تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 27 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):خداشناس ترين مردم پر درخواست ترين آنها از خداست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830407296




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دل نوشته ای برای برای شهید حاج محمد ابراهیم همت


واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران: پنجره‌ای به سوی دشت شقایق‌ها
دل نوشته ای برای برای شهید حاج محمد ابراهیم همت
اینجا جزیره مجنون است. اینجا کانال‌ها پر از پرنده‌های پرپر است. اینجا همه به دنبال لیلای خویش می‌گردند. همه آسمان مهمان این جزیره است.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،

محمد! گلم! یادم می‌آید فصل بهار بود که می‌آمدی به دامنم. بهارنارنج و ترنج. بهار باران و شکوفه، بهار نسیم و شبنم. بهار بود که طعم اولین لبخندت را از غنچه‌های گل سرخ چیدم و گریه‌هایت را شبیه باران یافتم. بهار بود که از افق شانه‌هایت سپیده‌دم طلوع کرد و نگاهت به آسمان پیوند خورد و مثل نسیم سبک از پنجره‌های آبی گذشتی و با گل‌های اقاقی پلک گشودی و روبه‌روی هزار دشت شقایق گام‌هایت آغاز شد.

محمدم! آن‌روزها که من و تو یکی بودیم و همه بی‌قرار آمدن تو بودند و تو از من نفس می‌گرفتی، در یکی از روزها من و تو همسفر شدیم و در راه جاده‌ای سرخ زائر آن سوی فرات شدیم. آن سفر که تو هنوز در دامن من نشکفته بودی من و تو زائر شدیم. زائر حرم مظلومیت! زائر حرم وفا! زائر حرم تشنگی! آن سفر با هم گریستیم و ناله کردیم و دل‌هامان را کبوتری کردیم تا سال‌ها زائر گلوهای تشنه باشند و تو به دنیا نیامده به دریای خون پیوستی!
***
اینجا جزیره مجنون است. اینجا کانال‌ها پر از پرنده‌های پرپر است. اینجا همه به دنبال لیلای خویش می‌گردند. همه آسمان مهمان این جزیره است. همه لیلا وار شعر جنون می‌سرایند. چشمه‌ها به هواداری گلوهای تشنه برخاسته‌اند. درخت‌ها به سجود پیشانی‌های برخاک رفته به قیامند. از طلاییه آتش و خون می‌روید. هر لحظه احتمال پرنده شدن است.

به همه گفته‌اند: فکر برگشت نباشید. تو و یارانت پا به پای تک و پاتک عراقی‌ها آمده‌اید. اما طلاییه باز هم از تو یار می‌گیرد و گل. هیچ راهی وجود ندارد. تو و لشکرت مأموریت داشتید پل طلاییه را به تصرف درآورید. بچه‌ها همان شب اول از پل گذشتند. فردای آن روز عراقی‌ها پاتک زدند. آن هم چه پاتک‌هایی! ارتباط با عقبه خیلی سخت بود. ماندن ساده نبود. مجبور شدند برگردند.

در منطقه عملیاتی شما کانال آب خیلی بزرگی بود که باید پل می‌انداختید و از روی آن رد می‌شدید. ولی این از نظر نظامی غیرممکن بود و تو این را می‌دانستی اما گفتی: باید از این منطقه عبور کنیم، این دستور است. محمدم! هنوز از یاد نبرده‌ام. آن روز خسته بودی. مرتضی قربانی در جزیره کنارت بود. به او گفتی: یک نفر را بفرست جلو ببین چه خبر است؟ و او در جوابت گفت:‌دیگر کسی را ندارم بفرستم. معطل نکردی . خودت سوار موتور شدی رفتی جلو! آمدی کنار بچه‌ها که دلت برای آن‌ها تنگ شده بود. همگام با ‌آن‌ها شروع کردی به شلیک آر‌پی‌جی، آب نبود. همه تشنه بودند. این وضعیت تو را ناراحت می‌کرد. سوار یکی از پل‌های شکسته شدی و با دست شروع کردی به پارو زدن. تا آمدی وسط هور که آبش زلال بود قمقمه‌ها را پرکردی و به بچه‌ها رساندی.

عملیات خیبر که شروع شد اسفندماه بود و نزدیک عید. عملیات در جزیره گره خورده بود. خیلی از یارانت همچون پرستوهای مهاجر به آسمان‌ها کوچیده بودند. باید مقاومت می‌کردند و جزیره را حفظ می‌کردند. مادرت می‌گوید: پنج روز مانده به عید خبر شهادتت را آوردند. اما به او چیزی نمی‌گویند. فردا صبح برادرت خبر شهادت تو را به او می‌گوید و غریبانه ناله سر می‌دهد: همانی شد که خودش گفت. بعد می‌خواهد تو را برای آخرین بار ببیند.

اما نمی‌گذارند. چون صورتت از بین رفته بود و یک دستت هم قطع شده بود. اما او همچنان اصرار می‌کرد. آخر سر برادرت او را می‌آورد بالای سر تو و جهت اطمینان یافتن انگشت سوم دست راستت که در کوچکی لای چرخ گوشت گیر کرده بود به او نشان می‌دهند. آن گاه دلش آرام می‌گیرد. آخرین حرفش را کنار پیکر تو این گونه زمزمه می‌کند: یا حسین! این بچه را خودت به من دادی حالا هم دارم تقدیمت می‌کنم. بی‌حساب شدیم. از من راضی باش.

آن روز، روز سختی بود. هم برای تو و هم برای بچه‌های لشکر 27 رسول‌(ص). قرار بود یک گردان نیرو آماده شوند و خط را تحویل بگیرند. حاج قاسم سلیمانی هم در کنارت بود. با سیدحمید سه نفری رفتید داخل سنگری کوچک! حرف‌هایتان را زدید و قرارهایتان را گذاشتید. با حاج قاسم خداحافظی کردی و با سیدحمید سوار موتور شدی. راه افتادید.

 یکی دیگر از بچه‌ها با موتور پشت سرتان بود. سنگر پایین جاده بود. باید از روی پل رد می‌شدید و می‌آمدید روی جاده و این همان نقطه‌ای بود که عراقی‌ها کاملاً روی آن دید داشتند و تانکی را آنجا مستقر کرده بودند. وقتی آمدید روی پل موتوری که پشت سرتان بود فریاد زد حاجی اینجا‌رو پرگاز برو! اما افسوس که دیگر دیر شده بود. گلوله شلیک شده کنار موتور شما نشست و با قدرت تمام منفجر شد و تو و سیدحمید از موتور پرتاب شدید. تو به طرفی و حمید به طرفی! گلوله کار خودش را کرده بود. انفجار باعث شد از صورت مهربانت و لبخندهای همیشگی‌ات محروم شویم و با یک دست به پرواز درآیی و به بهشت گام نهی.

محمد جان! آن روز تو از پنجره‌های آبی تا خدا پرگشیدی و از جزیره مجنون به آسمان‌ها رسیدی. آن روز تو بودی و فرشته‌ها و پرنده‌ها. ما بودیم و مویه‌های مادرانه و دل‌های مه‌آلود و چشم‌های حیران، تو با فرشته‌ها و پرنده‌ها، خندان و شادمان در آسمان‌ها ستاره می‌چیدید. ما و مویه‌های مادرانه و دل‌های مه‌آلود و چشم‌های حیران به مزارت پناه آورده بودیم. آن روز که تو رفتی واژه‌ها با من صمیمی شدند و من و شعر به هم نزدیک‌تر شدیم.





تاریخ انتشار: ۱۵ اسفند ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[مشاهده در: www.yjc.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 133]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن