واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
مارکز را برداشت و فرار کرد[مرگ!] وبلاگ > سلحشور، یزدان - حوالی 1363 بود که «صد سال تنهایی» را خواندم با ترجمه بهمن فرزانه، که حتی آن موقع هم کاغذ کاهیاش، جانی نداشت و هنوز نسخههای افست و زیرِ میزیاش، به بازار نیامده بود و نسخهی اصلی هم که چاپ نمیشد اما همین نسخههای محدود هم مثل «همسایهها»ی احمد محمود، دست به دست میچرخید و خوانده میشد البته آنهایی که نگاه ایدئولوژیک داشتند به جهان، فرقی نمیکرد بچهمسلمان باشند یا مارکسیست، دائم زیرِ لب غُر میزدند که«این چه مزخرفاتیست»!
مارکز، مارکسیست بود یعنی رسماً مارکسیست بود اما مارکسیستهای ایرانی، آن موقع اولین سوالشان بود که«فیدل چطور با این مرتیکه رفیق است؟»! روزگار است دیگر! الان خیلیها حافظهی تاریخیشان را روی تاقچهی خانه پدری جا گذاشتهاند و از نقش تاریخی مارکز و جایگاهاش در تحولات اساسی آمریکای لاتین و جریان چپ و رویکردهای انقلابی دهه 70 قرن بیستم، نیم ساعتی حرف میزنند اما آن موقع، این طور نبود و خیلی از نویسندگان و شاعران درجه یک جهان، از منظر «رفقای ایرانی» اَخ بودند! ترجمه «پاییز پدرسالار» که منتشر شد[البته قبلش یک ترجمه دیگر در بازار بود که مهجور مانده بود] یک دفعه همه به این نتیجه رسیدند که «رفیق مارکز» به «تودههای ستمکشیده» هم توجه دارد و یک دفعه، اکثرِ آنهایی که رئالیستی-سوسیالیستی مینوشتند، خواستند رئالیسم جادویی بنویسند. این همان موقعی بود که جریان روشنفکری، تازه یادش افتاده بود که بهرام صادقی نویسنده بزرگی بوده و غلامحسین ساعدی هم برای خودش وزنهای بوده در ادبیات قرن بیستم که سد ترجمه و غفلت مترجمان انگلیسیزبان، نگذاشته شناخته شود.بگذریم که در همین اواسط و اواخر دهه 60 هم باز کسی حافظهی تاریخیاش را از روی تاقچه برنداشت که بگوید«ما کورنگی داشتیم و میگفتیم داستانهای این دو نفر،چقدر بی رنگ و رو و فاقد تعهدند». مارکز در ایران، رفته رفته جا افتاد و نسل نوی نویسندگان هم، توجه کرد به داستانهایش به عنوان کلاس آموزشی اما از آنجا که ما اغلب، تابستانها که پشتِ بام میخوابیم از آن طرف بام، میافتیم توی خانهی همسایه، یک دفعه همه خواستند عینِ استاد بنویسند و این وسط وقتی کارهای یوسا ترجمه شد، یوسا را گذاشتند روی همان تاقچه که حافظه تاریخی، جا خوش کرده بود. حالا مارکز مرده و البته یک سری خاطرات نسلی هم به همراهش به رحمت ایزدی پیوسته.نویسنده بزرگی بود که حتی مصاحبههایش هم محشر بودند مثل «بوی درخت گویاو» اما من شخصاً چه آن موقع و این موقع، «بورخس» دست راستی را به مارکز دست چپی ترجیح میدادم. شاید بگویید که قیاس مع الفارق است چون بورخس، کوتاهنویس بود و مارکز، رماننویس با این همه، به نظر من، دنیایی که بورخس به نشان میدهد، دنیایی بزرگتر و امروزیتر است که با عوض شدن قرن هم هنوز، جای تأویلهای بسیار دارد.
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 - 17:30:21
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]