تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):ما اهل بيت، وعده‏هاى خود را براى خودمان، بدهى و دِين حساب مى‏كنيم، چنانكه رسول اكر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827728848




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

داستان یک رزمنده جانباز کرد که در جنگ خرمشهر حضور داشت خاطرات بایگانی شده خرم شهری که آزاد شد


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: داستان یک رزمنده جانباز کرد که در جنگ خرمشهر حضور داشت
خاطرات بایگانی شده خرم شهری که آزاد شد
ای بندر سبز به خون پرورش یافته، فریاد ظفر در طنین صدایت سال‌هاست گوش‌های هم کیشانت را می‌نوازد و در خلسه‌ای آرام بخش به خواب می‌برد.

خبرگزاری فارس: خاطرات بایگانی شده خرم شهری که آزاد شد



به گزارش خبرگزاری فارس از کامیاران، خرمشهر شهر گلگون‌کفنان و خونین جامگان، زجرها دیدید تا خرم‌شهر گشتی... خرمشهر آذرخش شهیدان و جانبازانت چشم‌ها را می‌آزارد، دیدن نوری که از خون در تو شعله رانده جسم‌ها را آتش می‌زند. ای بندر سبز به خون پرورش یافته، فریاد ظفر در طنین صدایت سال‌هاست گوش‌های هم کیشانت را می‌نوازد و در خلسه‌ای آرام‌بخش به خواب می‌برد. چشم من را می‌بینی که چگونه بر خاک ظفر یافته تو پلک‌هایش را هوشیاری می‌دهد، می‌خواهم بر ایستادگی قامتت به مانند نخل‌های سر به فلک کشیده‌ات استوار بایستم تا به مانند کارونت مفتخر شوم به ریشه دواندن ریشه‌هایم در خاک تو.... دورانی کارونت و نخل‌هایت از ستم سیم‌های خاردار چیده شده بر تن تو، غربت زده شده بودند، خارهایی که دستان کودک شیرخوار و مردی مبارز برایش بی‌تفاوت بود هر دو را با یک ترکش می‌خراشید، امروز همان شیرخوار، مردی مبارز شده در مقابل همان دشمنانی که بر دستان پدرش خراش ترکش راندند، کودکانی قویتر از  صدای گلوله، کودکانی دلیرتر از زوزه خمپاره، کودکانی رشیدتر از سوت نارنجک.... این شیرخواران ریشه‌های همان درختانی هستند که برای آزادی تو ای خرم شهر، جان بر کف و کفن پوشیده با لبانی خندان و با تنی استوار راهی سرزمین لاله‌ساز تو شدند. خرمشهر، ریخته شدن خون جوانان بر تن تو، تو را متبرک ساخته، ای شهر آفتاب و خون، شهر لاله‌های پرپر شده، امروز مادرانی از خاک تو سرمه می‌سازند تا شفا یابد چشمان نابینایشان در فراق ندیدن جگر گوشه‌ای که در میدان‌های مین تو جا مانده‌اند. خرمشهر، ای به دست فراموشی سپرده شده، ما تو را از یاد می‌بریم، اما تو چه، تو نیز بی‌وفایی خواهی کرد؟!! ما را از یاد خواهی برد، ما را که در بستر تو خاطرها ساختیم، یادها را در بتن تو به امانت گذاشتم، پیکره‌ها را به حرمت امانت داریت در تو به ودیعه گذاشتم، ما را از یاد خواهی برد، یا از یاد می‌بری کودکانی را که در خواب  بر روی تن تو پاره پاره گشتن، از یاد می‌بری شهیدانی را که بر تن تو نام خود را با مرکب خون حک کرد، مادری را که در نبود همسرانشان گیج و منگ با کودک در آغوشش بر روی مین رفت، می‌توانی ما را از یاد ببری.... راستی هنوز دنبال آن امانت‌هایمان هستیم، آنهایی را که در وجود تو جا گذاشتیم؟! غربت و فراق بس است باید آنها را بازشان گردانیم؛... یادت هست، وعده دادیم تا هر کدام از شهیدان گمنامت از تو سیر آب شدند از خاک غربت بی‌کفنی، آزادشان کنی.... خرمشهر برای خرم شهر شده تو، خون‌ها ریخته شد، مردمانی آواره شدند، پاها قطع شد، دست‌ها کنده شد، چشم‌ها کور شد، تن‌ها پاره شد، قلب‌ها شکست و چه پدرانی که به اسارت برده شدند، ........ و خدا در پس تمامی آنها بود تا تو را آزاد کرد. خاطراتی از زبان رزمنده جانبازی که در خرمشهر جنگید آغاز فعالیت های نظامی حاج منصور حیدری حاج منصور حیدری از جانبازان دوران جنگ تحمیلی در خرمشهر و یکی از فرماندهان دوران رژیم طاغوتی شاه بوده که با شکل‌گیری انقلاب، در حالی که از ظلم حکومت شاهنشاهی بر مردم به فغان آمده بود فعالیت‌های انقلابی خود را به صورت پنهانی آغاز می‌کند. وی که از سال 1352 فعالیت‌های نظامی خود را با درجه گروهبان دوم در یکی از روستاهای مرزی بانه در مقام سرپرست پاسگاه آغاز کرد در ادامه به گردان بسطام هنگ سقز انتقال می‌یابد. حاج منصور که از همان ابتدا عشق به انقلاب را پنهانی در خود پرورش می‌داد، به همراه سایر درجه‌داران تحصیل‌کرده و روشنفکر طرفدار انقلاب، جلسات متعدد و پنهانی زیادی را تشکیل می‌دهد، هر 20 شب یک بار همه با هم در گوشه‌ای پنهان از چشم جاسوسان اطلاعاتی رژیم به گرد هم می‌نشینند و به تبادل اطلاعات برای انجام اقدامات انقلابی می‌پردازند. وی بارها شاهد مبادلات اطلاعاتی روحانیون انقلابی تسنن و تشیع در مرزهای بانه با روحانیون که در عراق حضور داشتند، بود. زیر بار نرفتن حاجی منصور در مقابل خواسته‌های غیرمعقول مافوق‌هایش در دوران فعالیتش در پاسگاه‌های طاغوتی، وی را بارها به دام زندان کشانده بود، اما هر بار اسارت، او را بیشتر در راه انقلاب استوار می‌کند که آخرین اسارت وی، با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از 91 شب پایان می‌گیرد. با پیروزی انقلاب، این مبارز فعال، خدمتش را در ژاندارمری تهران آغاز می‌کند و در درجه فرمانده دسته‌ای 40 نفری، مأمور مراقبت از صدا و سیمای تهران می‌شود. محل استراحت او به همراه دسته‌اش در استبل اسب‌ها بود؛ او با افتخار از آن دوران می‌گوید چراکه خود را مردی آزاده از تبار انقلاب می‌داند که در راه آن هر رنجی را حاضر به تحمل کردن بود. ...... حضور حاج منصور در اهواز و خرمشهر انقلاب ایران تازه پا گرفته بود و دشمنان از استقلال آن به تنگ آمده بودند، هنوز حکومت ایران محکم نشده بود که با هدف براندازی آن مورد حمله کشورهای استکباری در قالب کشور عراق قرار گرفتیم. اولین گروهی که با شروع جنگ به مناطق جنگ زده اعزام می‌شود، نیروهای ژاندارمری بودند به همین خاطر از طرف ژاندارمری تهران، گردان 501 ناحیه مرکزی تهران به آنجا اعزام شد که اولین نیروی غیربومی اعزام شده به خرمشهر نیز بود اما متأسفانه دیری نپائید همه به درجه شهادت و جانبازی رسیدند. نابود شدن گردان 501 ناحیه مرکزی سبب شد ژاندارمری تهران تمامی درجه‌داران زبده را برای احیای دوباره گردان آماده سازد که من و 9 نفر دیگر از فرماندهان به صورت داوطلبانه برای اعزام به منطقه جنگ زده اعلام آمادگی کردیم و همراه گردان راهی سربندر و از آنجا به سمت آبادان اعزام شدیم. محل خدمت ما لب نوار کارون بود، هر روز از طرف دشمن آتش باران می‌شدیم، یکبار در اثر حمله ناگهانی دشمن، تعداد زیادی از نیروهای ما زخمی شد و موج یکی از توپ‌هایی که به سمت ما شلیک شد فرمانده گردانمان، نعمت‌الله محمدیاری را که از دوستان نزدیک من بود گرفت. او نامزد داشت، به او گفتیم که در دوران نقاهتت به کنار خانواده و نامزدت برو، دو روز بعد از بستری شدنش با تعجب دیدیم که به میدان برگشته و گفت: وجدانم راضی نشد شما در جنگ باشید و من به خانه برگردم. جنگ ادامه داشت، هر بار که عراقی‌ها قصد حمله به ما را داشتند مردم عادی کوچه و بازار چون اقوامی در عراق داشتند و به منطقه آشنا بودند، زودتر از ما با خبر می‌شدند و به ما خبر می‌دادند. انبار مهمات ما در زیر زمین دانشگاه جندی شاپور اهواز بود و سقفش از چوب بود، حدود 50 تن مهمات در آنجا انبار شده بود. یک روز در اثر حمله بعثی‌ها سقف ساختمان آتش گرفت، تکه‌های دو یا سه متری چوب آتش گرفته به زمین می‌افتاد، تمامی ما را وحشت گرفته بود؛ در صورت رسیدن آتش به محل نگهداری تی‌ان‌تی‌ها، تا یک کیلومتری اطراف نابود شده و تنها منبع مهماتی ما از بین می‌رفت؛ این لطمه جنگی سختی برای ما بود. وضعیت خطرناک پیش‌رو سبب شد همه فرار کردند، تنها من و فرمانده گردان و چند نفر از نیروهای بومی اهواز جانمان را با یک ریسک بزرگ در کف دستانمان گذاشتیم و شروع به خاموش کردن آتش کردیم. آتش بر روی ما می‌افتاد. در ابتدا سوراخی را در پنجره هواکش که قبلا با بتن برای جلوگیری از ورود هر گونه ترکش به محل مهمات بسته بودیم باز کردیم تا دود به مهمات فشار نیاورد، بعد با آب و خاک شروع به خاموش کردن آتش کردیم هر لحظه امکان انفجارِ تمامی آن مواد بیشتر می‌شد، تا اینکه به همت هم و با تلاش موفق شدیم خطر را از مهمات دور و در نهایت آتش را مهار کردیم، مهار کردن آتش برای ما به مانند پیروز شدن در یک نبرد بزرگ بود. اعزام عاشقان وطن به خط مقدم خرمشهر فروردین ماه سال 61 اعلام کردند نیروهای خودجوش یا همان عاشقان وطن برای اعزام به خط مقدم خرمشهر ثبت‌نام کنند، با شروع جنگ در خرمشهر، من و نعمت‌الله محمدیاری طی ثبت نام در گروه نیروهای عاشق وطن در تاریخ 20 اردیبهشت بعد از چند روز آموزش فشرده، وارد خرمشهر شدیم. در خرمشهر وضعیت جنگی بسیار بدی بود، همزمان با ورودمان به میدان، مورد حمله‌های شدیدی قرار گرفتیم، نارنجک‌ها و بمب‌هایی را که دشمن به سمت ما شلیک می‌کرد در آسمان منفجر می‌شود و امان گرفتن از ترکش‌های آن غیرممکن بود. عصر یک روز که جنگ شدت گرفت، من به همراه یک سرباز از گردان خود و دو سرباز سپاه که آنها را نمی‌شناختم در حال مبارزه بودیم، ناگهان یک نارنجک به سمت ما شلیک شد در آسمان منفجر شد، سه سرباز به شدت زخمی شدند و من نیز چند ترکش به کمر و سرم وارد شد اما ترکشی که به چشمم خورد درجا چشمم را از داخل از بین برد و خون فواره کرد، راننده که فکر کرده بود ما شهید شده‌ایم عقب‌نشینی کرد. من وقتی از آمدن کمک ناامید شدم، دستم را محکم بر روی چشمم گذاشتم تا از شدت خونریزی بی‌حال نشوم و با دست دیگرم سه سرباز را به داخل ماشین کشان کشان آوردم، بعد در حالی که از چشمم به شدت خون می‌آمد حدود یک ساعت رانندگی کردم تا به بیمارستان طالقانی رسیدم و دیگر چیزی یادم نیست. وقتی به هوش آمدم که با عده‌ای از مجروحان در فرودگاه منتظر آمدن هواپیمایی برای انتقال ما به تهران هستیم، ما از ساعت 9 شب تا 4 صبح در همان وضعیت نامناسب بودیم، من توان جسمی زیادی نداشتم، وقتی از مسئول فرودگاه وقت علت تاخیر هواپیما را پرسیدم در نهایت تعجب رو به من کرد و گفت: نامه دو قبضه که دنبالت نفرستاده بودن بیایی به جبهه....... با شنیدن این حرف، از خود بی‌خود شدم، ناگهان تمامی رنج‌ها و سختی‌هایی که رزمندگان در دوران جنگ تحمل کرده بودند جلوی چشمم آمد، تنها توانستم سیلی محکمی به صورتش بزنم که هرگز داغ آن حرف را در دل من تا امروز خاموش نکرده است. حدود 5 صبح بود هواپیما رسید ما را به تهران انتقال دادند، در آنجا جایی برای بستری کردن ما نبود، ما را به مشهد بردند که دوباره تمامی جاها پر بود و در آخر من که دل شکسته از بی‌تفاوتی عده‌ای نسبت به وطن و هم وطنانشان بودم با مسئولیت خودم سوار هواپیمایی به سمت تهران شدم ... کلام آخر حاج منصور حیدری از رزمندگان و انقلابیون دوران هشت سال دفاع مقدس بود، روزی که خرمشهر آزاد می‌شود وی زیر تیغ عمل چشم بود که شادی این خبر، رنج نابینا شدنش را در وجودش می‌کاهد، در همان دوران دلش از بی‌مهری عده‌ای شکسته بود، اما او هرگز با وجود ترکش‌هایی که از دوران جنگ در خرمشهر به یادگار در تنش مانده از مبارزه دست نمی‌کشد و با بهبود شرایط جسمی دوباره راهی میدان‌های مبارزه پاوه و روانسر می‌شود. در آنجا توسط بعثی‌های عراق اسیر می‌شود، وی خاطرات 7 سال اسارت در زندان‌های عراق و شکنجه‌هایی را که در آن دوران متحمل شده بود را نیز در پرونده خاطرات جنگی‌اش بایگانی می‌کند. -------------------------- گزارش از: آوات یوسفی -------------------------- انتهای پیام/79018/

93/03/03 - 06:58





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 39]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن