واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: 18 سال در آغوش مجنون • آب که پشت سرش ریخته شد، برگشت و به عقب نگاه کرد، زانوهای پدر میلرزیدند، انگار هنوز منتظر بودند تا یکبار دیگر سید مرتضی چهار ساله رویشان بنشیند و همراه پدر قرآن بخواند.15 سال پیش بود. بزرگ ترها دور تا دور هیأت شاهزاده علیاصغر (ع) نشسته بودند و مقابل هر کدامشان یک رحل با قرآن های باز قرار داشت. پدر «بسم الله» گفت و سید مرتضی شروع به قرائت کرد.
سید مرتضی قد کشید و لباس خاکی بر تن کرد. وسایلش را توی ساک گذاشت و زیپش را باز نگه داشت تا مادر قرآن جیبی را ببوسد و درونش بگذارد. زیپ با ناله کشداری بسته شد و آب توی لیوان با صدا روی زمین پخش شد؛ سید مرتضی رفته بود.• مادر چند بار تا سر کوچه رفت و برگشت. رادیو همسایه اعلام کرد که دو روز از برج سوم سال 1380 گذشته است؛ همان روزی که قرار بود سید مرتضی بعد از 18 سال خم کوچه را رد کند و به روی مادر لبخند بزند. آخرین بار که این پیچ را پشت سر گذاشت 19 سال داشت. سال 1362 بود. هنوز زخم عملیاتهای فتح المبین و مسلم بن عقیل و والفجر 2 توی تن سید مرتضی التیام نیافته بودند که هوای خیبر به سرش زد و راهی مجنون شد. که رؤیای هر شب مادر شده بود و 18 سال همان جاماند. انگار خاک مجنون خوش به تنش نشسته بود که قسمتی از آن را روی همان خاک گذاشت و توی کفنی که از قنداقش کوچک تر بود باز در آغوش مادر آرام گرفت؛ سید مرتضی برگشته بود.مادر چند بار تا سر کوچه رفت و برگشت. رادیو همسایه اعلام کرد که دو روز از برج سوم سال 1380 گذشته است؛ همان روزی که قرار بود سید مرتضی بعد از 18 سال خم کوچه را رد کند و به روی مادر لبخند بزند• بالاخره این رفت و آمدها تمام شد و حالا برادر میتوانست یک دل سیر کنار سید مرتضی بنشیند و سنگ ریزه روی سنگ مزارش بکوبد. از همان کودکی این تن خفته زیر چند من خاک، آرام و قرار نداشت. مادر که میگفت روزی سه سه ریال به حمومی داده تا سید مرتضی نوجوان را به شاگردی قبول کند. ماشاالله آرام و قرار نداشت. بنی صدر که سر گذاشت به عصیان، سید مرتضی هنوز 15 سالش تمام نشده بود که مرتب توی بحثهای سیاسی شرکت میکرد و با ضد انقلاب درگیر میشد. بعد هم که بسیج تأسیس شد، تمام وقتش را توی پایگاه مقاومت ابوذر روستای باغ خواص(محل تولدش) و بعدها در پایگاه کمیل مسجد امیرالمؤمنین (ع) ورامین میگذراند. یک سال بعد از جنگ هم که سنش به جبهه رفتن قد داد، چند بار اعزام شد و زخمی و داغان برش گرداندند تا بالاخره زیر این سنگ و چند من خاک آرام گرفت؛ جایی که برادر میتوانست یک دل سیر برادر مجاهدش را ببیند و با هم درد و دل کنند. سنگ ریزه بکوبد بر سنگ مزاری که رویش نوشته شده است:نام: سید مرتضی باقر حسینینام پدر : سید رضامتولد: 1/6/1343تاریخ شهادت:18/2/1362 عملیات خیبرتاریخ عروج پیکر مطهرش به وطن: 2/3/1380محمد تاجیک بخش هنرمردان خدا - سیفی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 209]