واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تمامی سیب از آنِ آنهاست...
منیه سماره، شاعر و مترجم فلسطینی در سال 1954 در شهر طولکرم به دنیا آمده است. از او تاکنون تنها یک مجموعه شعر به نام «کتاب رود ... دریا و آن چه میان آن دو است» و آن هم توسط یکی از ناشران معتبر و جریان ساز جهان عرب به چاپ رسیده است. اگر چه اطلاعات چندانی از او در دست نیست، اما اکثر منابعی که به شعر معاصر فلسطین یا شعر معاصر زنان عرب پرداختهاند، اشاره به نام و مجموعه ی او را امری ناگزیر دیدهاند.سماره در مجموعهی خود نمودهای حال را با نمادهای مقدس گذشته، یعنی نمادهایی از قرآن، عهد قدیم و انجیل درهم میآمیزد و محاکاتی باستانی میان آنها انجام میدهد.او مجموعه ی خود را در سه فصل تدوین کردهاست: در فصل نخست که «باب اعلام» نام دارد، او شخصیتهای تاریخی سرزمین سوریه را غافلگیرانه به چالشی میان تاریخ و نگرهای شاعرانه که متکی بر زبانی ریشخندآمیز، اما در عین حال فخیم است، کشانده. آن چه در این چالش قابل توجه است، دیدگاه حسرتآمیز شاعر است که با دیدی فرانگر، سر از تاریخ مدون تافته، خود تاریخ آن سرزمین را با توجه به تمامی پیآمدهایش یک بار دیگر باز میبیند و بازمیگوید و به تعبیر خودش «دوباره به ذوق خویش بنا میکند».فصل دوم کتاب، «باب شهرها»ست. مکان، در شعر منیه سماره بهانهای برای حضور یادها و رخدادهای مرتبط با این یادها میشود. باستانگرایی او در این بخش از مجموعه بسیار شگفت و در عین حال زیباست. او شهرهایی را تخیل و تصویر میکند که اگرچه وجود تاریخی و جغرافیایی آنها ناگزیراست، اما فرازمان و فرامکان چنان بر آنها سایه افکنده که جلوهای اسطورهای بدانها میبخشد. آن چه جالب توجه است مضامینیست که سماره از تاریخ معاصر برمیگیرد و در اعماق کهن تاریخ آن سرزمین رد پایشان را میکاود و شاید هم به عکس ... رشتهی دراز تقدیر تاریخی زادگاهش را، از آن گاه که انسانها پا در آن سرزمین گذاشتند ـ تا به اکنون ـ برمی گیرد و بر این سرزمین، اندوهی ـ نهفته ـ به درازای این تقدیر را سرمی دهد.در فصل سوم که به لحاظ مضمون بخش معاصر مجموعه است، منیه سماره برای لحظهای پرده از دردی طاقت سوز برمیدارد. زخم التیامناپذیری که جنگ، سیاست و ویرانی بر جای میگذارند، واکنشی ریشخندآمیز را از سوی او سبب میشود؛ از این روست که طنز در این فصل حضوری پررنگ تر دارد. نومیدی و تسلیم در بسیاری از قطعههای این بخش مضمون اصلی شعر را تشکیل میدهد. در این بخش تشویش و اضطراب حتی تا پس از مرگ، انسان ها را دنبال می کند. جنگ و ویرانی ... تمام رؤیاها، امیدها و ارزش ها را در معرض تباه شدن قرار میدهند.منیه سماره البته مترجم توانمندی نیز هست و کارهای گوناگونی از نویسندگان خوش نامی چون کازانتزاکیس، موراویا، کالوینو و دیگران در پروندهی کاری ترجمههای او وجود دارد. کتابهای تألیفی و ترجمه مشترک او با همسرش محمد الظاهر نیز سیاههای طولانی را تشکیل میدهد که قابل تامل است.آنچه در ادامه آمدهاست، ترجمه ده شعر است از مجموعه « کتاب رود ... دریا و آن چه میان آن دو است» که از هر سه بخش کتاب گزینش شده و نامشعرها، میتواند نشانی از آن باشد. سارا بیوه ای پیرکه اشک در حدقههایش به سنگ تبدیل شده استمیگرید بر پسرانشکه سوار بر ماشینهای وهمگوسالههای زرّین رابه شهر میآورند ژولیـنوقتی از اسطوره بیرون آمد- با تمام تجلّیات خود -و فرد دیگری پا به آن گذاشت،شهرهای جهان آماده میشدندتا در تارهای عنکبوت بخوابندخیابانهاچون بیوهها لباس عزا به تن نکردندو درختان عربده نکشیدندتا باقیماندهی پیراهنْبرگهای خود رابه روی زمین بیندازندو آسمان خاکستریبالهای پرنده را به عطوفتدربرنگرفتوقتی از اسطوره بیرون آمدخداوند به صدایی گوش سپرده بودصدای آبشارهای خونکه در دالانهای مخفی داووددر حال فروافتادن بوداما او بیرون آمدبا تمام تجلیات خود از اسطوره خارج شدچون میدانست که شادیکودکانی داردکه شبیه اویندو شبیه نقیض اودر تحوّلاتی که داردکنعانتپشی گِلینخوشههایی نامرئیظرفی سفالینو انتشار شعله در کورههای دگردیسیسرمستی را از پرنده میرباید... و سلاطین را از چنگال ددان وحشیو خانهیخود را به ذوق خویش بنا میکنداینک اوست که پس از هزار و اندی سالبه شیرابهی سنگو سلولهای یاقوت وارد میشودتا ترمیم کندآن چه را پراکنده شده استاز اشعهی زمانروی آستانهی مکانسلیمانتو کیستیکه در خلخالِ سرودهامو زنجیرهای نقرهام وارد میشویو به عصای پادشاهیاتوحشت تنهاییام را میزنیو اسب تخیلام را برمی انگیزیو مرااز بهشت خودم میرانی !؟ جادوبدبینها نام وی را از او گرفتنداما منچون هر چیز آشناییآن را از توی جاده برمیدارمسپس مردم را به آیین جادویی خود فرامیخوانمبعد در مقابل چشمان مردماز توی کلاه خودمآن را چون دستمالهای رنگین یک مارگیر.بیرون میآورمبلقیسپیراهن فتنه را بر خود باز بیندازپیش از آن که در آینههای آب فرورویو پیش از آن که انگشتربه پتکهای نورو قهقههی آهنسرریز کندپیراهن فتنه را دوباره بر خود بیندازپیش از آن که سلیمان، باد را به سراغت بفرستدو مورچههااز منافذ پوستات خارج شوندتا به هذیانی ، لب به سخن باز کنندپیراهن فتنه را باز بر خود بیندازپیش از آن که بازگشتگانفانوسهای کوچکشان را برافروزندو چون میمونهای کوچکروی بستر نرم توبالا و پایین بپرندپیراهن فتنه را دوباره بر خود بیندازو پرهای هدهد را بِکَنعصای موریانه خورده را بشکنکه در برابر تواسطورهی وهم استسایهی سلیمانسربازانشباروهایشو مستعمرهها...قدستمامی آن چه خدایان بزرگو پریان زمانهها به جای گذاشتهاند:از پشنگههای صاعقههای درخشندهتا ابرهایی که کنار چشمهها میچرند،آن جازیر طاقهای گرهخوردهدر خلجاناندکلیدهای خود را به پیامبری واحد نداده استو در پس بندرهای اشغالگرانندویده استاین گونه سرجای خود مانده استپیچیده در عبای آتشفشانی خودو جادو میکند! در کار این جهان غزّهزخمی چرک کرده در کمرگاه زمینکه کرمهای فقر در آن خوش میگذرانندو بر کنارههایشتفنگهای دشمنپارس میکنند تاریخها1917تمام سیبها از آن ماستو هسته هایش از آن آنها1948نیمی از سیب از آن ماستو نیم دیگر از آنِ آنها1967نیمی از سیب از آن آنهاستو نیم دیگر نیز!؟؟؟؟تمامی سیب از آن آنهاستو پوست آناز آن ما! پُـــــلپیش از آن که بر آب بنشیندتا این شکاف عریض رامیان این کرانه و آن کرانه به هم بدوزددرخت انبیا بود ـ وچوبدستی فقرااما اکنونجز ترقترق استخوانهااز آن برنمیخیزدآنگاه که زیر گامهای پوتینهای سنگین مینالندو مرثیهی مردگانی که از در ِ پشتی حیات خارج میشوند منیه سماره ـ شاعره فلسطینی مترجم: فرزدق اسدیتهیه و تنظیم : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 277]