سالها به دلیل فعالیت در بنیاد جانبازان، آمبولانس داشتم و جانبازانی را که مشکلات خاص داشتند، با آن به تهران انتقال میدادم. مرکز زلزله در شمال کشور بود. ساعت 4 صبح با آمبولانس به سمت منجیل حرکت کردم. شعاع زلزله بین منجیل، رودبار، رستمآباد و جیرنده چرخیده بود. در مسیر جیرنده مدرسهای را دیدم که سقف آن کاملا به زمین آمده بود؛ اما جای شکرگزاری داشت که زلزله شب اتفاق افتاده بود و بچهها در آن نبودند. کسی از جلوترها خبری نداشت. امکانات و اطلاعرسانی مثل حالا نبود. باید میرفتی تا میدیدی که چه شده است. بخشی از آسفالت جاده رانش یافته و ترافیک زیادی ایجاد کرده بود. ماشین از جایی جلوتر نمیرفت. بیمارستان رستمآباد هم که شش ماه از تأسیس آن میگذشت، در آن زلزله از بین رفت. عاشورایی شده بود و کسی به کسی نبود. رستمآباد به شدت تخریب شده بود. تا آن زمان امدادرسانی نکرده و حادثه ندیده بودم. شم امدادی هم نداشتم و از همین رو لحظات نخست ورود، کاملا بهتزده بودم. کودکان زیادی پدر و مادر و خانوادههایشان را از دست داده یا گم کرده بودند. تعدادی از آنها هم زخمی شده و ترسیده بودند و با دیدن آمبولانس فرار میکردند. آنها را جمع کردیم و به امدادگران هلال احمر اطلاع دادیم. آمدند و چادری برپا کردند و زخمهای کودکان را پانسمان کردیم. به آنها نان و آذوقه میدادیم. همان جا بود که با هلال احمر آشنا شدم. به سمت آببر در حوالی طارم که میرفتیم شدت زلزله کمتر بود. راه را ادامه دادیم و حوالی ظهر و پیش از اذان به منجیل رسیدیم. در بدو ورود به آنجا، همه جا سکوت مطلق و وحشت بود. شب زلزله را تا صبح نخوابیدیم و فقط تلاش میکردیم جنازهها را جمع کنیم؛ تا اینکه در روزهای بعد، روحانیانی از قم به آنجا آمدند و شب بعد از آن شهرداری تهران شبانه نیروهای خود را به آنجا منتقل کرد. در هر سو که نگاه میکردی، جنازهها روی زمین بود و از آنجا که زلزله در فصل گرما اتفاق افتاده بود، بوی تعفن و آزاردهنده آنها همه جا را گرفته بود. اما به دلیل اینکه تعداد جنازهها فراوان بود و فرصتی برای تدفین و نماز همه آنها با رعایت تمام آداب کفن و دفن در اوقات معمولی وجود نداشت، روحانیان تعداد زیادی از آنها را یک جا جمع میکردند و پس از تیمم و نماز، همه را دفن میکردند. در آن هیاهو صحنهای دیدم که به شدت مرا آزرد و حتی سبب شد که تا مدتها بچههایم را در آغوش نگیرم. آن صحنه زمانی بود که مردی حدود 35 ساله با سرش مصدوم و باندپیچی شده، نزد ما آمد و با وجود زخمی بودن سرش، بهسرزنان میگفت که همسر و بچههایم زیر خاکها و آوارهای اینجا هستند. زمین را که کندیم، زیر آن، یک خواهر و برادر کاملا له شده بودند؛ در حالی که دستشان بر گردن یکدیگر بود. مشاهده این صحنه تا مدتها آزارم میداد و هنوز هم یادآوری آن به شدت برایم دردناک است. در مرحله نخست حضورم در مناطق زلزلهزده، حدود پنج روز آنجا بودم و سپس به قزوین بازگشتم؛ اما پس از آن دوباره در مناطق حضور یافتم که در مجموع روزهای حضورم در آنجا به 15 روز میرسید. آمبولانس را هم همانجا گذاشتم تا بعدها برای امدادرسانی به زلزلهزدگان استفاده شود. در زلزله زمینه همکاری ام با جهاد سازندگی فراهم شد و بهمن ماه همان سال بود که وارد جهاد شدم. به واسطه آشناییام با هلال احمر در آن حادثه، بعدها در سال 75 در این مجموعه مشغول فعالیت شدم. از آن پس در هلال احمر ماندم و امروز پس از 35 سال خدمت به نظام جمهوری اسلامی در بخشهای مختلف، بازنشسته نشدهام. برکتی که در پول هلال احمر هست، در خیلی جاها نیست. امدادگران هلال احمر همیشه ایثارگرانه کار میکنند و این ایثار و حضور آنان در بم هم به چشم میخورد. تمام صحنههای تلخ منجیل را در زلزله بم تکرار شده دیدم. قول خدا و آیه قرآن است که گمان نکنید در خانههای محکم مرگ به سراغ شما نمیآید. هر کاری هم که بکنید و هر جا که باشید، باز هم خداوند در آنی، اجل را میرساند. بر پایه این گزارش، این زلزله با تمام خسارات جانی و مالی و با داغی که بر دلهای مردم ایران گذاشت، بعدها سبب شکلگیری نهادهای بزرگ امدادی و تدوین قوانین مقاومسازی ساختمانها در ایران شد. باید یاد تمام آنانی را که در حادثه 31 خردادماه 69 تلاش کردند و از خود گذشتند تا به یاری حادثهدیدگان بشتابند، گرامی داشت. آن سال تعداد زیادی از مردم ما از بین رفتند؛ اما به لطف وجود ایثارگرانی همچون مرحوم بیژن دفتری در آن زلزله که بعدها به پدر امداد ایران شهرت یافت و سال گذشته دار فانی را وداع گفت، بسیاری از افراد نجات یافتند و چه بسیار بودند نوزادانی که در چادرهای اهدایی هلال احمر متولد شدند. نوزادانی که در روزهای زلزله و لرزههای شدید پس از آن در مأمن گرم آن چادرها در روزهای تابستان 69 از گزند آسیبها حفظ شدند و بالیدند تا تابش نور امید از ماه سرخ هلال به آن روزهای غمبار امید زندگی ببخشد و آنکه امروز با گذشت 24 سال از آن حادثه تلخ، در این نوشتار دست به قلم برده است تا ایثارها و مجاهدتهای بزرگمردان و بزرگزنان امداد را پاس بدارد، یکی از همان نوزادان است. -------------------------- گزارش از میترا بهرامی -------------------------- انتهای پیام/77011/ب۴۰
93/03/31 - 10:49
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]