تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اى مردم اگر در يارى حق كوتاهى نمى كرديد و در خوار ساختن باطل سستى نمى نموديد، كسان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831250899




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

کفش‌های صورتی


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: خانم معلم توی کلاس مشغول درس دادن بود. همه دانش‌آموزان به او نگاه می‌کردند و به نظر می‌آمد که به حرف‌هایش گوش می‌دهند، اما نرگس تمام حواسش به کفش‌های همکلاسی‌اش بود. کفش‌های قرمز قشنگی که یک گل کوچک و زیبا به کنارش چسبیده بود. جام جم سرا: سه روز قبل دوستش این کفش‌ها را خریده بود و از همان روز اول که چشم نرگس به آنها افتاد آرزو کرد که‌ ای‌کاش او هم یک جفت کفش به همان قشنگی داشت. روز گذشته او موضوع کفش‌ها را برای مادرش تعریف کرده بود، اما احساس می‌کرد که کار خوبی نکرده و باخودش فکر می‌کرد که نکند مامان نتواند برایش کفش بخرد و شاید از شنیدن این ماجرا و این‌که نرگس چقدر کفش‌ها را دوست دارد ناراحت شده باشد. برای همین تصمیم گرفته بود که فقط تا پایان امروز به کفش‌ها نگاه کند و به خودش قول داده بود که دیگر در موردش فکر نکند و توی خانه هم هیچ حرفی نزند. دلش می‌خواست حالا که این تصمیم را گرفته خوب به آنها نگاه کند. به همین دلیل هر چند دقیقه یک‌بار یواشکی نگاهی می‌انداخت. به نظرش می‌آمد که کفش‌ها و گل‌های خوشگل آن از روز‌های قبل قشنگ‌تر شده‌اند. اما بازهم به خودش می‌گفت که حواست جمع باشد که امروز قول دادی که روز آخر باشد‌! زنگ که خورد او برای آخرین‌بار کفش‌های قرمز را نگاه و با آنها خداحافظی کرد و از مدرسه بیرون آمد و به طرف خانه به راه افتاد. توی راه به کفش‌های بقیه بچه‌ها و حتی آدم بزرگ‌ها هم نگاه می‌کرد تا ببیند کفش‌های آنها بهتر است یا کفش‌های خودش؛ بعضی‌ها کفش بهتری داشتند و بعضی‌ها کفش‌های خوبی نداشتند و او متوجه شد که کفش‌هایش خیلی هم بد نیستند. اما خوب می‌دانست که اگر پدرش پیش خدا نرفته بود و می‌فهمید او از این کفش‌ها خوشش آمده حتما برایش یک جفت می‌خرید. توی همین فکر‌ها بود که به خانه رسید و زنگ را زد و داخل شد و بعد از سلام و احوالپرسی با مادرش رفت تا برای خوردن ناهار آماده شود. کنار جا کفشی چشمش به جعبه‌ای افتاد و با کنجکاوی به طرف آن رفت. به جعبه که نزدیک شد از مادرش پرسید: مامان‌جون این چیه؟ مادرش با لبخند نگاهی به او انداخت و گفت: خب معلومه دختر گلم کفشه. ـ کفشه!؟ خب برای کیه؟ مادر چند لحظه‌ای سکوت کرد و بعد با مهربانی گفت: معلومه دیگه، برای شماست؛ بازش کن و ببین. نرگس با تعجب گفت: مال منه؛ راست می‌گی!؟ ـ بله که راست می‌گم. نرگس با خوشحالی در جعبه باز کرد و چیزی را که می‌دید باورش نمی‌شد. مامان یک جفت کفش صورتی شبیه کفش‌های همکلاسی اش با همان گل‌های زیبا برایش خریده بود. اینقدر ذوق کرده بود که نمی‌دانست چه بگوید. کفش‌ها را از توی جعبه در آورد و بغل کرد و به مادرش گفت: مامان جون خیلی خوشحالم؛ ممنونم، خوشحالم؛ خدایا شکرت. مامان هم خندید و گفت: خواهش می‌کنم گلم؛ حالا زود بیا ناهارت رو بخور که سرد شد. نرگس در حالی که باز هم از مادرش تشکر می‌کرد به بالا نگاه کرد و آهسته گفت: خدایا پس شما صدای منو می‌شنوی؛ دست شما درد نکنه؛ شکرت. رضا بهنام








٩ اردیبهشت ١٣٩٣ ساعت ١٣:٠٠





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 45]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن