تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 1 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):لباس پاكيزه غم و اندوه را برطرف مى كند و باعث پاكيزگى نماز است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817511548




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

امام حسین (ع)گفت تو مهمان مایی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تو فردا مهمان مایی 
شهيد روحاني محمد موسوي
سید محمد آمد و مرا در عالم خواب بیدار کرد و گفت :«سید حسن بلند شو! باید خیلی سریع از سنگر بیرون بروی!» و من هم سریع به بیرون سنگر رفتم که ناگهان یک خمپاره آمد و روی سنگر خورد . من فهمیدم شهدا زنده هستند و بر کارهای ما نظارت دارند خاطراتی درباره شهید روحانی محمد موسویانتظاری بی‌پایان» هیچگاه ندیدم در منزل باشد و راز و نیاز با معبود و نماز شبش ترک شود ، شب‌ها از صدای ناله و استغاثه‌اش، از خواب بیدار می‌شدم، وقتی ایشان را با این حال و با این خضوع در برابر خداوند می‌دیدم، تمام بدنم می‌لرزید. همیشه فکر می‌کردم هر لحظه از زندگی‌مان که می‌گذرد، ایشان به خداوند نزدیک‌تر می‌شود و هیچ چیزی سدّ راهش نیست . ساعات استراحتش بسیار کم بود و بیشتر اوقاتش به عبادت یا مطالعه می‌گذشت . در کارهای منزل با وجود مشغلة فراوان به من کمک می‌کرد، کمتر اتفاق می‌افتاد که کسی را از خود طرد کند . به فرزندش علاقه‌ای شدید داشت و حتی در حال مطالعه، او را روی زانویش قرار می‌داد و روی زمین نمی‌گذاشت . به او گفتم : چرا او را چنین به خود وابسته می‌کنی ؟ گفت: «می‌دانم که نفیسه یتیم می‌شود، بگذار دراین مدت کم از نعمت وجود پدرش استفاده کند!» شهید روزی برای امرار معاش و تهیه موادی ـ که برای عده‌ای میهمان در منزلشان لازم داشتند ـ در تنگنا قرار می‌گیرد فلذا متوسل به حرم کریمة اهل بیت، فاطمة معصومه –سلام الله علیها- شده و از آن حضرت درخواست مقداری پول می‌کند . در هنگام بازگشت ، وقتی خودکار از جیبش بیرون می‌افتد و خم می‌شود تا آن را در جیب بگذارد ، مقداری پول ـ که مایحتاج آن روزش را فراهم می‌کند ـ در جیب می‌بیند و با آن وسائل را تهیه کرده ، به منزل می‌برد . ما حدود دوماه از این پول بابرکت، گوشت و چیزهایی که آقای موسوی خریده بود ، استفاده کردیم. با وجود اینکه چندین بار هم میهمان داشتیم، ولی تمام نشد. وقتی از ایشان پرسیدم : چرا اینطوری شد ؟ در پاسخ گفت: «خوب، چیزی که حضرت فاطمه معصومه –سلام الله علیها - می‌دهد، تمام شدنی نیست.» امّا در پایان زندگی دنیایی‌اش در مقاطع مختلف ، آرزوی شهادت خویش را به دیگران اعلام می‌کند. روزی به من گفت:«در خواب دیدم کنار اروندرود شهید شده‌ام و چنین خواهد شد.»ویا وقتی به گلزار شهدا(بهشت زهرا) می‌رفت، با حالتی عاشقانه می‌گفت: «طولی نخواهد کشید که من هم به اینجا خواهم آمد .» یکسال قبل از شهادتش می‌گفت: «سال دیگر من هم شهید می‌شوم چرا که ازدواجمان و تولد زهراسادات، در ماه بهمن بود و شهادت من نیز در بهمن ماه خواهد بود .» باز در جریان آزادی خرمشهر،آقا امام زمان -عجل الله تعالی فرجه- را درجمع بچه‌های گردان مالک اشتردرخواب می‌بیندکه ایشان درموردعملیات‌می‌پرسدوحضرت‌می‌فرمایند:«الیس الصبح بقریب!» که این خواب را برای‌حاج‌احمد متوسلیان فرمانده اسیر لشگر محمد رسول‌الله (صلی الله علیه و آله) نقل می‌کند و ایشان از شدت شوق، اشک در چشمانش حلقه می‌زند . به نقل از همسر شهید  عنایت امام رضا (علیه السلام)» سید محمّد در عملیات بدر از ناحیه پا مجروح می‌شود و چند ماهی در بیمارستان‌های بندرعباس و تهران بستری می‌شود و حتی دکترها ابراز کرده بودند که پای ایشان قطع خواهد شد . ایشان گچ پایش را با چاقو باز ‌کرده و به منزل می‌آید . بـه او گفتم :«چـرا پایت را باز کردی ؟» در جواب گفت: «پایم را امام رضا (ع) شفا داد .» به نقل از مادر شهید «روحیه‌ای تأثیرگذار» بنده با برادرم ، سید محمد ، در کردستان بودیم و برخلاف اینکه ما ، خانواده‌های ضدانقلاب و دمکرات رانفی می‌کردیم اما او سعی می‌کرد آنها را جذب کند . شبانه و تنها به درِ خانة آنها می‌رفت و غذا ، نفت و هرچه اضافه می‌آمد را به خانواده‌هایشان می‌داد. پس از برگشت به تهران چند نفر از دمکرات‌ها به دنبال ایشان می‌گشتند . وقتی از افراد دمکرات می‌پرسیدیم که چرا دنبال ایشان می‌گردید؟ می‌گفتند: می‌خواهیم دست او را بوسه بزنیم ، درست است که ما بد بودیم و خلاف کردیم اما این کارهای خالصانه و انسان‌دوستانة او باعث شد که ما نیز توبه کنیم .مسئولان حزب دمکرات برای سر محمد، جایزه گذاشته بودند ، چرا که کارهای او باعث شد دمکرات‌ها در اعتقادشان سست شوند . «به نقل از برادرشهید» «شهدا زنده‌اند» در عملیات کربلای پنج بدون اطّلاع خانواده، می‌خواستم به جبهه بروم . چند روز قبل از حرکت ،خواهرم به من گفت :«سید محمد را در خواب دیدم که به من گفت:به سید حسن بگو جبهه نرود ، پیش پدر و مادر بماند و به آنها کمک کند !» شش ماه در جبهه بودم ولی باز گوش به حرف خواهرم ندادم و قبل از عملیات خیلی فعالیت کردم ، شب عملیات نگذاشتند که من به خط مقدم بروم . نشسته بودم که خوابم برد، سید محمد آمد و مرا در عالم خواب بیدار کرد و گفت :«سید حسن بلند شو! باید خیلی سریع از سنگر بیرون بروی!» و من هم سریع به بیرون سنگر رفتم که ناگهان یک خمپاره آمد و روی سنگر خورد . من فهمیدم شهدا زنده هستند و بر کارهای ما نظارت دارند . «به نقل از برادر شهید» «سفرآخرت» در کوپة قطار نشسته بودیم و به طرف جبهه می رفتیم . مثل همیشه نه چیزی می‌گفت و نه می‌خندید . من به او گفتم :«سید کجایی ؟» ایشان در جواب گفت:«این سفر آخرم است و می‌دانم که اگر به این عملیات بروم ، دیگر برنمی‌گردم.» با عصا آمده و جزو نیروهای خط شکن بودند . هرچه اصرار کردیم که پشت خط بماند ، قبول نکرد . می‌گفت :«خواب دیده‌ام که اباعبدالله‌الحسین –علیه السلام- به من گفت : تو فردا شب مهمان ما هستی !» لذا دیگر نتوانستیم مانع او شویم . ما نه نفر داخل سنگری نشسته بودیم که ناگهان خمپاره‌ای به سنگر خورد و شاهرگ ایشان را قطع کرد . عمامة غرق‌به خونش را از وسط دوتا کردیم و به دور گردنش پیچاندیم تا خون قطع شود امّا ایشان با آن حال گفت :«شما عملیات را ادامه بدهید ، من شهید می‌شوم !» بعد از عملیات که به پشت خط برگشتیم به ما گفتند :«آقای موسوی هم به جمع ملکوتیان پیوستند . «به نقل از همرزم شهید********مطالب مرتبط********************زندگی نامه شهید روحانی سید محمد موسوی****** فرآوری حسن رضایی***************





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 462]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن