تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 13 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):دانشمندی که از علمش سود برند ، از هفتاد هزار عابد بهتر است .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837143496




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گزارشی غم انگیز از حراج نوزاد در ازای 5 میلیون تومان


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



گزارشی غم انگیز از حراج نوزاد در ازای 5 میلیون تومان
« یک جفت کفش بچه گانه، استفاده نشده، به فروش می رسد. »




  به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از جام جم، « یک جفت کفش بچه گانه، استفاده نشده، به فروش می رسد. » خیلی ها می گویند این جمله، کوتاه ترین داستان غمناک جهان است که به ارنست همینگوی نسبتش می‌دهند و گره اصلی اش ، همان اصطلاح « استفاده نشده » است که به دل آدم چنگ می زند.  
شش ماه پیش، در خیابان وزرا، آگهی شبیه همین کوتاه ترین داستان غمناک جهان، سرجا میخکوبم کرد؛ آگهی که در آن، ناشیانه با ماژیک آبی و خطی کج و کوله نوشته شده بود « پدر و مادری، پسر به دنیا نیامده خود را اهدا می کنند. » آن روزها، پسر بدون اسم سارا و فرید- پدر و مادری که آگهی را نوشته بودند – جنینی 5 ماهه بود.   او حالا، نوزادی دو ماهه است که پس از تولد، در ازای 5 میلیون تومان فروخته شده، به خانواده ای دیگر. این گفتگو ، شرح فروخته شدن آن پسرک بدون اسم است از زبان فرید پدرش، که بارها میان صحبت های مان ، با خشم به من نهیب زد « بچه فروش » نیست بلکه فرزندش را اهدا کرده است و خانواده ای که بچه را گرفته اند خودشان اصرار کرده اند در ازایش پولی بدهند اما مگر مبادله کالا در ازای پول ، چیزی جز خرید و فروش است؟   از پسرک بدون اسم، که فرید و سارا حتی نخواستند جسمش را پس از تولد زیر دستگاه ببینند یا حتی یکبار شیرمادر به او بدهند، حالا فقط دو تکه لباس سرهم « استفاده نشده» ، در خانه پدر و مادر واقعی اش باقی مانده است که آنها را برای « رد گم کنی» خریده بودند تا کسی نداند می خواهند فرزندشان را به خانواده ای دیگر بدهند؛ دو تکه لباس که خواهر کوچکترش جیران ، به خیال این که صاحبش مرده است، آنها را بغل می کند، می بوید و می گرید. برای پسرتان اسمی هم گذاشته بودید؟ شما که می دانید ما او را بعد از تولد اهدا کردیم. پس برای چی باید برایش اسم می گذاشتیم. پس چطور درباره اش حرف می زنید ، یعنی اگر حرفش بین شما و همسرتان پیش بیاید، چگونه صدایش می کنید؟ درباره اش حرف نمی زنیم و اگر مجبور شویم چیزی بگوییم توی حرف های مان صدایش می کنیم « پسر » یا « بچه ». پس نمی دانید خانواده ای که او را گرفت برایش چه اسمی گذاشته است ؟ نخواستیم بدانیم. چرا نخواستید ؟ ( چند لحظه سکوت ) چرا باید می دانستیم؟ که چه بشود؟   فرزند دیگری هم دارید؟ بله یک دختر دارم که 8 ساله است به اسم جیران. شما برای به دنیا آوردن جیران برنامه ریزی داشتید ؟ نه کاملاً اتفاقی بود . برای به دنیا آوردن پسرتان، چه طور؟ او هم مثل خواهرش، اتفاقی بود. همسرتان چند ماهه بود که فهمید باردار است. 4 ماهه بود. وقتی خبر را به شما گفت ، چه واکنشی داشتید ؟ افتضاح! خیلی ناراحت شدم. شرایط مالی ما خیلی سخت بود. ما به شدت مقروض بودیم. هنوز هم قسط می دهیم. اصلاً باورم نمی شد. رفتیم دکتر. تایید کرد که زنم باردار است. چند تا آزمایش هم نوشت برای این که ببیند بچه چه وضعی دارد. آزمایش ها را انجام دادیم سرجمع شد حدود 500 هزار تومان. بچه سالم بود.   همسرتان چه وضعی داشت ؟ حال سارا، از من هم بدتر بود. وضعیت را می فهمید. به خانواده های تان گفته بودید که بار دار است؟ نه. ظاهرش هم نشان نمی داد. اولین تصمیم تان چه بود ؟ فکر کردیم بچه را بیندازد. پس چرا آزمایش های پیش از تولد نوزاد را برای سنجش وضعیت سلامت بچه انجام دادید؟ نمی دانم. می خواستیم مطمئن شویم که سلامت است اما بعد تصمیم مان صد در صد شد که سقط شود.   آن زمان هم، پیک موتوری بودید؟ بله آن زمان تازه پیک موتوری شده بودم. تقریبا یک سال می شد که از روستای مان در استان ..... آمده بودیم تهران و خانه ای را در قلعه حسن خان، اجاره کرده بودیم. پیش از آن چه کاره بودید ؟ یک پیکان قدیمی گرفته بودم که مسافرکشی کنم اما پولش برکت نداشت. هرچه در می آوردم خرج ماشین می شد. قبل از آن، من شغلهای زیادی را امتحان کردم اما همیشه خوردم به در بسته. مثلا چه جور شغلهایی ؟ اولین بار که از شهرمان به تهران مهاجرت کردم، هنوز وارد دبیرستان نشده بودم اما دیگر نمی توانستم در خانه بمانم. به شدت فقیر شده بودیم چون پدرم که راننده کامیون بود تصادف کرد و دیه چند نفر ماند روی دست مان. می خواستم در تهران زندگی تازه ای را شروع کنم. مدتی ظرفشور رستوران شدم. روزی 100 تا دیگچه دیزی می شستم. فایده نداشت از پولش چیزی نمی ماند.   بچه های شهرستان یک خصوصیت مشترک دارند. تمام شان از همه جا رانده و مانده که می شوند، می روند میدان آزادی، شاید فرجی شود. ( می خندد) من هم وقتی بیکار شدم رفتم همانجا بست نشستم. به امید این که راهی پیدا شود. همانجا یک بستنی فروش دیدم که داشت 20 برابر قیمت بستنی کیمی در شهر ما، بستنی می فروخت. همه روز تعقیبش کردم و سردخانه ای را که از آن بستنی می گرفت پیدا کردم. از همان روز بستنی فروش شدم اما چند ماه بعد این کار را هم گذاشتم کنار.   از همان وقت رفتید زیر بار قرض؟ بدهکاری های اصلی ام مربوط به زمانی است که در شهرستان خودمان رفتم سراغ دلالی خانه و زمین . سه نفر شریک بودیم، یکی مان کلک زد. پول ها را برد . ورشکست شدیم و به همه بدهکار. خواستم بروم دنبالش؛ در گردنه حیران تصادف کردم. ماشینم اسقاط شد. مدت ها بیمارستان بودم. رفیقی که همراهم بود هم از من شکایت کرد. پول بیمارستان و دیه او هم به قرض هایم اضافه شد.   برگشتم تهران. پیراشکی می پختم جلوی مدارس می فروختم. وزارت بهداشت جلویم را گرفت. مدتی هم رفتم تودوزی ماشین یاد گرفتم . خواستم کار و کاسبی راه بیندازم. رفتم شمال ایران. مغازه ای اجاره کردم که تودوزی کنم. در آمدش، برای پرداخت قرض هایم هم کافی نبود تا چه برسد به چرخاندن خانواده . قرض دار تر شدم. وضعم هی بدتر شد. تا دست آخر آمدیم تهران. پیکان خریدم. مسافرکشی می کردم و قسط هایم را به سختی می دادم . بعد از مدتی هم پیکان را فروختم. پیک موتوری شدم.   شما گفتید که خانم تان 4ماهه بود. پس نمی توانستید از راه قانونی بچه را سقط کنید. این طور نیست ؟ بله. همین طور است. گشتیم دنبال کسی که بتواند بچه را سقط کند. دکتر که پیدا نمی شد. همسایه ای، یک خانم ماما را در .... ( منطقه ای در حاشیه جنوب شرقی تهران ) معرفی کرد که کار را گردن می گرفت  ولی نه برای همه. همسایه مان گفت، طرف خودش می سنجد ببیند باید بچه تان را بیندازد یا نه. اگر قبول کند، مدرک می خواهد و اگر مدارک کافی باشد، کار را تمام می کند.   از شما چه جور مدرکی خواست؟ شناسنامه های مان را می خواست که مطمئن شود زن و شوهریم و بچه مان، حاصل رابطه نامشروع نباشد. یعنی آن طور بچه ها را نمی کشت ؟ نه. به نظرتان چرا؟ نمی دانم. بعد چه شد؟ گفت چرا می خواهید این کار را بکنید. کلی نصیحت مان کرد. گفتم ما نمی توانیم یک بچه دیگر را بزرگ کنیم . حتی جیران هم که چیزی می خواهست چند ماه باید می گذشت تا بتوانیم تأمینش کنیم. بچه های این روزها که مثل بچه های قدیم نیستند.   آن ماما که قرار شد بچه را بکشد، مطب داشت ؟ بله. چقدر هزینه می گرفت برای این سقط کردن جنین ؟ گفت یک میلیون و 500 هزار تومان . بعد که چانه زدیم به یک میلیون تومان هم راضی شد. گفت برویم و منتظر بمانیم تا خودش زنگ بزند. دو سه روز بعد زنگ زد. به زنم گفت آیا هنوز مصر است بچه را بیندازد ؟ زنم گفته بود بله . فقط دنبال جای ارزان تر است که تا به حال بچه را سقط نکرده . ماما گفته بود بچه تان نفس دارد اگر بکشیدش یعنی آدمی را کشته اید. خلاصه که زنم را ترسانده بود. زنم گفته بود اگر به دنیا بیاید ، وضع مالی مان از این که هست بدتر می شود. اصلاً فرض کنید با زردی به دنیا آمد ، ما حتی پول این که دو سه روز اول بعد از تولد ، بسپریمش به بیمارستان تا زیر دستگاه بماند هم نداریم. ماما گفته بود می توانیم بچه مان را بدهیم به یک خانواده بدون فرزند . زنم که این را گفت من ترسیدم . ترس چرا؟ شک کردم . چه احتمال دیگری وجود داشت؟ با خودم گفتم از کجا معلوم که واقعاً می خواهد بچه مان را به خانواده ای دیگر بدهد. شاید بخواهد اعضای بدنش را بفروشد. خب شما که می خواستید بچه را سقط کنید پس چه فرقی می کرد؟ ( سکوت ) این موضوع را به ماما هم گفتید؟ بله . گفتم می خواهم مطمئن شوم واقعاً به یک خانواده بی فرزند سپرده می شود. گفت هیچ راهی برای مطمئن شدن مان وجود ندارد و ما به هیچ وجه حق نداریم خانواده ای که فرزندمان را می گیرد ببینیم. ماما فرایند کار را برای تان شرح داد؟ گفت که بروم از ناصرخسرو آمپول فشار بخرم . یکی دو هفته مانده به تولد بچه ، می خواست آمپول را به خانمم بزند تا بچه همانجا در مطب به دنیا بیاید.   پیش از آن هم به اهدای بچه فکر کرده بودید؟ نه ماما این فکر را انداخت توی سرمان اما ما با شرایط او موافق نبودیم. با زنم تصمیم گرفتیم خودمان یک زوج مناسب برای بچه پیدا کنیم. چه طور می خواستید خانواده را پیدا کنید؟ می خواستیم آگهی بدهیم. شما و همسرتان ابتدا می خواستید بچه را سقط کنید و بعد تصمیم گرفتید زنده نگهش دارید و به خانواده ای بسپریدش. چرا او را سر راه نگذاشتید؟ اگر بچه را سر راه می گذاشتید به احتمال زیاد ، به بهزیستی می رسید و به عنوان کودک بی سرپرست، در کمتر از دو ماه ، به خانواده ای بی فرزند سپرده می شود.   به این هم خیلی فکر کردیم . خانمم به شدت با سر راه گذاشتن بچه مخالف بود. اسم سر راه گذاشتن که می آمد ، دیوانه می شد. چند تا آگهی پخش کردید و کجا ؟ حدود 12 تا. همه جای تهران بردم. البته سعی می کردم در زمان هایی آگهی ها را نصب کنم که کسی مرا نبیند. دقیقا روی کاغذ چه نوشتید؟ نوشتم « پدر و مادری، پسر به دنیا نیامده خود را اهدا می کنند. » یک خط ایرانسل هم گرفتم که مردم به آن زنگ بزنند. واکنش مردم چه بود ؟ یا آگهی ها را کنده بودند یا شماره تلفن شان خط خطی شده بود. به نظر شما چرا مردم این کار را می کردند؟ نمی دانم. سر در نیاوردم. شاید مخالف بودند که شما بچه تان را بفروشید . فکر نمی کنم کسی انقدر به این ماجرا اهمیت داده باشد. ما جرم نمی کردیم که. ما نمی خواستیم بفروشیمش. می خواستیم اهدائش کنیم به یک خانواده مناسب. (رنگش سرخ شده است ) وقتی آگهی ها را کندند شما چه کردید؟ من باز هم اگهی نوشتم. حدود 30 تا و دوباره به دیوارها چسباندم از نیاوران تا شوش. این بار مردم تماس گرفتند؟ بله. زنگ ها شروع شد . تلفنم دستکم روزی 20 تا زنگ می خورد.   پس پسرتان متقاضی زیاد داشت . نه همه متقاضی نبودند. برخی می گفتند فقط می خواهیم کمک کنیم به شرط آن که ما بچه را خودمان نگه داریم. نظر شما چه بود ؟ ما هم راغب بودیم همین کار را کنیم. نمی خواستیم به ما پول بدهند. همین که پوشک و شیرخشک و لباسش را تامین می کردند برایمان بس بود. مگر نمی گویید که نیکوکارها همین پیشنهاد را مطرح کردند. پس چرا نگهش نداشتید ؟ همه شان احساساتی شده بودند. اهل عمل نبودند. اول می گفتند کمک می کنیم بعد مسئولیت قبول نمی کردند و خودشان را کنار می کشیدند مثلا خانمی زنگ زد و گفت هرچه بچه بخواهد را تا دو سالگی می دهد اما هنوز بچه به دنیا نیامده، هر چه زنگ زدم جواب نمی داد.   یکی دیگر گفت هزینه های بیمارستان را می دهد اما پس از یکی دو روز ، به این یکی هم هرچه پیامک دادم دیگر جواب نداد. بقیه هم مثل همین ها بودند. مثلا یک مدیر ارشد در سازمان .... به ما قول داد کمک مان کند. ادم مهمی بود. منشی اش به ما زنگ زد و گفت کارشان همین است که به آدم هایی مثل ما کمک کنند و می توانند همه جوره حمایت مان کنند اما بعد از آن ماجرا، هر بار رفتم دفترشان، گفتند جلسه است و وقت ندارد جواب بدهد. مشتری های واقعی چقدر بودند؟ زیاد بودند اما من می سنجیدم شان که بفهمم واقعا شایسته اند یا نه. حساب و کتاب کرده بودید که چه طور باید برای بچه شناسنامه ای به نام پدر و مادری دیگر بگیرید؟ من فکرش را نکرده بودم اما راه حل ها از همان تلفن ها پیدا شد. برخی زنگ می زدند و از حرف های شان می شد چیزهایی یاد گرفت. یکی اش این بود که پدر و مادر بعدی اش، بروند ثبت احوال و ادعا کنند که بچه در خانه یا در ماشین به دنیا آمده است. مدتی تحقیق کردم و فهمیدم که در شهرهای کوچک، می شود این کار را به آسانی انجام داد. بعدتر متوجه شدم که اگر زوجی سال ها بچه دار نشده باشند و ناگهان ادعا کنند که بچه شان در راه به دنیا آمده است امکان دارد کارمندان ثبت احوال شک کنند و سوال پیچ شان کنند و بو ببرند که دروغ می گویند. این شد که ناچار شدم از راه دیگری وارد شوم.   رفتم سراغ یکی از کارمندان یک شهر کوچک و دور . گفتم که می خواهم بچه مان را به زوجی نابارور بدهم . اول قبول نکرد اما ... پس شما باید هزینه ای 2 میلیون تومانی از پدر و مادر بعدی بچه می گرفتید برای شیرینی دادن به آن فرد. این را به تماس گیرنده ها گفتید؟ بله. برای شان توضیح دادم.   ما برای هر اصطلاحی یک تعریف داریم . وقتی در ازای کالایی که شاید حتی یک موجود زنده باشد ، وجهی پرداخت می شود ، یعنی خرید و فروش رخ داده است . شما فرزند به دنیا نیامده تان را در ازای وجهی مبادله کرده اید. پس از نظر قانونی او را فروخته اید. ( سکوت ) موافق این عقیده نیستید ؟ ( سکوت ) به نظر شما با تعریفی که من از« خرید و فروش » دادم این کار، خرید و فروش نیست؟ ماشین که خرید و فروش نمی کردیم. خب این توهین است. من که برای خودم که چیزی بر نمی داشتم اما بعضی ها بی انصافی می کردند زنگ می زدند و می گفتند « بچه ات را چند می فروشی ....» این را که می شنیدم خیلی بهم بر می خورد. ما که نمی خواستیم بچه مان را بفروشیم ما می خواستیم اهدائش کنیم. من اگر می خواستم بچه ام را بفروشم، می دادمش به آنهایی که اعضای بدن می خرند.   شما بیمه هستید ؟ نه. پس هزینه خدمات تشخیصی و درمانی برای تان خیلی بالاست . چرا خودتان را بیمه نمی کنید؟ چون پول پرداخت حق بیمه را ندارم. چند وقت بعد، توانستید یک خانواده مناسب پیدا کنید ؟ تقریبا دو سه هفته ای گذشت که خانمی زنگ زد و پرسید خانواده مناسب برای سپردن بچه پیدا کرده ایم یا نه. گفتم گرچه خیلی ها زنگ می زنند اما هنوز خانواده ای که شایسته باشد پیدا نکرده ایم. او گفت یک خانواده آبرومند می شناسد. خودش فرهنگی بود. گفت بچه را برای یکی از دوستانش می خواهد که 12 -13 سال است بچه دار نشده اند و فقط هم پسر می خواهند. آنطور که تعریف می کرد فهمیدم دست شان به دهان شان می رسد. گفتم مشکلی نیست اما باید قرار بگذاریم و درباره کل ماجرا حرف بزنیم . قرار شد بیایند پارک ..... البته من قبلاً هم در آن پارک با دو نفر دیگر برای بچه قرار گذاشته بودم اما به نتیجه نرسیدم . چرا به نتیجه نرسیده بودید ؟ مناسب نبودند. ملاک شما برای مناسب بودن یک خانواده چه بود؟ گفتم که. می خواستم دست شان به دهان شان برسد... وقتی می گویید « دست شان به دهان شان برسد » یعنی انتظار داشتید وضعیت مالی شان چقدر خوب باشد؟ منظورم این نبود که خیلی ثروتمند باشند . مهم این بود که بتوانند زندگی شان را بگذرانند.   به نظر شما این معیار که خانواده ای دستش به دهانش برسد ، برای سپردن یک نوزاد به آنها کافیست؟ به هر حال سپردنش به یک خانواده پولدار از این که بکشیمش بهتر بود. از میان کسانی که تماس می گرفتند، بیشترین هزینه ای که پیشنهاد شد چقدر بود؟ 20 میلیون تومان. وقتی کسی برای نوزادی 20 میلیون تومان پیشنهاد می دهد یعنی دستش به دهانش می رسد. پس چرا ردش کردید؟ رفتارش مثل کسی بود که می خواهد کالایی بخرد. من دنبال کسی نبودم که بچه ام را بخرد. تا به حال محاسبه کرده اید هزینه ماهانه یک نوزاد چقدر است؟ به نظرم باید دستکم از 400- 500 هزار تومان باشد، پوشک ، شیرخشک، ویزیت دکتر ، لباس و هزینه های پیش بینی نشده دیگر . بزرگتر که بشود خرجش بیشتر هم می شود. برگردیم سر آن قسمت ماجرا که با آن خانم در پارک قرار گذاشتید، از کجا متوجه شدید خانواده ای که می خواهند بچه را بگیرند، مناسبند ؟ در یکی دو جلسه بعد، مرد خانواده را هم دیدم. ماشین کمری داشت. خب کسی که ماشین کمری دارد وضع مالی اش حتماً خوب است. از لباس شان، از کارهای شان، از طرز حرف زدن شان حتی می شد فهمید وضع شان خوب است ولی نمی خواهند نشان بدهند. رفتارش هم خوب بود. خانمی که قرار بود مادر بچه شود هم دیدید؟ خیر هیچ وقت او را ندیدیم . خودش هم نخواست هیچ وقت ما را ببیند. بعد چه شد؟ آزمایش ها را خواستند و بردند دکتر که مطمئن شوند سالم است و ما هم معتاد نیستیم. همسرتان چه می کرد؟ همسرم نگران بود که کار درست پیش نرود یا کسی خبردار شود. البته دیگر فامیل فهمیده بودند که باردار است. شکمش نشان می داد و قرار بود وقت زایمان خواهر و مادرش هم از شهرستان بیایند تهران.   بعد از این که آن خانواده مطمئن شدند بچه سالم است، چه کردند؟ گفتند در فامیل شان دکترهایی دارند که خودشان صاحب بیمارستان هستند. قرار شد زنم را ببرم یک بیمارستان آشنا که کارکنان بخش زنان و زایمانش از مسأله خبر داشتند. به همین علت زنم خودش را به نام زن آن آقا معرفی کرد و از آن به بعد، منظم برای معاینه به بیمارستان می رفت.   همان آقا گفت دیگر نیازی نیست به آن فرد، برای گرفتن شناسنامه ، شیرینی بدهیم چون بیمارستان گواهی می دهد که بچه را همسر خودش به دنیا آورده است. گفتند که هزینه های بیمارستان را هم خودشان می پردازند، چه زایمان و چه معاینات را . بچه با زایمان طبیعی به دنیا آمد؟ اتفاقا گفتند بچه حتما باید با سزارین به دنیا بیاید تا دکتر آشنا جراحی کند و گواهی بدهد که خانم آن آقا را جراحی کرده است . گفتند اگر زایمان طبیعی باشد شاید آن دکتر در لحظه زایمان حضور نداشته باشد و دردسر درست شود. خلاصه که یک تاریخ را مشخص کردند اما وقتی زنم سونوگرافی کرد دکتر گفت بچه کامل نیست و اگر در تاریخی که برای سزارین تعیین شده بچه را به دنیا بیاورد ناقص است. قرار شد یک هفته دیگر صبر کنیم اما نگران هم بودیم که مبادا فامیل همسرم از راه برسند. چند روز زودتر به دنیا آمد؟ تقریبا 10 روز. قرار شد به فامیل چه بگویید؟ قرار شد وقتی خانمم بچه را زودتر از موعد به دنیا آورد، زنگ بزنیم شهرستان و بگوییم سقطش کرده است. روز جراحی چه کردید؟ خواهر زنم زودتر از بقیه آمده بود تهران و در خانه بود . گفتیم می رویم برای معاینه . بعد از آنجا زنگ زدم و گفتم زنم حالش خوب نیست و دکتر گفته است باید جراحی شود. جیران می دانست جریان از چه قرار است؟ نه نمی دانست. جلوی او حرفی نمی زدیم. هنوز هم می گوید دلش یک برادر می خواهد.   برای پسرتان لباس و لوازم دیگر هم خریده بودید؟ دو تکه لباس برای رد گم کنی گرفتیم که همسایه ها و فامیل خیال کنند واقعا منتظر تولدش هستیم. لباس ها را همراهش به خانواده ای که او را گرفت، دادید؟ نه. لباس هایش افتاده گوشه خانه. آن خانواده قبول نکردند . حتی یک پتو هم از ما نپذیرفتند. پسرتان را بعد از تولد دیدید؟ نه. آن ها به شما اجازه ندادند یا خودتان دل تان نخواست؟ هم خودمان دلم نمی خواست و هم آنها مایل نبودند که من و مادرش، بچه را ببینیم . یعنی مادرش به او شیر نداد ؟ بچه زیر دستگاه بود. مشکل ریوی داشت چون هنوز کامل نبود و زود به دنیا آمده بود. ما هم نرفتیم ببینیمش. وقتی گفتند بچه زیر دستگاه است نگران شدید؟ همان واسطه به بچه سر می زد. ما هم دورادور جویای احوالش بودیم. چرا شما و مادرش مایل نبودید ببینیدش؟ می ترسیدیم به او وابسته شویم و نظرمان عوض شود. زنی که بچه را به فرزندی پذیرفته بود دیدن بچه آمد؟ نمی دانم. زنم یک روز بعد مرخص شد . ما با پیامک از آن واسطه حالش را پرسیدیم که گفت خوب است. آن خانواده به شما هزینه ای هم پرداختند؟ 5 میلیون تومان هدیه دادند. هرچه گفتیم نمی خواهیم اصرار کردند. دست آخر به زور قبول کردیم. این پول را هم واسطه داد، نه پدر تازه اش. آن پول کمک تان کرد؟ خیلی زیاد کمک کرد. بخشی از قرض هایم را پرداختم. اگر در آینده بار دیگر خدا پسری به شما بدهد اسمش را چه می گذارید؟ نمی دانم. فکر نمی کنم دیگر هرگز ، پسری داشته باشم.   2013




۱۳۹۳/۱/۱۰ - ۱۲:۱۳




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن