تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 8 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):براستى كه حقيقت خوشبختى آن است كه پايان كار انسان خوشبختى باشد و حقيقت بدبختى آن ا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

ویترین طلا

کاشت پای مصنوعی

مورگیج

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802628425




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سربرگی از خاطرات پدر دو شهید از خطه دارالمومنین قزوین


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا:

سربرگی از خاطرات پدر دو شهید از خطه دارالمومنین قزوین قزوین - ایرنا- عصر دوشنبه با تک زنگی با پدر شهیدان ˈکاظم و علیرضا شهبازیˈ قرار مصاحبه گذاشتیم و راهی شهرک مدرس از توابع شهرستان بویین زهرا شدیم.


خودروی ما در ابتدای شهرک مدرس توقف کرد و از نخستین فردی که آدرس منزل شهیدان ˈشهبازیˈ را گرفتیم، راضی نشد همراه ما نشود، مسیری در کوچه ها پیمودیم و پس از طی طریق، پیر مردی را دیدیم که در ابتدای کوچه به انتظار ما ایستاده است.
چشمش که به ما افتاد پرسید: از خبرگزاری آمده اید؟ خبرنگارید؟ بفرمایید فرزندانم.
وارد منزل که شدیم عکس شهیدان کاظم و علیرضا شهبازی چشمان ما را میهمان دیدگان خود ساخت تا دقایقی را در سکوت نظاره گر آنان و لحظه هایی میهمان نگاه پاک آنها باشیم.
ˈقربانعلی شهبازیˈ پدر این دو شهید که چند سالی است همسرش را از دست داده، سکوت خانه را شکست و پس از احوالپرسی، با چای و شیرینی ما را میهمان مهربانی های خود ساخت، تا اینکه به سختی قبول کرد کنار ما بنشیند و خاطرات دو فرزندش را برایمان روایت کند.
می گوید: 27 سالی است که پسرانم شهید شده اند و در این سالها، تنهایی را در وجودم حس کرده و الان هم که سالخورده شده ام، بجز مسجد محل کمتر بیرون در می آیم و تنها عصرهای پنج شنبه به مزار فرزندان شهیدم می روم تا از آنها قوت قلب بگیرم.
پرسیدم چگونه راضی شدی دو فرزندت به جبهه بروند که در جوابم گفت: کاظم خیلی پر شور بود و همیشه در مسجد و بسیج محل فعالیت می کرد که در نهایت پس از چندین ماه حضور در جبهه، به درجه رفیع شهادت رسید.
فرزند بزرگم کاظم که شهید شد، علیرضا متولد 1349 و تنها 16 سال داشت، یک روز پیشم آمد و گفت، می دانی که حضور در جبهه واجب کفایی است و اکنون جبهه ها نیاز به نیرو دارند؟ و من رضایت شما والدینم را برای عمل به این تکلیف الهی نیاز دارم.
قطرات اشک بر چین و چروک گونه های پدر شهیدان می نشیند و ادامه می دهد: با وجودیکه تازه کاظم شهید شده بود، بالاخره راضی شدم و مادرش لباسهایش را با اندکی تنقلات و پول توجبیبی آماده کرد و به کیفش گذاشت.
یادم هست هنگامی که من و مادرش از زیر قرآن رد می کردیم، می خواستم رویش را ببوسم زیر گوشش گفتم ˈپسرم قوت قلب پدری، می سپارمت به خداˈ، علیرضا هم پیشانی من و دست مادرش را بوسید و با لبخندی، من و حاج خانم را برای اعزام به جبهه ترک کرد.
او راضی نشد ما برای مراسم اعزام که در سپاه قزوین برگزار شده بود به قزوین بیاییم و می گفتˈ من خودم می روم، چون آمدن به قزوین و چندین ساعت معطلی در مراسم اعزام برای شما زحمت استˈ.
وی در بیان چگونگی مطلع شدن از شهادت فرزندش می گوید: 38 روز پس از اعزام، بچه های سپاه آمدند و مرا به عملیات سپاه قدیم واقع در خیابان نادری بردند که آنجا خبر شهادت فرزندم را شنیدم و البته آمادگی داشتم چون خواب آیت اله موسوی شالی را دیده بودم که خبر از شهادت علیرضا داده بود.
این پدر صبور در جواب اینکه چه آرزویی داشتی می گوید: دوست داشتم دامادی فرزندانم را ببینم، اما بعضی مواقع دوست داشتن ها، ندای نفس است و صلاح اسلام و قرآن در اتفاق دیگری است و دیگر آرزویم زیارت حرم امام حسین(س) و حضرت عباس (س) و حضرت علی (س) بود که این آرزو برآورده شد و اگر زنده باشم به سرزمین وحی و زیارت مکه هم خواهم رفت.
از او می پرسم اگر به مکه رفتی و سعادت زیارت مدینه النبی نصیبت شد چه می گویی؟ که اشک امانش نمی دهد و این حال و هوای مصاحبه برای دقایقی دیدگان ما را هم نمناک می کند.
صاحبخانه صاحبدل ادامه می دهد: برای فرزندان شهیدم دلتنگ می شوم ولی افتخار می کنم که در راه کشور و اسلام به شهادت رسیدند و اگر جنگی دوباره آغاز شود با همین محاسن سفیدم آماده حضور در جبهه ام.
از مادر شهیدان می پرسیم که می گوید: حاج خانم سه سال است که به رحمت خداوند رفته اند و من تنها تر شده ام، وی بعد از شهادت کاظم و علیرضا خیلی گریه و بی تابی می کرد تا اینکه یک روز در خواب حضرت زهرا سلام اله را دیده بود که به وی آب می دهد که پس از نوشیدن آن آب تا آخر عمر آرام بود.
پدر شهیدان شهبازی از ابتدای زندگیش می گوید: من جوانی 24 ساله بودم که ازدواج کردم و حاصل این وصلت دو دختر و دو پسر بود که پسرانم به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
وی از زمان دلتنگی هایش می گوید که هر هفته به مزار فرزندان شهید و همسرش می رود و با آنها حرف می زند.
این پدر شهید می گوید: مگر جز اینست که اعتقاد داریم ˈشهدا زنده اندˈ ؟ معتقدم آنها وضعیت ما را می بینند و صدایمان را می شوند و ما هستیم که قدرت درک آنها و چشمی برای دیدن آنها را نداریم.
این پدر پیر که خیلی میل به مصاحبه ندارد در پایان می گوید: البته هر از چند گاهی، خواب آنها را می بینم و با آنها صحبت می کنم و این قلبم را آرام می کند.
صلابت و استقامت معنادار پدر شهیدان را که می بینم با خود می اندیشم این چه وسعت نگاهی است که اینان بدست آورده اند و چه آرمانی است که آنها را مجذوب خود ساخته و عزتمندانه و شاکرانه این زمینیان آسمانی را نگهداشته و در نهایت این چه مکتبی است که پدران و مادران شهید را به صبوری فرا می خواند.
و به آن دو نوجوانی که پدر و مادر و شهر و دیار خود را وداع گفته اند، تا در میان خون و آتش به عهد فطرت خود و به ˈما لم یوت احدا من العالمینˈ دست یابند که به هیچکس بجز شهیدان عطا نکرده اند.
اکنون بار دیگر نوشته هایم را مرور می کنم، که گویی این طریق شهادت راهی است که کاظم و علیرضا و کاروان شهدا را به سوی جاودانگی و حیات عنداللهی می برد.
و با خود زمزمه می کنم، شهدا بگویید چه شد که شما لیاقت لقاء را یافتید و ما را جز حسرتی نصیب نشد؟ به این نسل سومی که کمتر از آن آرمان نصیب گشت، بگویید که مگر چه کرده بودید که خداوند از میان مانسل سومی ها و شما، تنها شما را برگزید؟
و اینک به این نتیجه می رسم که تنها عمل صالح و توسل به اهل بیت (ع) بود که آنان را شاگرد مکتب وفاداری اباالفضل (ع) ساخت که جز وفاداران، پاکان و مخلصان را بدانجا راه نمی دهند.
و اما با خود می گویم تو که قلم بدست داری و ˈرسالتˈ، نه، ˈنامˈ خبرنگاری را یدک می کشی، باید به حرمت شهیدان و به حرمت قلمی که خداوند بدان قسم یاد می کند، حافظ خون این سبکبالان عاشق باشی که جان خود در طبق اخلاص گذاشتند و برای حفظ تمامیت ارضی و آرمانهای دین، به شهادت رسیدند.
با خود عهد می بندم که به پاس آن رشادتها و به حرمت آنها خونهای ریخته شده، پاسدار آن آرمان بلند باشم و این امنیت و ˈآزادیˈ را ˈمسوولانهˈ پاس بدارم و در مسیر توسعه و آبادانی کشور که همان آرمان شهیدان ثابت قدم باشم.
7389/ 614
انتهای پیام /*










این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 49]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن