واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
نادان ترین مردم دنیا کجا زندگی می کنند؟
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس کودک جام نیوز، در زمانهای قدیم، دو روستای کوچک در فاصله نهچندان دور از هم قرار داشتند. یکی از روستاها این طرف رودخانه بود و روستای دیگر آن طرف رودخانه. اسم یکی از روستاها «پایینرود» بود و اسم دیگری «بالارود». در روستای پایینرود، مردمی نادان زندگی میکردند. حال و روز خوبی نداشتند و به جز خانههای روستایی، ساختمان بهدردبخوری در آنجا دیده نمیشد. مردم روستای بالارود، وضع مالیشان بهتر بود و از کشت و کارشان فایده بیشتری میبردند. مهمتر از همه اینکه در روستای بالارود، یک منار هم وجود داشت. منار روستای بالارود، در اصل کورهای بود که برای آجرپزی راه انداخته بودند. در آن روستا مردم علاوه بر کشاورزی، آجر هم درست میکردند. به همین دلیل، خانههایشان آجری بود و شکل و قیافه بهتری داشت. مردم پایینرود خیلی دلشان میخواست که وضع بهتری داشته باشند، دلشان میخواست خانههای آنها هم آجری باشد، نه خشت و گلی. اما خودشان نمیتوانستند کورهای به آن بلندی بسازند و آجر بپزند. ساکنان روستای پایینرود، هر وقت فرصتی پیدا میکردند، دور هم جمع میشدند و با حسرت از وضع زندگی ساکنان روستای بالارود حرف میزدند.
این گفتوگوها ادامه پیدا کرد تا اینکه یک روز همه به این نتیجه رسیدند که اگر آنها هم یک منار بزرگ داشتند و آجر درست میکردند، هم وضع مالیشان خوب میشد و هم میتوانستند خانههایشان را با آجر بسازند. مردم روستای پایینرود، جمع شدند و برای بهدستآوردن یک منار آجرپزی فکرهایشان را روی هم ریختند و در آخر به این نتیجه رسیدند که در یک شب تاریک، به روستای بالارود بروند و منار روستا را بدزدند و به روستای خودشان بیاورند! شبی تاریک و بیمهتاب، پنجاه نفر از جوانان قوی و زورمند پایینرود، بیست رأس الاغ چاق و چله برداشتند و به طرف بالارود حرکت کردند. از روی پل رودخانه گذشتند و رفتند و رفتند تا به کوره آجرپزی رسیدند. در ده بالارود، همه بیخبر از نقشه و برنامه پایینرودیها، در خانههای خود خوابیده بودند. پایینرودیها وقتی مطمئن شدند که کسی آنها را ندیده، طنابهایشان را حاضر کردند و چند رشته طناب به دور منار بالارودیها بستند. بعد هم همه با هم زور زدند و طنابها را کشیدند تا مناره را از سر جایش تکان بدهند. آنها الاغهاشان را زیر منار به صف کرده بودند تا وقتی منار افتاد، به پشت الاغها بیفتد. پیرمردی که در کوره آجرپزی کار میکرد و همانجا هم زندگی میکرد، سر و صدای پایینرودیها را شنید. از تاریکی شب استفاده کرد و پاورچین پاورچین خودش را نزدیک آنها رساند و حرفهایشان را شنید و فهمید که قضیه از چه قرار است. در دلش به نادانی پایینرودیها خندید و گفت: «منار را که نمیشود از جا کند و دزدید. اینها چقدر نادان هستند.» مردان قوی طنابها را با زور میکشیدند و عرق از سر و رویشان میریخت؛ اما هرچه تلاش میکردند کمتر بهنتیجه میرسیدند. پیرمرد دلش به حال مردم سادهدل سوخت. سرفهای کرد. یکی با عجله به طرف او رفت تا دهانش را ببندد. اما پیرمرد گفت: من هم خسته شدهام، دوست دارم با این منار به روستای شما بیایم، اما این منار نصفش زیرزمین است. شما که میخواهید منار را بدزدید فکر پنهانکردن آن را هم کردهاید یا نه؟ یکی گفت: چه فکری باید میکردیم؟ پیرمرد گفت: اول باید یک چاهی با عمق دو برابر منار میکندید و بعد به فکر دزدیدن منار میافتادید؛ چون باید منار را پنهان کنید تا آبها از آسیاب بیفتد. مردم پایینرود گفتند: پیرمرد راست میگوید، ما باید اول چاه خیلی عمیقی بکنیم و بعد برای دزدی منار بیاییم. پایین رودیها برگشتند، اما هرگز نتوانستند چاهی را که برای دزدیدن منار لازم بود بکنند. به کسی که مقدمات یک کار بزرگ را فراهم نکرده باشد، میگویند: «اول چاه را بکن، بعد منارش را بدزد!» مجله افق حوزه/ 2006
۱۳۹۳/۱/۲۸ - ۲۳:۴۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 35]