واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: کرامات حضرت مهدی (عج) دردسترس علاقمندان کتاب کرامات امام زمان (عج)به همت انتشارات مسجدمقدس جمکران منتشروقابل دسترسی برای علاقمندان به آن امام حاضر می باشد. به گزارش البرز این کتاب درتیراز5000نسخه ای منتشرشده است که بابهای 500تومان هم اکنون درمرکزفروش محصولات فرهنگی این مسجدمقدس درجمکران بفروش میرسد. در بخشهایی ازاین ماجراها می خوانیم : شفاى پسر بچه فلج يكى از اعضاى هيئت امناى مسجد مقدّس جمكران، كه بيش از بيست سال است كه توفيق خدمت به اين مسجد را دارد، چنين نقل مى كند: دقيقاً خاطرم نيست كه سال 51 بود يا 52. شب جمعه اى بود و من طبق معمول به مسجد مشرف شده بودم. جلوى ايوان مسجد قديمى، كنار مرحوم حاج ابوالقاسم ـ كارمند مسجد كه داخل دكه مخصوص جمع آورى هدايا بود ـ نشسته بودم. نماز مغرب و عشا تمام شده بود و جمعيت كم و بيش مشرف مى شدند. ناگهان خانمى جلو آمد در حالى كه دست دختر 12 ساله اش را گرفته بود و پسر بچه 9 ساله اى را هم در بغل داشت. نگاهى كردم و گفتم: بفرماييد! امرى داشتيد؟ زن سلام كرد و بدون هيچ مقدمه اى گفت: من نذر كرده ام كه اگر امام زمان(عليه السلام) امشب بچه ام را شفا دهد، پنج هزار تومان بدهم. حالا اول مى خواهم هزار تومان بدهم. پرسيدم: آمدى كه امتحان كنى؟ گفت: پس چه كنم؟ بلافاصله گفتم: نقدى معامله كن; با قاطعيت بگو اين پنج هزار تومان را مى دهم و شفاى بچه ام را مى خواهم! كمى فكر كرد و گفت: خيلى خب، قبوله. و بعد پنج هزار تومان را داد; قبض را گرفت و رفت. آخر شب بود و من قضيه را به كلّى فراموش كرده بودم. خانمى را ديدم كه دست پسر بچه و دخترش را گرفته بود و به طرف دكّه مى آمد. به نظرم رسيد كه قبلا دختر بچه را ديده ام، ولى چيزى يادم نيامد. زن شروع به دعا كردن نمود و تكرار مى كرد و مى گفت: حاج آقا! خدا به شما طول عمر بدهد! خدا ان شاءاللّه به شما توفيق بدهد! پرسيدم: چى شده خانم؟ گفت: اين بچه همان بچه اى است كه وقتى اول شب خدمتتان آمدم بغلم بود. و بعد پاهاى كودك را نشان داد. كاملا خوب شده بود و آثارى از ضعف يا فلج در پسرك نبود. زن سفارش كرد كه شما را به خدا كسى نفهمد. گفتم: خانم! اين اتفاقات براى ما غير منتظره نيست. تقريباً هميشه از اين جور معجزه ها را مى بينيم. گفت: هفته ديگر ان شاءاللّه با پدرش مى آييم و گوسفندى هم مى آوريم. هفته بعد كه آمدند، گوسفندى را ذبح كردند و خيلى اظهار تشكر نمودند. بچه را كه ديدم، او را بغل كردم و بوسيدم. شفاى سرطانى پير مرد مى گويد: بيمارى من از يك سرماخوردگى ساده شروع شد; كمتر از 25 روز به قدرى حالم بد شد كه در بيمارستان شهيد مصطفى خمينى بسترى شدم. نمى توانستم غذا بخورم و پزشكان مرا به وسيله سِرم و دارو زنده نگه داشته بودند. روزى يكى از فاميل ها به عيادتم آمد. او وقتى رفت، ديدم كه سيدى بزرگوار وارد اتاق ما شد. اتاق سه تخته بود. آقا روبروى تخت من ايستاد و فرمود: چرا خوابيده ايد؟ گفتم: بيمار هستم. قبلا مريض نبوده ام. چند روزى است كه اين طور شده ام. آقا فرمود: فردا بيا جمكران! صبح، وقتى دكتر براى معاينه آمد، گفتم: نمى خواهم معاينه ام كنيد! گفت: مسئوليت دارد. گفتم: خودم به عهده مى گيرم. اگر بميرم، خودم مسئول خواهم بود، ولى من خوب شده ام. امام زمان(عليه السلام) مرا شفا داد. دكتر خنديد و به شوخى گفت: امام زمان كه در چاه است. پرستار خواست سِرم مرا وصل كند كه نگذاشتم. وقتى خانواده ام به ديدنم آمدند، گفتم: مرا حمام ببريد تا آماده رفتن به مسجد جمكران شوم! قربانى اى تهيه كردم و به مسجد مشرف شدم. در بين راه مرتب توى سَرم مى زدم و آقا امام زمان(عليه السلام) را صدا مى كردم و از عنايت آن حضرت سپاسگزارى مى نمودم. با اين كه مدتى بود كه گويى يك تكه سنگ در شكم داشتم و ميل به غذا نداشتم، امّا اشتهايم خوب شده و انگار سنگ از بين رفته بود. البته هنوز كمى در غذا خوردن مشكل دارم كه اميدوارم امام زمان(عليه السلام)شفايم دهد». شفاى مفلوج و سفارش به دعاى فرج يكى از خدمه جمكران مى گويد: يك روز قبل از عاشوراى حسينى در مسجد جمكران مشغول قدم زدن بودم. مسجد بسيار خلوت بود. ناگهان متوجه مردى شدم كه بسيار هيجان زده بود و به هر يك از خدّام كه مى رسيد، آنها را بغل مى كرد و مى بوسيد. جلو رفتم تا جريان را جويا شوم، امّا همين كه به او رسيدم مرا نيز در آغوش كشيد; مى بوسيد و اشك مى ريخت. وقتى جريان را از او پرسيدم، گفت: چند وقت قبل با اتومبيل تصادف كردم و فلج شدم. پاهايم از كار افتاد. هر شب به خدا و ائمه معصومين(عليهم السلام) متوسل مى شدم. امروز، همراه خانواده ام به مسجد آمدم. از ظهر به بعد حال خوشى داشتم; به آقا امام زمان(عليه السلام) متوسل بودم و از ايشان تقاضاى شفا مى كردم. نيم ساعت پيش، ناگهان متوجه شدم كه مسجد، نورى عجيب و بوى خوشى دارد. به اطراف نگاه كردم و ديدم كه مولا اميرالمؤمنين، امام حسين، قمر بنى هاشم و امام زمان(عليهم السلام) در مسجد حضور دارند. با ديدن آنها دست و پاى خود را گم كردم. و نمى دانستم چه كنم كه امام زمان(عليه السلام) به من نگاه كرد و همان لحظه لطف ايشان شامل حالم شد و به من فرمود: شما خوب شديد! برويد و به ديگران بگوييد كه براى فرج من دعا كنند كه ظهور ان شاءاللّه نزديك است. بعد ادامه داد: امشب عزادارى خوب و مفصلى در اين جا برقرار مى شود كه ما هم حضور داريم». خادم مى گويد: «مردِ شفا گرفته يك انگشترى طلا به دفتر داد و با خوشحالى رفت. مسجد خلوت بود. آخر شب، هيأتى از تبريز به جمكران آمد و به عزادارى و نوحه خوانى پرداختند. مجلس بسيار با حال و سوزناك بود. من همان لحظه به ياد حرف آن مرد افتادم». شفاى مسموم در حال مرگ جوانی مى گويد: به دليل مسموميّت، چند روزى در بيمارستان نمازى شيراز بى هوش بودم. پزشكان از مداواى من قطع اميد كرده بودند. برادرم كه در آن لحظات كنار تخت من بود، مى گفت: ديدم كه خط صافى روى صفحه اى كه نوار قلب را نشان مى داد، ظاهر شد. او گريه مى كند و خود را روى من مى اندازد. دكترها او را از اتاق بيرون مى برند و دستگاه ها را از بدن من جمع مى كنند. آنها مى خواستند جنازه ام را تحويل دهند كه ناگهان آثار حيات در من ظاهر مى شود: قلبم شروع به كار مى كند و فشار خون از 3 به 10 مى رسد. پزشكان سريعاً مرا براى دياليز و تصفيه خون به بيمارستان سعدى و صحرايى مى برند. عقيده پزشكان بر اين بود كه اگر دياليز هم مى شدم، باز هم معلوم نبود كه زنده بمانم، اما من زنده شدم. عمه ام كه زن مؤمن و با تقوايى است و هميشه ائمه معصومين(عليهم السلام)را در خواب مى بيند و 79 سال هم سن دارد، موقعى كه حال من خيلى بد بود و خبر مردن مرا برايش برده بودند، همان شب در خواب امام زمان(عليه السلام)را مى بيند كه حضرت فرموده بودند: نترسيد و ناراحت نباشيد كه ما شفاى جوان شما را از خدا خواسته ايم. خدا جوان شما را شفا خواهد داد. عمه ام از خواب بيدار مى شود و بوى عطر آقا را استشمام مى كند و به افراد فاميل خبر شفاىِ مرا مى دهد. ابتدا همه او را مسخره مى كنند، ولى بالاخره معجزه به وقوع مى پيوندد. من نيز بعد از اين معجزه براى قدردانى به مسجد جمكران مشرف شدم». دعا براى فرزندار شدن مرد مى گويد: شانزده سال بود كه ازدواج كرده بودم، ولى صاحب فرزند نمى شدم. مراجعه به دكترهاى متخصص و مصرف داروهاى متنوع، نتيجه اى نداد. پزشكان بر اين عقيده بودند كه من و همسرم سالم هستيم، اما علت بچه دار نشدن ما را تشخيص نمى دادند. خلاصه، از همه جا نااميد شده و زندگى ما در سرازيرى سقوط بود. روزى يكى از دوستان به من گفت: كمتر به دكتر مراجعه كن! برو خدمت آقا امام زمان(عليه السلام) و از حضرت خواسته ات را طلب كن! دل شكسته و اميدوار به مسجد جمكران مشرف شدم و بعد از خواندن نماز، متوسّل شدم. چند روزى نگذشت كه حضرت واسطه فيض شده و خداوند هم يك فرزند پسر به من عنايت نمود كه الحمدلله سالم است و حالش هم خوب است». زنده شدن دختر سه ساله اهل عربستان سعودى است و به مسجد جمكران آمده است. مى گويد: ما سنّى بوديم. اهل تسنن اسم حضرت فاطمه و زينب(عليهما السلام) را براى بچه ها خوب نمى دانند و عقيده دارند كه هر بچه اى به اين نام باشد به زودى مى ميرد، امّا من همسرى داشتم كه فاطمه نام داشت و در اولين زايمان هم دخترى به دنيا آورد. خانواده من اسم «حفصه» را براى او انتخاب كردند، ولى من زير بار نرفتم و اسم فرزندم را هم فاطمه گذاشتم. بعد از سه سال فاطمه مريض شد. دخترم را خدمت قبر رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)بردم و از ايشان شفا خواستم كه الحمدللّه شفا دادند. بعد از برگشتن از نزد قبر حضرت رسول، دخترم خوابيد. خوابش طولانى شد. هر چه صدايش كرديم، بيدار نشد. او را پيش دكتر برديم كه گفت: بچه مرده است. وقتى به دكتر ديگرى مراجعه كرديم، او هم همان جمله را گفت. دخترم را به غسالخانه برديم. بعد از چند دقيقه ديدم كه او حركت كرد و از من آب خواست. برايش آب آوردم. وقتى او را بغل كردم، گفت: بابا! توى خواب ديدم كه مردى پيش من ايستاده و دو ركعت نماز خواند. بعد از نماز دست مبارك خود را بر سر من كشيد و گفت: بلند شو، شما زنده مى مانيد و فعلا نمى ميريد! و گفت كه به بابايت بگو تا شيعه شويد. آرى! اين مسئله باعث شيعه شدن من شده است. حالا، براى تشكر و قدردانى از آقا امام زمان(عليه السلام) عازم ايران شدم و به مسجد جمكران آمدم».
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 359]