تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع): کسی که از چیزی طرفداری مصرّانه و نابجا کند یا اینکه از جانب دیگران به نفع او طرفداری ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816773801




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

آنها خودکشی می‌کنند تا چه چیز را ثابت کنند؟/گزارشی اتفاقی از سه جوانی که برای پایان زندگی تلاش کردند


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:


آنها خودکشی می‌کنند تا چه چیز را ثابت کنند؟/گزارشی اتفاقی از سه جوانی که برای پایان زندگی تلاش کردند جامعه > آسیب‌ها - خودکشی یک پدیده اجتماعی است یعنی پیش از آن که عملی فردی تلقی شود به طور کامل گویای ایجاد نقص در رابطه فرد با جامعه است. اما چه می شود که یک انسان قصد می‌کند به زندگی اش پایان دهد؟

محبوبه ریاستی: خوب یا بد هر روز قصه آدم هایی را می شنویم که از زندگی ویا بهتر است بگوییم از خودشان خسته شده اند وخواسته یا نا خواسته مرگ را برای خود انتخاب می کنند تا شاید به کمک آن از خستگی ها و مشکلات رهایی یابند .کافی است برای شنیده قصه آن ها سری به بیمارستانهایی که در آن جا نیمه جان افتاده اند بزنید هر چند خیلی ازاین آدم ها از این که نجات پیدا کرده اند خوشحال نیستند اما شاید خداوند خواسته فرصتی دیگری به آن ها بدهد و به آن ها بگوید که زندگی خیلی هم کم ارزش و سخت نیست که به آسانی از آن بگذرید.   دلم یک خواب طولانی می خواست چندی پیش خیلی اتفاقی وبرای تولد نوزادی به بیمارستان بهارلو رفتم جایی در همین پایتخت جایی که خیلی هم از ما فاصله ندارد در بخش زایمان حال خوبی وجود داشت همراهان با گل و شیرینی در انتظار تولد نوزادشان بودند من هم در گوشه ای از سالن انتظار ایستاده بودم که ناگهان ساختمان خاکستری ای که روبه رویم قرار داشت نظرم را جلب کرد آدم هایی که به آن ساختمان رفت و آمد می کردند چهر ه هایشان با بقیه فرق می کرد خسته بودند و رمقی برای راه رفتن نداشتند از سر کنجکاوی به طرف بخش مسمومیت رفتم جایی که انگار متعلق به این زمان نبود وارد بخش که شدم چیزهای عجیب تر دیگری دیدم بیمارهایی که روی تخت خوابیده بودند بیمارهای خاصی بودند البته در نگاه اول خاص بودن آن ها دیده نمی شد بلکه دلیل بودنشان در روی تخت بیمارستان آن ها را خاص می کرد. یکی از آن ها آرام در گوشه ای نشسته و به پنجره اتاق چشم دوخته است سن زیادی ندارد اصلا بهتر است بگویم جوان است کسی  از جنس هم‌نسلان ما، اما چشم هایش چیز دیگری می گویند در چشم های بی رنگش می توان صدای ناله های درونش را شنید شاید هم فریادهای بلندی که کسی نشنیده و یا کسی نخواسته که بشنود می گوید دلم می خواست قصه اش را بدانم و بالاخره با اصرار توانستم چند کلامی با او حرف بزنم. می گوید: «اسمم علی است و 35 سال بیشتر ندارم» اما سختی های زندگی او را کهنه تر از سنش نشان می دهد. می گوید: خسته ام و دلم یک خواب طولانی می خواست کسی من و احساس من را ندید من در خانه خودم گم شده بودم همسرم دوستم نداشت و زندگی را برایم جهنم کرده بود اما دختر کوچکم همه چیزم بود تنها امیدم در زندگی، اما همسرم او را از من گرفت و هر روز تنها تر و تنها تر شدم او برای خودش زندگی دیگری ساخت زندگی ای که دیگر جایی برای من در آن نبود خسته ام کرده بود خسته بودم وچون دیگر صدای دخترک شیرینم را هم گم کرده بودم می خواستم بروم از مرگ نمی ترسیدم مرگ برایم شیرین بود ومن را از هر چه بود و نبود رهایی می داد می خواستم خودم نقطه پایان زندگی ام را بگذارم می خواستم بروم تا حضورم برای کسی سرد و سنگین نباشد الان هم فقط دلم برای دخترکم تنگ شده دلم بوس هایش را می خواهد دلم ... گریه نمی گذارد حرف هایش را تمام کند دوباره به تختش بر می گردد و آرام زیر لحاف آبی رنگش پنهان می شود تا کسی رنج ها و تنهاییش را نبیند چه سخت است شکستن غرور یک مرد و چه سخت تر است دیدن چشم های پر از انتظار یک پدر. در این جا زمان به گونه ای ایستاده است همراهان زیادی در راهرو ها قدم می زنند که ذهنشان پر از سوال های بی جواب است چرا خود کشی کرد؟کجای زندگی برایش کم گذاشتیم؟ چرا...   عاشق شد، خودکشی کرد زنی میان سال روی یکی از صندلی های توی راهرو نشسته چهره خسته اش خبر از بی خوابیش می دهد از او می خواهم ماجرایش را برایم تعریف کند و او این طور قصه اش را شرح می دهد: پسرم 22سال بیشتر ندارد او اولین بار است که عاشق شده و چون خانواده دختر راضی به این وصلت نبودند با چاقو رگ خود را زد و با این کار هم خودش را بیچاره کرده و هم ما را هنوز توی کما است و دکترها می گویند معلوم نیست کی بهوش بیاید. چشمانش غرق در اشک می شود و با گوشه چادر مشکی اش آن ها را پاک می کند در این جا همه چیز فرق می کند دور تا دور اتاق آی سی یو زن و مردهای پیر و جوانی را می بینی که هر کدام خواسته یا نا خواسته دست به خود کشی زده اند پرستاران و پزشکان حالا دیگر به دیدن این گونه بیمارها عادت کرده اند و تنها سعی می کنند به همراهان و خود مریض ها امیدی تازه ببخشند. یکی از پرستارها می گوید: ما هر روز با افراد زیادی مواجه هستیم که به هر دلیلی دست به خود کشی می زنند وتنها کاری که از دست ما برای آن ها بر می آید این است که جان آن ها را نجات دهیم و دوباره به زندگی بازگردانیم.
بابا به خاطر من خود کشی کرده؟
پشت پنجره های شهرمان قصه های زیادی وجود دارد که یا از آن ها بی خبریم و یا راحت از کنار آن ها عبور می کنیم، آدم هایی زیادی پشت این پنجره ها نشسته اند که به دنبال گم شده هایشان و یا لبخندی دوباره از طرف هم نوعانشان هستند وعلیرضا یکی از آن ها است سکوت عجیبی دارد فقط نگاهم می کند اما در نگاهش دنیایی از حرف وجود دارد حرف هایی که شاید خیلی متوجه آن نشویم چون جای او نیستیم. همسرش که بیرون اتاق ایستاده می گوید: علیرضا کارمند بانک است و مدتی است که دچار افسردگی شده دخترمان رویا 7سالش است و فلج مغزی است و به نا چار روی ویلچر می نشیند. شاید همین صحنه یکی از دغدغه های بزرگ علیرضا باشد او نمی تواند صدای قدم های رویا بشنود و یا شاهد کودکی های هر روزه دخترش باشد خب این چیز کمی نیست اما علیرضا درست زمانی که جشن تولد رویا بوده و همه دورش جمع بودند دست به خودکشی می زند و این یعنی فرار از همه بود و نبود های زندگی این یعنی پایان یعنی یک خواب راحت و بی دغدغه، اما رویا چه می شود؟ او چه گناهی کرده؟ همسر علیرضا در حالی که اشک هایش از چشمان قرمز و بی خوابش می ریزند می گوید: از آن روز رویا کمتر با من حرف می زند و تنها چیزی که تکرار می کند این است که بابا به خاطر من خود کشی کرده؟! و شاید این حرف تلخ تر و سنگین تر ازکار پدر باشد علیرضا نمی داند و شاید هم نمی خواهد بگوید چرا به استقبال مرگ رفته است و تنها می داند که چشم باز کرده و خود را روی تخت بیمارستان دیده سکوتش هنوز هم برایم عجیب است کاش کمی از دغدغه هایش می گفت کاش از رویا می گفت کاش می دانست که رویا هم تقدیری داشته که نه دست او بوده و نه کس دیگری کاش علیر ضا می دانست که مرگ پایان رنج هایش نیست.   فاصله ای که معنای زندگی را تغییر می دهد دوباره به بخش زایمان بر می گردم دوباره زندگی شیرین می شود اشک های شوق پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها واقعا دیدنی است. پویا پسر 8ساله ای است که با شوق زیاد به طرف اتاق مادرش می دود تا خواهر تازه به دنیا آمده اش را بیند. درست است که فاصله بخش زایمان با مسمومیت زیاد نیست اما در همین فاصله اندک معنای زندگی دگرگون می شود یکی در انتظار آمدن است و دیگری در انتظار ماندن یا رفتن! ۴۷۴۷



یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 - 17:18:00





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 131]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن